✍#خاطره_گویی_اربعین
شروع جاذبه ی مغناطیس حسینی در روز اربعین🏴 است. این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرن های متمادی در دل من و شماست.
چند روزی بود که در خانه ما حرف از رفتن به کربلا🏴 بود. برادرم و پدرم اصرار داشتند که پاسپورت و ویزای ما را بگیرند و ما را به کربلا بفرستند.
شوق و ذوق سفر به کربلا آنقدر زیاد بود که شب ها🌚 خواب نداشتم و روز ها🌝 نیز از ذوق زیاد گویی روی ابرها☁️ راه میرفتم.
بالاخره روز سفر از راه👣 رسید؛ اولین روز ماه آبان ما راهی مرز مهران شدیم تا از آنجا به سمت نجف و کربلا حرکت کنیم.
دومین روز ماه آبان بود که ما به مرز مهران رسیدیم و چه شلوغ بود مرز!
مرز سرتاسر پر بود از زائرانی که برای زیارت اباعبدالله🦋 سختی سفر را به جان خریده بودند و راهی عراق شده بودند. بماند که گذشتن از مرز نیز چه سختی های جانفرسایی داشت اما همه این سختی ها می ارزید به دیدن حرم حضرت ارباب...!
خلاصه ما از مرز رد شدیم و وارد کشور عراق شدیم. از مرز مستقیم به سمت نجف ماشین🚖 گرفتیم و حرکت کردیم. شب تقریبا نزدیک اذان صبح بود که ما به نجف رسیدیم و راهی حسینیه آیت الله حکیم برای استراحت شدیم.
پس از خواندن نماز صبح و کلی استراحت به سوی حرم امیر المومنین🏴 رفتیم.
وای که چه شلوغ بود صحن حرم اما همه زائرانی که آنجا بودند فارغ از آن اوضاع و احوال و شلوغی در حس و حال متفاوت و معنوی📿 خود غرق بودند.
💫وارد حرم که شدیم انگار نزد کسی رفته ایم که سالهاست برایمان آشناست؛ درست بود که در کشوری غیر از کشور خود بودیم و غریب به حساب می آمدیم اما در حرم امیر المومنین به هیچ وجه احساس غریبی نمیکردی، انگار که به دیدن پدرت و عزیزترین❤️ فرد زندگیت رفته ای...!
پس از دعا و نماز📿 راهی حسینیه شدیم تا از آنجا پیاده👣 به سوی کربلا راه بیفتیم.
کیف هایمان را به پشتمان انداختیم و بند کفشهایمان👟 را محکم بستیم و راهی شیرین ترین🌟 سفر زندگی خود شدیم.
از اولین عمود شروع به راه رفتن کردیم، تمام زائران و افرادی که در اطراف ما بودند هر کدام حس و حال متفاوتی داشتند.
یکی تسبیح📿 به دست داشت و صلوات میفرستاد، یکی با زمزمه زیارت عاشورا راه میرفت و لعن میکرد کسانی را که امامش را به شهادت رساندند و یکی زیر لب ذکر حسین حسین (ع) بر لب داشت.
و در آنجا کسانی نیز بودند که به نیابت از کسانی آمده بودند که باز شدن راه کربلا را مدیون جان و خون🥀 آنان بودیم.
و برایتان بگویم از مهمان نوازی و مهمان دوستی مردم عراق.
با چه شور و شوقی😍 خاک زیر پای زائران را توتیای چشمان خود میکردند و آن را به عنوان شفا برای مریضان خود میبردند.
با چه شوق و ذوقی خانه و کاشانه🏠 خویش را در اختیار زوار قرار میدادند.
زائران همگی از تمام نقاط جهان آمده بودند و تنها در آنجا بود که تو میتوانستی همه افراد را با یک دیدگاه واحد ببینی و همگی جمله ((حب الحسین یجمعنا)) را بر لب داشتند یعنی عشق به حسین🏴 است که ما را دور هم جمع کرده است.
و برایتان بگویم از آنروز که ما به عمود هزار و چهارصد و پنجاه رسیدیم و در آنجا بود که به آرزوی❤️ دیرینه خودم رسیدم.
آن لحظه که گنبد طلایی🕌 حضرت ارباب و باوفاترین برادر و یار دنیا را دیدم به یقین از آن لحظه هایی بود که از عمر انسان شمرده نمیشود. انگار که آن ساعات از عمر و زندگی تو نیست.
آن زمان به خودم آمدم که روبروی حرم سیدالشهدا ایستاده ام و صورتم خیس از اشک😭 است و این شعر را با خودم زمزمه میکنم:
عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت
عشق یعنی تموم و سال و همیشه بی قرارم برای اربعینت🏴
آقای من زندگیمو دستت دادم تو این مسیر افتادم ای عشق مادرزادم حسین (ع)💔
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
سلام وقت بخیر سال ۹۸ با زهرا و حاج آقا راهی پیاده روی👣 اربعین شدیم رفتبم تبریز از اونجا میخاستیم به مهران بریم که گفتن مرز بسته هس باید به قصر شیرین برین راهی شدیم رسیدیم اونجا رفتیم مرز گفتن مرز بسته❌ هس خلاصه چند ساعتی موندیم نشد.
غروب شد رفتیم محل اسکان خیلی نارحت😔 بودم ولی امیدم💫 رو از دست ندادم.
صبح زود باز رفتیم مرز باز بسته بود تا ظهر موندیم که حاج آقا فشارش افتاد و بی هوش😔 شد خلاصه بعد از اینکه حالش خوب شد حاجی گفت بریم چند ساعت استراحت کنیم برگردیم مثل اینکه امسال قسمت نیس💔 خیلی نارحت بودم
گفتم باشه ولی تو دلم میگفتم آقا جان اگه مهمون قبول نمی کردین چرا تا اینجا آوردین💔
خلاصه حاجی رفت پیش آقایان ما هم محل اسکان خواهران در قصر شیرین متوسل شدم به حضرت رقیه و شروع به گریه😭 و صحبت با آقا امام حسین🦋
همینجوری که داشتم گریه میکردم دیدم یه دختر جوانی👩💼 وارد شد مستقیم اومد جلو و نشست و صورتم رو بوسید😘 و گفت خاله چرا داری گریه میکنی؟گفتم هیچی چند صد کیلو متر اومدیم به عشق زیارت الان میگن مرز بسته هس موبایلش📱 رو درآورد و زنگ زد دیدم میگه خالم داره گریه میکنی مرز باز شده؟ بعد قطع کرد به من گفت حاضر شو الان نامزدم میاد شما رو ببره مرز ایشون نظامی👮♂ هستن
اصلا باور نمیکردم خلاصه رفتیم دیدم یه سروانی با پراید سپاه اومد و حاجی رو صدا زدیم رفتیم
خلاصه تا رسیدیم یه لحظه مرز باز شد رد شدیم تا مامور عراقی ما رو دید اومد جلو از میان چند هزار نفر دست حاج آقارو گرفت ما هم پشتش برد و از مرز رد👣 شدیم.
بله اینجوری بود دستهای کوچک خانم رقیه💔 زمینه زیارت اربعین🏴 ما شد.
#ارسالی_اعضا
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
نمیدونم چه حکمتیه که همیشه سفرهای زیارتی ما همون روز آخر جور میشه
انگار خدا میخواد اول بی تابمون کنه و تو آتش عشقمون بسوزیم بعد بهمون بده
تقریبا یک ماه مونده به اربعین🏴 کل فامیل داشتن مهیای سفر میشدن خیلی دوس داشتم ماهم در این سفر معنوی شرکت کنیم تا ذره ای در لحظاتی غصه عزیزمون کشیدن شریک بشیم
ولی چون همسرم از خیلیا شنیده بود که بردن خانم به این سفر صلاح نیست یکم ناامید بودم ولی با خودم گفتم امسال هر طور شده راضیش میکنم بریم، پیاده رفتن👣 یه چیز دیگس اصلا
متوسل شدم به خود امام حسین ع و گفتم آقا جان خودت راضی کن بیایم خودت میدونی چقدر بی تابم
خلاصه با هزار مکافات و پرسش و تحقیق از دوستانی که رفتن، همسرم راضی شد.
حالا اون راضی شده بود و مرخصی📝 جور نمی شد دیگه همه بی تاب بودیم تا فقط مرخصی بدن و راهی بشیم.
صبح که همسرم می رفت گفت امروز میرم جور بشه اگه جور نشد دیگه نمیتونیم بریم
همون روز 24 ساعته فقط گریه😭 کردم و رازو نیاز تا صبح
بعد که همسرم برگشت خونه نزدیکی صبح بود دیگه کلافه شدم گفتم باشه نطلب ولی یادت باشه بهت رو زدم و زمین انداختی....
صبح که همسرم اومد با حالت ناراحتی گفت نشد غصه نخور ان شاءالله سال بعد. بعد که دید داره گریه دوباره من در میاد گفت شوخی کردم پاشو جمع کن زود فقط بریم دیگه
از خوشحالی نمی تونستم چی دارم جمع میکنم
از اون همه فامیل موندیم منو همسرم و داداشم دیگه رفتیم و با خانواده ها خداحافظی✋ کردیم و بعدازظهر راه افتادیم
صبح که رسیدیم نزدیکای مهران ماشینمون🚖 خراب شد و تا بعدازظهر اونجا معطل شدیم و دیگه نزدیکای شب بود خسته شدم و گریه کردم همه روزمون کلا هیچ شد.
داداشم بهم میگفت همه اینا حکمت داره عوضش امام حسین علیه السلام میده
خلاصه با یه مکافاتی ماشینو گذاشتیم پارکینگ و راهی👣 مرز شدیم.
رسیدیم مرز عراق ماشین های عراقی مسافرهارو میبردن نجف، کاظمین، سامرا
یهو یه آقایی میانسال عربی جلومونو گرفت و گفت صلواتی📿 نجف و حرمین
ماهم میدیدیم همه ماتشون برده سوار نمیشن ترسیدیم سوار بشیم
آخرش بنده خدا گریه کرد و با زبان فارسی دست و پا شکسته گفت نترسید من میدونم مسافرارو میبرن بیابون پیاده میکنن ولی به امام حسین قسم من میبرمتون درست جلوی حرم پیاده میکنم
دیگه گفتیم توکل بر خدا☝️ و سوار شدیم
تا میانه راه همه یه جوری میترسیدن که نکنه یه جای پرت پیاده کنن ولی وقتی به نزدیکای نجف رسیدیم به موکب های صلواتی خیال همه راحت شد و کلی بنده خدا رو دعا🤲 میکردن که بدون هیچ چشم داشتی بهترین اتوبوس رو مهیا کرده برای زائرا و حتی وسایلاشون کمک میکنه
ادامه دارد...
#ارسالی_اعضا
#دختر_شهید
️
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
✍#خاطره_گویی_اربعین نمیدونم چه حکمتیه که همیشه سفرهای زیارتی ما همون روز آخر جور میشه انگار خدا می
✍#خاطره_گویی_اربعین
صبح رسیدیم به نجف اشرف حرم زیبای مولا غریبمون ،جد بزرگوار که رسیدیم حرم اصلا تو خودمون نبودیم و فقط میخواستیم بریم زیارت🏴
رو به روی ضریح که قرار گرفتم با خودم گفتم اصلا دوس ندارم به کسی بخورم خدایی نکرده آسیب ببینه اگه آقا خودش بخواد راه👣 رو باز کنه
یهو به خودم اومدم دیدم رو به روی ضریح هستم خادمان مولا که خیلی مهربان و صبور💫 بودن دستمو گرفت و چسبوند به ضریح. انگار اونم فهمیده بود هنگ کردم باور نمیکردم به آرزوم رسیدم و دارم با بابای غریبم حرف میزنم😭
همون لحظه یاد نوحه ای افتادم و زمزمه کردم
غریب اولن بابام علی
مظلوم اولن بابام علی
دیگه نزدیک بود از شدت ناراحتی و هیجان از هوش برم که همون خادم عزیز دوباره دستمو گرفت و کشید با خودش و آب بهم داد با زبان خوبی❤️ احوالمو میپرسید که با تکان دادن سرم بهش گفتم خوبم و ازش تشکر کردم و دستشو بوسیدم
بعد خوندن زیارت نامه و نماز📿 رفتم سر قرارمون که دم ایون طلا قرار بود بعد زیارت برگردیم نشستم همونجا
و یه لحظه گفتم چی میشد بارون💦 بیاد و دلم یکم آروم بشه
چند لحظه بعد آروم آروم بارون شروع به باریدن کرد و تو صحن هم یک صدا فریاد میزدن حیدر حیدر و مثل کعبه🕋 طواف میکردن
چقدر رویایی و زیبا بود اون لحظه نمیدونم شما هم مثل من هستین یا نه؟
درست در زمان های استجابت دعا🤲 کسانیکه اصلا یادتون نیس دعا کنید، به چشمتون میاد و براتون یادآوری میشه
خلاصه اون شب خیلی لذت داشت تا شب بارون نم نم میبارید یکی نوحه میخوند و ذکر📿 میگفت
اصلا دلت نمیخواست چشم برداری از حرم زیبای مولا🕌
همون جاست که میگن
بارون نجف رویای منه
ایون نجف رویای منه
#ارسالی_اعضا
#دختر_شهید
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَى رُوحِکَ وَ بَدَنِکَ.
از اول سفر اربعین🏴 که راه میفتید، حسین(ع) فریاد میزنه عباسم فلانی هم اومد؟ و آقا میفرماین بله آقاجان اومد، میشناسدت با اسم میشناسدت😭. قدم به قدم🚶♂ دنبالته اصلا آنها ازدحام جمعیت سرشون رو شلوغ نمیکنه ستاد راهنمای زائر و گمشدگان تعریف میکرد که پارسال یا سال قبلش تو این راه اربعین🛣 یه خانمی اومد کربلا و دم راهنمای زائر گف بچه دو ماهه شیرخوارهام رو گم کردهام تو بغل مادربزرگش بوده، مادربزرگش رو ویلچر بود داشتیم میومدیم پیاده به سمت کربلا یه جوونی اومد و گف مادر بده من کمکت کنم کمک کرد و رسیدیم به ازدحام من این جوون رو گم کردم هرچی گشتم دیگه پیداشون نکردم گفتیم تلفن📞 مادرت رو بده تابهش زنگ بزنیم گف مادرم تلفن نداره گفتیم اسم مادرت رو بگو تا از بلندگو📢 اعلام کنیم گف مادرم کر و لال هست نمیشنوه ۱۰ میلیون نفر آدم تو کربلا ما کجا این بچه رو پیدا کنیم صبح مدام میبردیم دور حرم دور میزدیم یه دو ساعت⏰ بعد برمیگشتیم دوباره استراحت و باز حرم و دور زدن تو حرم، داشت هلاک میشد مادر بچه دو ماهه شیرخواره خودش رو گم کرده. میگفت این راهنمایی که داشت این رو میبُرد گفت دیدم یه جایی یه خانمی رو به حرمنشسته و یه بچه ای رو داره شیر میده همینجوری تو دلم💔 گفتم کاش این بچه الان تو مادر این خانم بود یه دفعه دیدم پشت سرش یه ویلچر هست خانم رو صدا زدم و گفتم این ویلچر مادر شما نیست؟اصلا ذهنم به بچه نرفت که بچه خانم عرب هست و داره بچه خودش رو شیر میده اون اومد نگاه کنه👀 به ویلچر چشمش به بچه اش افتاد جیغ و داد زد که بچه منه اومد پیش بچه و خانم عرب بچه رو با مهربونی بهش داد مترجم آوردیم و گفتیم مادر، شما این بچه تو بغلتون چکار میکنه گفت من ۵_۶ شب پیش #ابالفضلالعباس رو تو خواب دیدم به من فرمود فلانی امسال یه مهمون دو ماهه دارم😭 چون تو بچه شیر میدی این بچه هم شیر میخاد برو کنار حرم پیداش میکنی سه روز مهمونت میشن تا صاحبش بیاد میگه من با شوهرم میومدم اینجا و میگشتم و میگفتم یا ابوالفضل مهمون دو ماهه تو کجاست؟😭یه دفعه دیدم یه جوونی این مادر رو آورده و بچه تو بغلشه و داره هلاک میشه رفتم بهش گفتم دیدم کر و لال هست، گفتم این بچه شیر نمیخاد؟گف چرا میخاد بچه رو شیر دادم و بُردم خونهمون و شبها رسیدگی میکردم صبحم برا اینکه مادرش پیدا بشه میومدم حرم تااینکه شما اومدید😭
یا ابوالفضل العباس ماهم گمشده ایم😭ما رو هم پیدامون کن😭آقا جانم
ادرکنا ادرکنا یا ابوالفضل العباس🤲
#حتما_بخوانید👌
#آقای_پناهیان
@Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
چند سالی میشد که تقاضای سفر اربعین🏴 رو در خانواده مطرح میکردم ولی قبول نمیکردن میگفتن این سفر مناسب خانوما نیست و سختی زیاد داره تا زمستان سال۹۵ که توفیق زیارت مشهد🕌 نصیبم شد واونجا در پنجره فولاد امام رضا این دعا و ارزومو از ایشون درخواست کردم.
محرم سال۹۶ رسید باز صحبت زیارت اربعین مثل همه خونه ها در منزل ماهم مطرح بود و باز از من اصرارو از خانواده انکار😔 تا اینکه یه روز از روضه خانگی یکی از دوستان برمیگشتم که برادرم زنگ زد و گفت هرجا هستی زود بیا مدارک سفرو🤩 بهم برسون و من......یعنی باورم نمیشد که بالاخره میتونم راهی این مسیر پرشور و شعور بشم و اونجا بود که به این یقین رسیدم امام رضا قسم به عموشون حضرت عباس رو بی جواب نمیزاره😭
بالاخره روز موعود فرا رسید ومن چقدر مشتاق تجربه کردن تمامی آن صحنه هایی بودم که چندین سال باحسرت از تلویزیون🖥 نگاه میکردم:مرز مهران و ازدحام زائران حسینی،رد شدن از گیتهایی که برادران ارتشی با قران📓 و اسپندو البته نگاهای پراز حسرت و التماس🙏 که ای زایران حسینی هنگام قدم👣 گزاشتن در مسیر بهشتی نجف تا کربلا یاد ماهم باشید بدرقه میکردند،و این من بودم که همه اینهارو به عینه میدیدم و تجربه میکردم.
اولین ایستگاه ما برای زیارت سامرا و کاظمین بود.بهمراه تعدادی از هم کاروانیها یک ماشین🚖 تویوتای امریکایی کرایه کردیم.ساعت۲نیمه شب راننده مارو به ترمینالی در اطراف سامرا رسوند و گفت ساعت۷ صبح🕖 باید اینجا باشید.فاصله ترمینال تا شهر سامرا و حرمین زیاد بود و طی این مسیر با پای پیاده👣 و در این زمان محدود غیره ممکن.با هر مشقتی بود جوانترهای گروه برای افراد مسن ماشین پیدا کردند ولی برای خودمان که۷نفر میشدیم ماشین نبود به مسیر ادامه دادیم به امید اینکه شاید در طول مسیر ماشینی🚖 رد شود و مارو سوار کند،ولی دریغ از ماشین ویا بهتر بگویم ماشین خالی.در میانه راه به یه موکب به بنام ثامن الائمه رسیدیم و از ایشان طول مسیر را پرسیدیم که گفتند بیشتر از یک ساعت با پای پیاده فاصله دارید و ما ماندیم که چکار کنیم در ان ساعت شب🌚 و در این زمان محدود.اقایان خادم که دیدند ما همینطور گیج و سرگردان مانده ایم گفتند اول بیایید گلویی تازه کنید تا به امید خدا☝️ ببینیم چکار میتونیم انجام بدیم.ومن انجا برای اولین بار طعم چای☕️ عراقی رو چشیدم.از این اولین ها در طول این مسیر زیاد است..خواستیم به راهمان ادامه دهیم که یکی از برادران خادم امدند گفتند الان با یکی از دوستان تلفنی📞 صحبت کردم گفتند برای خالی کردن بار اب میایند اینجا ایشان شمارو هم ان شاءالله🤲 به حرم میرسانند.حدود ۱۰دقیقه منتظر ماندیم که یک ماشین زرهی با تجهیزات نظامی که من انها رو فقط تو فیلمهای جنگی دیده بودم رسید وچون هنوز ماشین اب نرسیده بود برادران گفتند ایشان لطف میکنند شمارو میرسونند و من آنجا برای اولین بار مدافعین حرم را که اینهمه برای پیروزیشان دعا🤲 میکردم رو از نزدیک دیدم.ذوق زده سوار ماشین نظامی با ان ادوات خاص شدیم و ایشان مارو از مناطق خاص نظامی که افراد عادی اجازه تردد در ان مسیرو نداشتن به نزدیکی حرم🕌 رسوندن.واین بار هم امام رضا بودند بواسطه خادمانش دستگیر این زائران اربعین حسینی🏴 شدند.
#ارسالی_اعضا
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت اعضای محترم کانال شهدای🌷
شهرستان خوی.
▫️ضمن تشکر و قدردانی از اعضای محترمی که قبول زحمت فرمودند
بابت ارسال #خاطرات پیاده روی اربعین 🙏
📌 آن دسته از اعضای محترمی هم که تمایل دارند خاطراتشان در کانال شهدای خوی،🌷به اشتراک گذاشته شود،
جهت ارسال به آیدی زیل مراجعه نمایند👇👇
✅@karbobala_72
🚩#خاطره_گویی_اربعین
🏴#یا_حسین_شهید (ع)
🕊به کانال معرفی شهدای خوی🌷 بپیوندید👇
@Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
این روزها دلم بیتاب و بی قرار است و گمشده ای دارد و خوب می دانم این گمشده چیست😔 می نشینم و افکارم پر می کشد به یکسال قبل، به اربعین نزدیک می شدیم و تلویزیون🖥 طریق الحسین را نشان می داد و من با دیدن زایرین کربلا ناخوداگاه اشکم😭 سرازیر می شد حسرت راه پیمایی اربعین به دلم مانده بود گرچه قبلا به زیارت کربلا🏴 مشرف شده بودم ولی دوست داشتم سفر پیاده اربعین🛣 را هم تجربه کنم و بر بصیرت و معنویت خود بیفزایم به همین دلیل وقتی شنیدم کاروانی از دوستان قصد این سفر را دارند مشتاقانه با آنان راهی شدم به این ترتیب بود که در این وادی عشق❤️ قدم نهادم طریقی که از همان ابتدای آن و شروع موکبها عاشقانه های حسینی بود و بس.
مسیر امن بود و دلها گرم، لبخند بر لبها و عشق در هر تپش قلب❤️ جاری بود انجا ذهنیت اوج می گیرد و بزرگ می شود مانند قلبت که وسعت یافته و دریایی می شود.
از این عاشقان حسینی🏴 گروهی زائر و مهمان بودند و طی طریق👣 می کردند و گروهی میزبان که با اخلاص هر انچه را که در طول سال ذخیره کرده بودند در طبق اخلاص نهاده و برای زوار هزینه می کردند.
در اینجا دیگر سیاه و سفید، عرب و عجم زبان و نژاد و ملیت بی اهمیت❌ است و بی دلیل همه همدیگر را دوست دارند و به هم محبت می کنند و البته چه دلیلی بهتر از عشق امام حسین❤️
در اینجا زلال می شوی و آرام آرام حسینی می شوی در طول مسیر هر کسی بطریقی عشق خود به اربابش را در قالب خدمت به زوار نشان می داد یکی به تعمیر لباس👕 و کفش👟 زائرین مشغول بود و دیگری کیف و کوله پشتی🎒 انها را ترمیم می کرد عده ای کنار موکب هایشان بودند و با خواهش و اصرار تو را به صرف غذا🍲 دعوت می کردند برخی به اقایان زائر التماس🙏 می کردند که اجازه دهند پاهایشان را بشویند و جهت رفع خستگی ماساژ دهند و گروهی دیگر استکان به دست سوال می کردند که چای☕️ ایرانی میل داری یا عراقی، و من چه این چای شیرین انها را دوست می داشتم طعمی عاشقانه داشت از جنس عاشقانه های حسین❤️ آه که شربتهای خنکی که با انواع عرقیات تهیه می کردند چقدر جگر را خنک می کرد. در طول مسیر احساس خستگی می کردی ولی تمایلی به استراحت نداشتی معمولا نزدیک اذان که می شد به سمت موکبی می رفتیم تا هم ادای فریضه کنیم و هم خستگی از تن به در کنیم و بعد از صرف غذایی مجددا به راه👣 می افتادیم تا از قافله عشق عقب نمانیم بیشتر بعد از ادای فریضه صبح به گوشه ای می خزیدیم و دو ساعتی می خوابیدیم زبان هم را نمی فهمیدیم ولی می دانستیم زبان دلمان و عشق و هدفمان یکی است در اینجا هر کس به نوعی می خواهد عرض ارادت به ارباب بی کفن✋ کند همه جا آکنده از عشق حسین است و بس، گویی حتی خداوند هم خود را نادیده گرفته و همه عاشقانه ها را برای حسینش می خواهد خسته بودم پاهایم تاول زده و به سختی راه👣 می رفتم هنگامی که می نشستم به سختی برای نماز📿 بلند می شدم و در این حال و هوا یاد روضه هایی افتادم که سالها شنیده بودم و درکی حتی جزیی از انها نداشتم و حالا به یاد تاول پاهای کودکان اهلبیت افتادم به یاد خستگی و تشنگی انها و به یاد بانویم خانم حضرت زینب س که در اثر داغ سنگین عزیزانش و خستگی و رنجوری بدن نافله شبش را نشسته خواند😭 آه از مصایبی که بر انان وارد شد با انهمه مصیبت، سختیهای راه را نیز بر جان و بدن رنجورشان تحمیل کردند و این بانوان وکودکان کاروان عشق چه صبورانه بزرگی کردند تا جایی که جهان از عظمت صبر و روح انان سر تعظیم فرود می آورد.
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
❤️صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
✨داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت یه ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری؟
گفتم اره
گفت بگو #الهی_به_رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم😭 رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س🌸
#ارسالی_اعضا
#دوست_شهید
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
سفر کربلا از لحظه ای که قصد جدی میگیری برا کربلا، همش خاطره هس تا لحظه آخر که با امام حسین ع🏴 وداع میکنی
زمانی که قصد سفر کربلا داشتیم خطر داعش زیاد بود عراق ناامن بود فقط بعضی قسمت های عراق به همت نیروهای سپاه ایران 💪امن بود.
بابام یکم تو شک بود که بریم یا نه
مراسم قرائت آشنامون رفتیم
اونجا یه خانم بود که ميگفت هر کسی بخواد یه ختم میگیریم ختم مجرب، #ختم_سوره_انعام. من اونجا نیت کردم گفتم یا امام حسین خودت امسال مارو صدا بزن و مهمانمون کن😭
اولش از اینجا شروع شد 10 روز مونده به سفر اربعین ما ثبت نام کردیم
اصلا معمول نشد چطور پاسپورتمون جور نشد چطور ویزامون، همشون کمتر از یه هفته درست شد
🌟برجسته ترین خاطره ای که تو اربعین به جز راهی که رفتیم که واقعا تو راه صحنه هایی می دیدیم که حال آدم دگرگون میشد
حتی نیروی قوتی که خدا برا مادرو پدرم داده بود
مادر من یکم مریض احوال بود زیاد نمیتونست راه بره اما خدا چنان قدرتی بهش داد که تمام راه رو بدون خستگی طی کرد💪
سرپرست گروهمون از یه شهر ديگه بود که از اونجا رفتیم کربلا🏴
وقتی رسیدیم کربلا اونجا یار کشی شد اصلا نفهمیدیم گفتن هر کسی از این بعد خودش باید بره ما مسئول نیستیم گفتن فلان روز فلان ساعت جمع بشین برمی گردیم باهم ایران
منو بابام و مامانم و دل نگران که خدایا ما تو شهر غریب، آشنا نداریم هم زبان نیستیم یا امام حسین ما مهمون شما اومدیم خودت هوامونو داشته باش به امید تو یا الله🤲
منو بابام باهم رفتیم مامانم جدا رفت نفهميدم چطوری راه مامانم کج شد به راهی که راه اصلی نبود یه راه فرعی بود که شخص ناآشنا هیچ وقت به اون سمت نمیرفت
نفهميدم چطوری امام حسین راه مامانمو به اون سمت برد
تو تابلو نوشته بود #حسینیه_عراقیها
رو به رو آقایان و یه طرفم مخصوص خانوم ها
واقعا یک جای امن و با امکانات بهداشتی کافی
اما اینم بگم که تو تابلو نوشته بود ویژه عراقی ها و هر کسی که ميخواست اقامت کنه فقط یک شب اجازه داشتن
اما از ما پذیرایی کردن، با آغوش باز از ما استقبال کردن 4 شبو 5 روز اونجا موندیم بدون اینکه به ما اعتراض کنن
وسایل هامونو حاضر میکردن نگه میداشتن
بالشو پتو ها رو بدون اینکه تو صف بمونیم بهمون میدادن👌
بعد غسل زیارت به جا آوردیم و رفتیم حرم
امام حسین هوامونو یه جوری نگه داشت که خود عراقی ها بیشتر از یه روز حق اقامت نداشتن اما ما 4 شب موندیم
وقتی که دنبال منزل می گشتیم اولین بار با بابام دست به دست رفتیم گنبد🕌 امام حسین رو دیدیم یه لحظه فهمیدم داریم میریم بین الحرمين، اصلا اونجا رو نمیشناختم یه لحظه گنبد امام حسین علیه السلام رو دیدیم
یه حسی داشتم کلی گریه کردم شوق بود یا چی نميدونم انگار از دنیا سیر شده بودیم یا اصلا دنیا وجود نداره
به نظرم دنیا با تمام تعلقاتش خلاصه شده بود به یک گنبد طلایی که جلو چشمم بود
دنیام برا اون لحظه همون بود چیز دیگه ای نمی دیدم
اونجایی که خادمان منو تفتيش میکردن با گریه من اونا هم گریه کردن😭
خیلی حال و هوای عالی بود
اصلا قابل تعریف نیست...
🏴#یا_حسین_شهید(ع)
#ارسالی_اعضا
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
« السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلیکَ یابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُه»❤️
اولین سفرمون بر میگرده ب سال ۹۵
پاییز ۹۵قرارشد با دوستانمون راهی کربلا بشیم تجربه اولین سفرپیاده ب کربلا...
بعد ازاینکه اقدام کردیم ب گرفتن پاسپورت و کارهای اولیه تقریبا آماده بودیم ک چندروزبعدراهی بشیم خبر رسید ک باسفرمون موافقت نشده😔💔بخاطر مسائل امنیتی کشور عراق
حالا مامونده بودیم و حسرت جاماندن...
قرارشد با دوستان همگی توسل کنیم ب امام حسین ک ان شاءالله آقا خودشون یک لطفی بکنند تاسفرمون جور بشه و راهی بشیم یکیاز دوستان همپیشنهاد دادن ک ب حضرت رقیه سه ساله ی امام حسین توسل کنیم امکان نداره دست خالی مون بزاره همگی متوسل شدیم... کسانی ک ب شدت مخالف سفر ما بودن و گفته بودن امکان نداره بتونید برید خودشون تماس گرفتن و گفتن مشکل سفرتون حل شده و ان شاءالله دعوت شدید ب کربلا❤️
بعداز پنج یاشش روز ب خواست خدا و عنایت امام حسین راهی شدیم...
-هزار راه بسته باد ؛جز کربلای ارباب...
🏴#یا_حسین_شهید(ع)
#ارسالی_اعضا
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى
✍#خاطره_گویی_اربعین
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
اربعین پای پیاده همه دقایقش خاطره ست، که هیچ وقت از یاد و خاطر آدم نمیره.😔
سال ۹۸ بود که با دوستم فاطمه تصمیم گرفتیم با هم راهی کربلا شیم و با حضرت زینب و حضرت رقیه(س) همنوا بشیم اما خانواده دوستم فاطمه چون اولین سفر کربلاش بود سختگیری میکردند و می گفتند اولین سفر کربلا رو بهتره با کاروان برید. هر دومون تو فکر عمیقی رفتیم و گفتیم آقاجان اگه قسمتون بکنی تمام مشکلات سفرمون حل میشه اگه بطلبیمون هیچ چیز و هیچ حرفی نمیتونه مانع رفتنمون بشه😭. تااینکه روزهای خود را فقط به ذکر و مناجات📿میگذروندیم تا خانواده دوستم با رفتنمون موافقت کنند. بعد ده روز که به اربعین نزدیک بودیم خانواده دوستم راضی شدند و با چندین توصیه گفتند برید. سریع کوله🎒 خودمونو آماده کردیم و رهسپار شدیم. تو بین راه حس عجیبی داشتیم که اصلا قابل وصف نیست اولین بار پیاده روی اربعین😭، نجف، کربلا و...😭 لحظه به لحظه این سفر برای خودش خاطره هست اما یکی از خاطرات شیرینی که در این سفر با دوستم داشتیم این بود که تو مسیر کربلا، دوستم فاطمه یکروز که تشنه از جلوی موکبای عرب ها رد میشدیم دید اون کسایی که تو اون قسمت موکب هستن و برای زوار آب میدن، نیستن و هم خودمون تشنه هستیم و هم زوار ممکن است چنین باشند لذا گفت بذار خودم برم جای اونا و تا موقعی که میان سر موکب، به زوار آب بدم. لیوانا🥛 رو با پارچی که اونجا بود پُر کرد و برای زوار آب ریخت، در این هنگام دید هرکسی که میاد آب بخوره یه ذره از آبو که میخوره میزاره سر جاشو میره، حالا من هرچی میگفتم فاطمه بیا بریم میگف ثواب داره بذار بریزم خودشون نیستند من جاشون از زوار پذیرایی میکنم، من متوجه شده بودم این آبی که داخل مَخزن هست گرم شده و بخاطر همین کسی نمیتونه زیاد بخوره اما بالاخره توفیقی بود که شامل حالمون شد؛ هم توفیق موکب داری قسمتمون شد و هم پیاده روی اربعین😭 تااینکه صاحب موکب اومد و ما به راه خودمون ادامه دادیم کم کم به حرم نزدیک شدیم و از دور خودمون رو برای عرض سلام و ارادت✋ آماده کردیم به محض دیدن گنبد حالم بد شد و بدنم بی حس. دوستم فاطمه با دوستای دیگه که در بین راه همدیگرو دیده بودیم منو آروم کردند و بعد کلی گریه و اشک برا مصائب آقا اباعبدالحسین(ع) به سمت حرم حضرت ابالفضل(ع) رفتیم و زیارت خود رو شروع کردیم.
پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
صاحب صبر! بگو دست مرا میگیری
اربـعین، کرب و بلا، کوله به دوش رفقا
کار روز و شب و ما هم شده خود درگیری
بطلب کربلا بحق امام رضا(علیه السلام)😭
#ارسالی_اعضا
🇮🇷#دفاع_مقدس
🏴#یا_حسین_شهید(ع)
@Shohadaye_Khoy