هدایت شده از امیرحسین ثابتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز در تذکر به رئیس جمهور ۲ نکته را گفتم؛
اولا اینکه حرف دیروزتان درباره اینکه دنبال صدور انقلاب نیستیم، خلاف قانون اساسی است (اصول ۱۵۲ و ۱۵۴) و شما به عنوان رئیس جمهور باید مجری قانون اساسی باشید. به اسم وفاق میخواهید قانون اساسی را اجرا کنید یا آن را تغییر دهید؟
ثانیا؛ چرا میگویید با امریکا برادریم؟ آنها در عمل نشان داده اند میخواهند دشمن ما باشند نه برادر! این عشق شما یکطرفه است و از تجربه های گذشته درس بگیرید.
@Sabety_ir ✅
هدایت شده از حسن مرادی
32.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
حسینیه ای با صفا را در محله #سوهانک هماهنگ کردیم، تا مراسم #جشن_ازدواج پسرم عبدالحسین را در آن جا برگزار کنیم.
دوست نداشتیم زندگی را با تجمل و هزینه های گزاف شروع کنیم.
رسم و رسوم های من درآوردی ازدواج را مشکل تر از مشکل کرده، در حالی که هر نوع گناهی در دسترس و آسان شده است. و به نظرم همه باید تلاش کنیم تا این فضا را عوض کنیم.
شربت، شیرینی، میوه، شام همه چیز بود، زنانه جدا و خانم ها با لباس مجلسی و مانند همه مجالس عروسی مراسم خاص خود را داشتند.
اما هزینه های هنگفت تالار حذف شد، همان شب هم به لطف مهمانان و رسم پسندیده هدیه دادن به عروس و داماد تمامی هزینه ها تامین شد. و هیچ باری بر دوش عروس و داماد از این جشن ازدواج باقی نماند.
غذای مجلس توسط آشپزهای با صفای حسینیه و با سلام و صلوات پخته شد و واقعا طعم و روح خاصی داشت
حجت الاسلام والمسلمین بی آزار و مداحان با صفای اهل بیت علیهم السلام با کلام و مدحشان بر نشاط و معنویت جلسه افزودند.
دوستان و طلبه ها با حس و حال خوبی پذیرای مهمانان بودند، البته برای مجلس خانم ها چند مهمان دار هماهنگ شده بود
از همه بزرگوارانی که تشریف آوردند تشکر می کنم. بنده نوازی و ذره پروری کردند و با حضورشان در مجلس ساده ما به رونق جلسه افزودند.
هر سوال دیگری بود در خدمتم، و تمام تجربیات را با افتخار در اختیارتان می گذارم.
شما هم با نشر این پست، در ترویج فرهنگ ازدواج ساده تلاش نمایید.
#عروسی
#داماد #عروس #ازدواج_ساده #طلبه #روحانی
#حوزه_علمیه_امام_خمینی_ره_دو
@hasanemoradi
روز سالمند است امروز.
این روزها برای کاری به خانۀ سالمندان پدر شهرم میروم. حالم خوش نیست. چرا؟ این یک نمونهاش:
با یکی از سالمندها حرف میزدم که دفتر خاطراتش را آورد و اجازه داد از آن عکس بگیرم.
این صفحۀ آخر دفتر اوست. نامهای که ارسال نشده...
دخترش را داوری نمیکنم؛ اما امیدوارم همینگونه که با پدر رفتار میکند با خودش رفتار نشود.
پیری خیلی شبیه کودکی است. حکمتش شاید این است: مراقبتی را که در کودکی دیدهایم، در پیری، به پدر و مادر پس دهیم.
روز سالمند است امروز. نمیدانم تبریک دارد یا نه. فکر نمیکنم سالمندانی که من دیدم از سالمندی خود راضی باشند که تبریک داشته باشد.
روز سالمند گرامی باد.
سیاههها | هادی سیاوشکیا
@Siaahe
هدایت شده از سبزوار یکُم
🟢 میزان افسردگی در خانههای سالمندان، بیش از ۷۰درصد است
رئیس انجمن علمی سالمندان ایران:
▪️۲۰ درصد جمعیت کشور را تا سال ۱۴۲۰ سالمندان تشکیل میدهند.
▪️ایران آمادگی ورود به سالخوردگی جمعیت را ندارد.
▪️میزان افسردگی، که در جامعه ۱۵ تا ۲۰ درصد گزارش میشود، در خانه سالمندان بیش از ۷۰ درصد گزارش شده است.
▪️بیشترین نارضایتی سالمندان از وضعیت معیشتی و مالیشان است.
▪️۵۴ درصد سالمندان مستمری ماهیانه دریافت نمیکنند.
▪️هیچ خبری از لایحه حمایت از حقوق سالمندان نیست.
▪️زنگ خطر سالخوردگی جمعیت بیش از ۲ سال است به صدا درآمده، اما کو گوش شنوا؟/ ایسنا
🆔 @sabzevaryekom
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا (نصر،٣)
خدا را از سرِ سپاس، به پاکی یاد کن و از او آمرزش بخواه، که او بسیار توبهپذیر است.
💪✌️🤲✌️💪
#نصرالله
#وعده_صادق۲
#حزب_الله_زنده_است
سیاههها | هادی سیاوشکیا
@Siaahe
شجاعت رهبر، دلاوری و آرامش را به امّت تزریق میکند.
این یک تحدّی است:
زمانِ مشخص، مکان عمومیِ مشخص، دشمنِ زخمخورده
جگرش را نداری صهیونیست.
سیاههها | هادی سیاوشکیا
@Siaahe
آن هفت روز؛
چشمها گریان، لبها خندان
شنبه، هفت مهر:
برای مصاحبه دربارۀ کشف حجاب دورۀ پهلوی، رفتهام خانۀ سالمندان. عصری برمیگردم که خبر را میشنوم؛ «سیدحسن نصرالله به شهادت رسید». غمزده به خانه میروم و از همسرم میپرسم: «لباس مشکیم همونجاس؟» امسال اصلا پیراهن مشکیام را در کمد نگذاشتهام. همیشه، دمِ دست، داخل کشو بوده است.
شب، مسجد جامع، تجمّع است. بچههای کوی گلستان _ که به «غربتها» مشهورند _ بساط چایی را بر پا کردهاند. مثل همیشه پاکارند. کسی نمیخندد. چهرهها اندوهگین است و بیشتر لباسها مشکی. قرار بر داخل مسجد جامع است امّا وقتی که ما میرسیم جمعیت به خیابان میریزد. صدای صوت حسین طاهری میآید: «نفرین بر نامردی نامردی نامردی...». مسئول شعار، پشت میکروفن میرود. مشتها گره میشود و بالا میرود؛ «مرگ بر اسرائیل». با پخش صوت «سلام»ِ شهید نصرالله به سیّدالشهدا و «دعای فرج» علی فانی مراسم را ختم میکنند. هنگام «السلام علی الحسین»ِ سیدحسن و «العَجَل»های فانی سرها به زیر میافتد و شانههای مردم تکان میخورد.
یکشنبه، هشت مهر:
بار دومی است که از او مصاحبه میگیرم. حرف به خبر شهادت نصرالله میکشد. میگوید: «وقتی از تلویزیون شنیدم. خیلی ناراحت شدم. گفتم ایران یک پشتوانۀ بزرگش در منطقه رو از دست داد. از آسایشگاه به حیاط رفتم و گریه کردم».
دوشنبه، نُه مهر:
خبرهایی است که نمازجمعه را رهبر میخوانند. بعد از شهادت سیدحسن لابد میخواهند مردم را آرام کنند و دشمن را تهدید به جواب.
شهر از بنرهای سیدحسن نصرالله پر شده است. پنج روز عزای عمومی است و سینماها و تئاترها و تالارها تعطیل اند. صبح که نگاهم به تصویر شهید نصرالله میافتد بغضم میگیرد. هنوز باور نکردهام.
سهشنبه، ده مهر:
شب، در خانه، سر شامم که خبر حمله را میشنوم. شبکۀ خبر دارد زندۀ تلآویو را نشان میدهد. «الله اکبر!». بیشترِ قریب به اتّفاقِ موشکها دارد به هدف میخورد. خبر تجمّعِ شادی در کانالها و گروههای سبزواری پخش میشود. بیهق، مقابل مسجد جامع. شام خورده-نخورده با پرچم ایران و عکس شهید نصرالله، همراه همسرم میزنیم بیرون. صدای بوق شادی از بیهق میآید. حیف که بوق موتورم خراب است. نیم ساعتی صبر میکنیم و جمعیت زیادتر میشود. کاروان شادی موتوری راه میافتد و خیابانهای شهر را میگردیم. بیخود نیست که سبزوار به شهر موتورها معروف است. بین موتوریها از همه تیپی دیده میشود. چادری. مانتویی. شلحجاب. جوان. میانسال. پیر. با ریش. شش تیغه. کت و شلواری. تیشرتی. اسپرت. چند ماشین هم با کاروان همراه شدهاند. از پنجرۀ بغلدست رانندۀ پژوپارسی، پرچم طلایی «مرگ بر اسرائیل»ی بیرون است و در باد تکان میخورد. به موازات پنجره که میرسم میبینم پرچم دست دختر دوازده-سیزدهسالهای است با تیشرت و شالی نیمهباز. به چهرههای مردم پیادهرو هم دقّت میکنم. خنداناند. دوباه به مسجد جامع میرسیم و شعارهای حماسی و مداحی میگذارند. مجری پشت میکروفن اعلام میکند: «به احتمال زیاد، وزیر جنگ اسرائیل به درک واصل شد». جمعیت کف و سوت میزند و شور میگیرد.
بعد از حدود نیم ساعت، نیمی از جمعیت میرود سمت انتهای بیهق، سمت پایگاه شجیعی. چند دختر شانزده تا بیست سالۀ مانتویی، با شال و روسریهای نیمهباز و کمی آرایش که ظاهرشان به حزباللهیها نمیخورد، جلوی پایگاه، عکس سیدحسن نصرالله و پرچم حزب الله و فلسطین را دست گرفتهاند و با مداحی همراهی میکنند. یک موتور رهگذر نزدیکشان میشود و مرد راکب دستش را به علامت تأسّف برای دخترها تکان میدهد و دور میشود. دختر بزرگتر به بغل دستیاش نگاه میکند و چیزی میگوید. سرشان را به علامت تأیید تکان میدهند. دختر بزرگتر یکهو داد میزند: «مرگ بر اسرائیل» و دوستانش بعد از او شعار میدهند. چند بار این کار را تکرار میکنند که همۀ جمعیت روبهروی پایگاه با آنها همراه میشود. حالا کلّ جمعیت، به رهبریِ این دختر، شعار «مرگ بر اسرائیل» سر میدهند.
چهارشنبه، یازده مهر:
جلسۀ سوم مصاحبه است. از دیشب میپرسم. میگوید: «داشتیم میرفتیم بخوابیم که پرستار، شاد و شنگول داخل آسایشگاه آمد و گفت: «تلویزیون رو روشن کنید! بزنید شبکۀ خبر!». وقتی فهمیدیم ایران به اسرائیل حمله کرده خوشحال شدیم. تا نصفهشب جلوی تلویزیون بودیم. آهنگ گذاشتیم و بعضیها رقصیدند. ایران بالاخره اسرائیل رو زد.»
پنجشنبه، دوازده مهر:
خبر نمازجمعه به امامت رهبر، قطعی است. همکارم با اضطراب میگوید: «چرا رهبر میخواد نماز جمعه بخونه الان توی این وضعیت؟« میگویم: «شجاعت رهبر، مردم رو آروم میکنه. زمانِ مشخّص، مکان عمومیِ مشخّص، بعد از حملۀ ما... اگه میتونی بزن!». میگوید: «اگه زد چی؟» نگرانم امّا میگویم: «غلط میکنه».
از ظهر به بعد، شوری به پا شده است برای رفتن