🍂«هنرمند کسی است که کتش را پشت و رو میکند و عاشق رنگ آستر آن میشود.»
-ژان تاردیوو
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
" أَنا المُستوحِش فيِ الظُلم
وأنتَ نُوري حبيبي ياحُسين".
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«تمنای نوشتن»
✍ سیده الهام موسوی
دلم کلمه، سطر، ورق و قلمی میخواهد؛
که هر بار خواستم بنویسم،
همراهم باشند،
در هر شرایطی.
یا...
میخواهم جایی خیلی دور باشم،
نه همین حوالی...
جایی که خودم باشم،
فقط خودم،
و تماماً خودم.
میدانی؟
همین دلتنگی برایم کافیست...
گاهی وقتی بغض سراغم میآید
و دلتنگیام را چند برابر میکند،
میخواهم بفهمم آخرِ این همه درد چیست؟
بس کن... فقط بس کن!
میدانی؟
این همه بههمریختگی،
فقط به چند چیز نیاز دارد:
به یک سلامِ ساده،
از دوستی که حالِ ویرانگرَت را آباد کند.
چقدر سخت میشود،
وقتی ندانی برای نوشتن
از کجا باید شروع کرد.
همانجا کلمات،
به اعتراض بلند میشوند،
و روح و روانت را به هم میریزند...
میبینی؟
تا خدا،
و توسل به خدا،
پناه جانم نباشد،
همین حال و روزِ من،
پریشان و دلتنگ باقی میماند.
حالِ پیامبری را دارم
که دیگر بر او وحی نمیشود...
شاید اینجا
آهنگی بیکلام،
ذکری آرام،
مناجاتی شبانه،
توسلی عاشقانه
یا حتی وضویی تازه لازم باشد؛
تا شاید این کلماتِ لجوج و متعصب،
آرام گیرند،
به صف شوند،
و متنی به دنیا آورند
که روحِ خستهای را
آرام کند...
و بیدارش.
#نویسندگی
#نوشتن
#دلتنگی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«دیوارها»
✍ #سیده_الهام_موسوی
پشت دیوارهای بلند، ماه بود.
دیوارها در ظلمات شب قد برافراشته بودند،
و ماه، نیمجانِ پرنور، مرا صدا میزد.
دیوار بلند بود و ماه بلندتر از آن.
و من، چه بیجان، زیر پای دیوار
و در سایهی ماه افتاده بودم.
مرا صدا بزن، ای بزرگتر از تمام آرزوها.
مرا صدا بزن؛ که ماه با نوری که در دلش نهادهای زیباست،
وگرنه همانند این دیوار، هیچ نبود.
آری...
دیوارها روزی فرو میریزند،
اما نوری که از دل شب میتابد،
هیچگاه خاموش نمیشود.
نثر
#نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
« امتحان واقعی، همینجاست…»
✍ #سیده_الهام_موسوی
وقتی برق قطع شد و گرمای سنگین بر من چیره شد، نفس کشیدنم هم دشوار شد. همان لحظه یاد کسانی افتادم که روزها و ماههاست در چنین وضعیتی زندگی میکنند؛ نه یک ساعت و دو ساعت، بلکه شب و روز.
آنان نه برق دارند، نه آب کافی، نه غذای درست و حسابی. با این حال، لبهایشان به ذکر خدا باز است و دلشان هنوز روشن.
اما ما چه؟!
ما میدانیم بعد از یک ساعت و نیم برق برمیگردد، امیدی در دل داریم، و باز هم بیتاب میشویم. همینجا بود که از ناتوانی خودم خجالت کشیدم.
امتحان واقعی همینجاست؛ جایی که پای ادعاهایمان به میان میآید.
چقدر پای حرفمان هستیم؟ چقدر طاقت داریم؟
هنوز مثل مردم غزه با جان، عزیزان و سرزمینمان امتحان نشدیم، اما باید از خود بپرسیم: تحمل ما تا کجاست؟
«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ ٱلْخَوفْ وَٱلْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِ ۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ»
(و قطعاً شما را به چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش اموال و جانها و میوهها میآزماییم؛ و بشارت ده به شکیبایان.)
سوره بقره، آیه 155
خدایا…
در این غربال آخرالزمان به ما رحم کن.
ما را با امتحانی نیازمون که از مسیرت دور شویم.
یا أرحم الراحمین
پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
«أشدُّ الناس بلاءً الأنبياءُ ثمّ الأمثلُ فالأمثلُ»
(سختترین بلاها برای پیامبران است، سپس برای کسانی که در ایمان برترند، و بعد به ترتیب برای دیگران.)
بحارالأنوار، ج 67، ص 237
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#غزه
#امتحان_الهی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
امام رضای غریب... چرا؟
✍ سیده الهام موسوی
شاید بارها شنیده باشیم یا خودمان گفته باشیم: «یا امام رضای غریب!»
اما آیا تا بهحال با خود اندیشیدهایم که چرا باید بگوییم غریب؟
در ایران، حرم ایشان از نظر شکوه و وسعت، از بزرگترین حرمهای اهلبیت علیهمالسلام است.
زائران بسیاری از دور و نزدیک، با شوق و اشک، به پابوسش میآیند.
پس چرا غریب؟ مگر نه اینکه امامان بقیع، بیزائر و مظلوماند؟
اما غربت، فقط به نبود زائر یا بینشانی قبر نیست.
گاهی غربت، ناشناختهماندن است.
همینکه هنوز امام هشتم را آنگونه که باید نمیشناسیم، یعنی او غریب است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند جلوه از غربت امام رضا علیهالسلام
۱. دوری از خانواده و فرزند عزیزش
یکی از تلخترین جلوههای غربت امام رضا علیهالسلام، جدایی او از خانواده و فرزند دلبندش امام جواد علیهالسلام بود.
هجرتی اجباری، بیهمراه و بیوداع…
۲. وداع با قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآله
محول سجستانی روایت میکند:
وقتی حضرت رضا علیهالسلام خواست مدینه را ترک کند، به مسجد پیامبر رفت. چندین بار تا کنار مرقد مطهر آمد و برگشت…
هر بار با صدای بلند گریه میکرد.
وقتی به او تبریک گفتم که به ولایتعهدی میرسی، فرمود:
«رهایم کن… از جوار جدم دور میشوم و در سرزمین غربت میمیرم؛ بدنم کنار قبر هارون دفن خواهد شد…»
۳. انکار امامت توسط برخی شیعیان
دوران پدر بزرگوارش، امام کاظم علیهالسلام، سراسر خفقان بود. امام نمیتوانست بهروشنی جانشین خود را معرفی کند.
و وقتی امام رضا علیهالسلام به امامت رسید، بسیاری از نمایندگان و شیعیانِ سابق، او را انکار کردند…
و این، غربتی سنگین بود.
۴. انکار نسب فرزندش، امام جواد علیهالسلام
حتی برخی خویشاوندان امام، امامت و حتی نسبت فرزندش را نپذیرفتند.
گفتند باید نسبشناسان بررسی کنند…
امام پذیرفت. اما شرط گذاشتند که با لباس روستایی و ساده در مزرعه باشد تا هیبتی نداشته باشد!
وقتی نسبشناسان آمدند، گفتند: «این کودک فقط میتواند فرزند آن کشاورز باشد…»
و آن روز، امام اشک ریخت؛ نه از بیحرمتی به خود، که از غربت فرزند آیندهاش...
۵. تحمیل ولایتعهدی
ولایتعهدیای که از سوی مأمون بر امام تحمیل شد، شکوه نداشت، اندوه داشت.
امام آن را در حالی پذیرفت که گریان بود و دلش مملو از اندوه.
۶. دفن شدن کنار قاتل پدر
و چه غربتی سنگینتر از اینکه بدن مطهرش کنار قبر هارونالرشید دفن شد؛ قاتل پدر بزرگوارش...
کدام مؤمن دوست دارد کنار دشمن خدا آرام بگیرد؟
این هم نشانهای دیگر از مظلومیت و تنهایی او در روزگار خود...
«و همچنان که امام رضا (ع) غریب بود، امام زمان (عج) نیز غریب است.
غربت امام زمان (عج) تنها در غیبت جسمانیشان نیست، بلکه در دلهایی است که هنوز به دنبالشان نمیگردند.
امام رضا (ع) از غربت جسمانی رنج میبرد، اما امام زمان (عج) در غربتِ قلبها به سر میبرد.
آیا دوباره میتوانیم او را در دلهایمان حاضر کنیم؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقا جان...
نه زائر خوبی بودم، نه شیعهی شایستهای.
فقط هر وقت دلم گرفت، اسم شما را صدا زدم...
هر وقت گم شدم، از دور دستی به ضریحتان دادم،
و هر بار، بیهیچ پرسشی، آغوشتان را باز کردید.
گفتند غریبی...
اما غریبیتان از دوری ما بود، نه از بزرگی شما.
غریبیتان از این بود که ما فقط آمدیم،
اما نیاموختیم.
آقا جان...
دلتنگم برای مشهد…
برای همان صحن که با هر قدم، انگار زمین میلرزید از شوق دیدار شما.
اگر دوباره طلبیدی،
قول میدهم اینبار نه فقط با دست،
که با دل بیایم…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، ای مهربانترین غریب عالم…
#امام_رضا ع
#دهه_کرامت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«او با من است.»
#سیده_الهام_موسوی
کاش کسی بود، بالهایم را مرهم میداد.
کاش کسی بود، میان نشانهها راه را نشانم میداد.
کاش کسی بود، در میان آهها جرعهای آبم میبخشید.
کاش کسی بود، مرا چون دانهای میکاشت و زندگیام را میرویاند.
اما میدانم، آن "کس" خداست.
او بارها آمد، بارها در زندگیام ردّی گذاشت.
میدانی گاهی اوقات، باید خود برای خلقش نشانه باشی!؟
خدایا، نشانههایت را از من دریغ مکن. بیآنها، منِ نابلد راه، مسیر رسیدن به تو را گم میکردم.
و چه آرام است دلی که بداند هر آه، هر امید، هر نشانه همه ردّ پای توست.❤️
که تو خود فرمودهای: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق/۱۶).
و چه زیبا گفت مولایم حسین علیهالسلام در دعای عرفه: «إِلَهِي مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَمَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟» «خدایا! آنکه تو را نیافت، چه یافته است؟ و آنکه تو را یافت، چه از دست داده است؟»
پس دلم آرام گرفت؛
چون میدانم هرگز تنها نیستم.
او با من است.
#دلتنگی
#نجوا
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«برای نوشتن یک داستان خوب استعداد نویسندگی یک طرف ماجرا است و آشنایی با اصول و عناصر داستاننویسی طرف دیگر. ضروری است نویسنده پیش از هر چیز با ابزار و لوازم کارش آشنا باشد.»
© جمال میرصادقی
#نویسندگی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«یک اقدام کوچک مهدوی»
✍ #سیده_الهام_موسوی
چند روز پیش، مغازهای نزدیک مسجد را دیدم که بسته مانده بود. از دختران کوچک مسجد شنیدم صاحب مغازه گفته بود: «اگر دوباره بیایید خرید کنید، یک چیپس یا پفک مجانی میدهم.» همان لحظه ایدهای در ذهنم جرقه زد: چرا روی کاغذی ننویسم «اللهم بارک لمولانا الإمام صاحب الزمان (عج)» و به او پیشنهاد ندهم آن را روی شیشه مغازه بچسباند؟ شاید همین ذکر ساده، روزیاش را برکت دهد. لحظهای ترسیدم، اما دلم گفت کار برای امام زمان (عج) ارزشش همین است؛ حتی اگر با بیمهری یا طعنه همراه باشد.
کار فرهنگی مهدوی فقط دعا و انتظار نیست. هر اقدام کوچک، حتی سادهترین رفتارهای روزمره، میتواند یاد امام زمان (عج) را زنده نگه دارد. وقتی نیت خیر برای دیگران میکنیم، حتی یک لبخند یا یک برگه کوچک با ذکر مهدوی، قلبها را روشن میکند، دلها را با نور امید پر میسازد و موجی از معرفت و آرامش در زندگی روزمره مردم جاری میشود. شاید کسی متوجه نشود، اما اثر آن در دل جامعه باقی میماند و بذر امید در دلها کاشته میشود.
گاهی فکر میکنیم کارهای بزرگ لازم است تا تأثیرگذار باشد، اما واقعیت این است که کوچکترین اقدامها هم میتوانند مسیر زندگی یک نفر را تغییر دهند. یک جمله خوب، یک نگاه مهربان، یک یادآوری از امام زمان (عج) میتواند دل کسی را روشن کند و او را به سوی خیر هدایت کند. همین است جوهره کار فرهنگی مهدوی: تبدیل هر لحظه و هر اقدام روزمره به وسیلهای برای زنده نگه داشتن یاد امام زمان و گسترش فرهنگ انتظار و معرفت او در جامعه.
هر کار کوچک برای امام زمان (عج) ارزشمند است. حتی اگر کسی متوجه نشود، اثر آن باقی میماند. بیایید زندگی روزمرهمان را با مهربانی، نیت خیر و یاد امام زمان عج نورانی کنیم و با این اقدامات ساده، دلهای بیشتری را به نور امید و معرفت مهدوی روشن سازیم.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#مهدویت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«پــرواز کــن»
✍ #سیده_الهام_موسوی
گاهی باید از سقوط نترسید،
از دل تاریکی به سوی نور رفت.
برای رسیدن و آغاز دوباره، هرگز دیر نیست...
پرواز کن!🕊
شکستهدل هم روزی پرواز دارد.
بال بزن، چرا که پرواز حق روح توست.
گاهی سقوط، تو را به اوج میرساند،
گاهی تاریکی، اشتیاقت به نور را بیشتر میکند.
از دل زخمها بال بساز،
از دردها معنا بتراش،
و از ویرانی خویش، پرواز تازهای بیافرین.
پرواز، حق روح توست...
و رسیدن به نور، حق توست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
(بقره، ۲۵۷)
«خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند؛ او آنها را از تاریکیها به سوی نور هدایت میکند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرواز کن🕊
که آسمان خانهٔ توست.
بادها با تو همصدا،
ابرها بدرقهٔ راه دل شاد توست.
بال پروازت، و هر لحظه،
شروعی دوباره است.
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«محفل محبت یا محفل تفرقه؟»
✍ #سیده_الهام_موسوی
گاهی انسان فکر میکند کاری که انجام میدهد درست است؛ اما حقیقت چیزی دیگر است.
نمیشود بعداً گفت «نمیدانستم»؛ امروز بستر آگاهی و مطالعه بیش از هر زمان دیگر فراهم است.
اکنون که هشتم ربیع است، کسانی در حال آمادهسازی محافلی هستند که نه ریشه در سیره اهل بیت علیهمالسلام دارد و نه در شأن نام شیعه.
قبل از آنکه متن را باز کنم، میخواهم چند پرسش ساده از دوستان حاضر در این محافل داشته باشم:
آیا شیعه را اینگونه شناختید؟
مگر شیعه یعنی جز آنکه «پیروی» و «اطاعت»؟
کجا روایت احادیث اهل بیت(ع) سفارش به چنین مجالسی کردهاند؟
فرقههای(شیرازیها) منحرف خوب بلدند بذر تفکر باطلشان را در ذهنها بکارند و چنین القا کنند که این محافل دل حضرت زهرا (س)
را شاد میکند. اما آیا واقعاً چنین است؟
وقتی کسی با این مراسمها مخالفت میکند، او را متهم میکنند به دوستی با قاتلان حضرت زهرا. گاهی هم کنایه میزنند که «نهم ربیع(عیدالزهرا) دست برادریشان آلوده میکند ». این چه منطق و روشی است؟
ما خوب میدانیم که اهل سنت نیز امروز گرفتار تفکرات باطل برخی از علمای خود هستند و چوب دروغ و تحریف آنان را میخورند.
اما آیا ما هم باید همان مسیر را برویم و سخن دشمنان را علیه خودمان تأیید کنیم؟
در همین روزها دیدم که یک برادر غزّهای با چه زیبایی از مذهب ما یاد میکند. میگفت:
«من شیعه را نمیشناختم. علمای ما یا معرفی نکردند یا نجس خواندند. اما امروز هرچه مطالعه میکنم، بیشتر ایمان میآورم که این مذهب کاملترین است.»
این سخن برای منِ شیعه مایه افتخار بود.
حالا بیاییم از خود بپرسیم:
اگر همان برادر غزّهای فیلم محافل نهم ربیع (عید الزهرا) را ببیند، آیا باز هم در مسیر حق ثابتقدم میماند؟ یا دچار تردید میشود؟
به جای محافل طرد و تفرقه، باید اهل جذب باشیم. باید با رفتار، ادب و اخلاق، چهره واقعی شیعه را نشان دهیم.
چهرهای که هرکس آن را ببیند، با خود بگوید:
«خوشا به حال آنان که پیرو اهل بیتاند.»
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«آشنای دور از نگاه»
#سیده_الهام_موسوی
نمیدانم از کجا و چگونه قلم بردارم و کلمات را برایت قربانی کنم؛ ای دلیل زندگی و صبر من.
غزل اگر بسرایم، در هر ردیف و بیتی که مینویسم: «مولایم، کجایی؟!»
گرفتار ناخوش احوالی دنیا شدهام؛ مرا ببخش اگر گاهی حواسم به دنیا پرت میشود.
ای قرار میان طلوعین هر روزم، دامن مکش از دستان پر دخیلم!
خوب میدانی هر ادعایی داشتهام، اما در مهر تو هیچ ادعایی نبوده است؛ ای مرهم زخمهایم.
کجایی، ای سوار بر ذوالجناح در دشتهای پر از گلهای وحشی...
کجایی، ای صاحب ندای میان ابرهای قرآنی...
کجایی، ای شاعر شعر بلندِ ستارهها درخشان...
کجایی، ای صاحب کلمات نوشتهام...
کجایی، ای که گفتی: «ای که انتظارم را میکشی... خواهم آمد.»
هر لحظه با یاد تو، نسیمی از بهشت بر من میوزد، و هر لحظه بیتو، دریایی از درد و حسرت دل مرا فرا میگیرد.
بیای و دوباره بگو: «ای که انتظارم را میکشی...»
بیای تا دنیا، با تمام رنگها و صداهایش، در برابر عشق تو فروتن شود،و دل من، در پی تو، آرام گیرد و خانهٔ حقیقی خود را بیابد.
ای که با آمدنت، سکوت شبانگاهان روشن میشود،و با نگاهت، دلها جان میگیرند،
بیا، ای که من بیتو همچون شمعی در بادم،
و تنها روشناییام، امید دیدار توست.
#مهدوی
#دلتنگی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz