‌🏮 خرید #فوری #بخاری و #پتو برای لبنان! ❄️به فصل سرما رسیدیم و شرایط مردم جنگ‌زده لبنان خیلی سخته! با هماهنگی سازمان امداد رسانی حزب‌الله قراره این بخاری‌ها و پتوها مناسب با شرایط لبنان رو در بین خانواده ها توزیع کنیم. این بخاری ها در گرمایش و پخت غذا کاربرد داره و در فصل سرما #مهم_ترین_نیاز آواره‌های جنگ هست؛ هر عدد بخاری حدودا ۲ میلیون تومنه، با هر مبلغی می‌تونید شریک باشید شماره کارت #رسمی به بنام قرارگاه شهدای گمنام (بزنید روش کپی میشه)👇 ●

5892107046155076

📌با قرارگاه_شهدای_گمنام آشنا بشید @Camp_Shoda_Karaj_313

🌹✨سبد گل مخصوص تقدیم به شما 🌿✨الهی 🌹✨عمرتون 🌿✨شادیهاتون و 🌹✨خوشبختی تون 🌿✨یلدایی باشه 🌹✨براتون شادی و نشاط آرزو دارم 🌿✨در تمام لحظه های زندگیتون 🌹✨یلداتون پیشاپیش مبارک🍉

💖امیدوارم امروزتون 🌷پر از زیبایی و امیـد 💖و دلتون سرشار از 🌷مهـر و شـور زندگی باشه 💖ان شـاءالله سه شنبه تون 🌷از زیباترین و قشنگترین 😀لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه 🌷با بهترین آرزوها 💖تقدیم به شما خوبان 🌷سه شنبه تون پُر از بهترینها

❣بجای اینکه به فکر شکست رقیب یا تحقیر دشمنت باشی،به رشد خودت فکرکن. ❣چراکه ریشه اولی نفرت است و نتیجه دومی شادمانی. 💢دنیا کوتاهتر از آنست که به نفرت بگذرد. شاد باش!🌸

یه بار رفتم مهمونی یه مهمون خارجی داشتن پسره کارمند گوگل بود یه جوری نگام میکرد انگار میدونست چیا سرچ کردم😐😂

❄️☃️زمستان مبارک ننه سرما قدمت مبارک ☃️❄️ برایمان دعا کن چرخ روزگارمان به سلامتی بگردد🤲 و برف شادی به دل همه ببارد ❄️

سر سفره ناهار بحث چادر اینا بود منم کلن تو بحر چادر بودم فک کن همه سر سفره نشستن شلوغه جمع بعد نون خواستم اومدم بگم مامان ی تیکه نون بده گفتم مامان ی تیکه چادر بده😐😂 همه اینجوری😐 شده بودن واااای مردم از خجالت خندمم گرفته بود جالب اینجاس هیچکی نخندید😐

ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻳﻪ ﺳﺎﻋﺖ بهم ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ: ﭼﯿﻪ ؟؟ ﭼﺘﻪ ؟؟ ﻣﯿﮕﻪ : ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﯾﺎ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﯼ😐😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

تو تربیت فرزند پشت هم باشید... .

سلام ب دوستان عزیزم مامای مهربونم خواستم از دوستان مجازی خودم بخوام برام دعا کنید مدتیه سردرگم و مضطرب هستم دعا کنید آروم بگیرم روزگار خیلی بام بد بوده و من صبور از شش سالگی بی پدر شدن و چهارتا بچه یتیم موندن رو دست مامان خانم پدر بیمه نداشت شغل آزاد پردرآمد داشت و ماسوگولی های بابام یک شب خوابید و آسمون و به زمین ترجیح داد و ما تنها و بی کس شدیم من آخری بودم درس خوندم و مادر محترم هم که اموال پدر رو فروخت که بره جایی دیگه خونه بخره و مبلغی بزاره بانک یهو همه چی گرون شد فقط تونست خونه کوچیک بخره و ما موندیم بی درآمد بماند که خونه روبروی خونه ی داداشش بود و چقد مارو تهدید میکردن و مادر اختیار تام داده بود یادمه خواهرم ب مامانم گفت بلوز برام بگیر مامانم شکایتشو ب داییم کرداونم عین شمر خواهرمو کتک زد جلوی چشم من که شما پدر ندارین حق حرف زدن ندارید ماهم تعریف از خود نباشه هممون زیبا بودیم و خواستگار فراوون اونام برا اینکه زودتر مامانم راحت شه میگفت بده برن انگار حیوون بودیم خلاصه تا نوبت مت شد منم درس خون و رفتم دانشگاه رشته ی خوب اما با بدبختی حتی پول رفت و آمدم نداشتم به سرم زد ازدواج کنم تا هزینه درسمو بده همسرم که دیدم از خانواده‌ی معروف شهرن گفتم کیس خوبیه ازدواج کردم حالا داستان های مجردی و روزای بی پدریمون زیاده بماند....همسر دیپلم مغازه دار با پدرش بود اونام تا دیدن من رشته دانشگاهم پول سازه صبر کردن من درسم تموم شد برم سر کار همسرمو بیرون کرد🥺🥺من کار می‌کردم وخرج خونه زندگی میدادم همسرم هم شد راننده آژانس تا اینکه پدر همسرم مریض شد و گفتن باید از این ای وهوا بره مهاجرت کردن شهر دیگه هرچی گفتم من نمیام گفت پدرمه خونمو که با سختی خریده بودیم و هنوزم قسط میدیم ول کردم رفتم شهر غریب مستاجری تحمل کردم تا اینکه بیماری اعصاب گرفتم و نتونستم کار کنم کاش سرطان داشتم و اعصابم سالم بود الانم همسرم رفته بودی شرکتی که یهو چند ماه پیش شرکت اونام جمع کرد حالا هردو بیکار و مستاجر موندیم اینجا من که نمیتونم کار کنم 😪همسرم هرچی میگرده کار نیست طولانی شد ببخشید فقط برام دعا کنید دلم آروم بشه زندگیم ب آسایش برسه