یه خاطره دیگه تعریف کنم ۱۸سالمون بود ازدواج کردیم ۲۸سال پیش اون زمان خونه ی پدر شوهر یه اتاق خواب به مادادند ماهم زندگیمونو شروع کردیم شوهر جان درس میخواند سر کار نمیرفت بک روز صبح گفتم بلند شو رختخواب رو جمع کنم ولی بلند نمیشد چند بار گفتم ولی من وسر بسر میزاشت بلند نمشد کمر بندش اویزون بود من کمر بند و گرفتموبهش گفتم بلند میشی با بزنم البته به شوخی با بی خیلی گفت بزن تو نمیتونی منم جو گیر شدم با کمر بند افتادم به جونش محکم زدم دردش گرفت باعصبانیت بلند شد منو دنبال منم درو باز کردم رفتم تو حال پدر شوهر آماده شده بود بره سرکار من رفتم پشتش قایم شدم شوهرجان کمر بند بدست جلو پدر مادرش😡😡پدر شوهرم کلی پسرشو دعوا کرد گفت بار آخرت باشه دست رو عروس دراز میکنی منم مثل بچه های کوچیک زیر چشمی نگاه میکردم دلم خیلی برای شوهر جان سوخت هم کتک خورد هم حرف پدر مادرشو😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگی های دیگر انسان های عزتمند؛
🔻مسئولیت پذیرند
🔻خطر پذیرند
🔻شکست پذیرند
🔻عبرت پذیرند
🔻مستقل هستند
🔻تاثیرگذار هستند
من و دوستم تویه موسسه خیریه کارمیکنیم.یه بار حالش بد بود گفتم من جات میرم.گفت پس به رییس بگو اگه قبول کرد باشه تو برو.
منم رفتم به رییس گفتم اونم قبول کرد.حالا یعنی میخواستم برم به دوستم بگم رییس قبول کرد.
رفتم به خود رییس گفتم.
مهلا
رییس قبول کرد
شب کلیدارو بفرست دست دخترهمسایه مون بم برسونه.
وقتی دوباره دور زدم تو وات دیدم پیامارو. اسه خود رییس فرستاده بودم.
یعنی بدجور ضایع شدم😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای بر مردی که در زندگی زنش
توی این سه تا یعنی مغز قلب و آغوشش یکی نباشه
آقا یه بار یکی از دوستام زنگ زد بهم گفت میخوام یه خبر بهت بدم ولی ناراحت نشی (اخه من تازه زایمان کرده بودم) گفت پنجشنبه مراسم ختم سمانه(دوست مشترکمون) فلان مسجد اگه تونستی بیا... منو میگی هنگ کردم فقط پرسیدم چجوری گفت انگار خوابش برده پشت فرمون چپ کرده خداحافظی کرد و قطع کرد من تا روز پنجشنبه اینقدر گریه کردم اینقدر گریه کردم مگه خدا خودش بدونه.. خلاصه پنجشنبه پا شدم رفتم مسجد ..رفتم جلو به مامان سمانه تسلیت بگم دیدم عه سمانه خودش نشسته کنار مادرش فکر کردم اشتباه میبینم دیدم نه خودشه رفتم کنار دوستم که بهم زنگ زده بود روشن شد که این بنده خدا زنگ زده گفته بابای سمانه منم که خواب آلود بودم اشتباه متوجه شده بودم😂😂😂 این چند روز اندازه یه بشکه گریه کرده بودم بعدش تا سه روز به قیافه خودم وقتی سمانه رو دیدم میخندیدم😀😀
درود بر شما عزیزانم😊
من اومدم با ی چالش جدید😉
دوستان قشنگم دوست دارم اینجا ی محفلی باشه واسه شما عزیزانم که فارغ از هر گرفتاری و دغدغه بیاین ی تایمی باهم خوش باشیم درسته این روزا زندگیا سخت شده ولی تا ی حدی خودمون می تونیم واسه خودمون وقت بزاریم و تخلیه بشیم از هر چی که مارو آزار می ده
دوستان اینجا راحت باشین بیاین حرفی دارین، درد دلی دارین، رازی دارین، یا هیجانات دارین که از گفتنش سبک میشین اینجا به هم بگیم و سبک بشیم.
یا اینکه بیاین با بازگو کردن بهترین یا شیرین ترین، دلچسب ترین لحظه زندگیتون ، هم خودتون و هم مارو خوشحال کنید
من منتظر پیامهای شما عزیزان هستم☺️👇👇
سایه☺️
@FFF_MMM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها را آدم ها پیر می کنند
دکتر انوشه
حکایت واقعی زیبا و پندآموز حرکات عجیب دانش اموز دختر
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور ...
سلام بر آن قلب بی قراری که
مولا دست روی آن گذاشت و
یک سال و نیم بی صدا تپید ...
💔 وفات جانسوز جبل الصبر ، عقیلة العرب، حضرت زینب (سلاماللهعلیها) تسلیت باد.
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 قطره ای از آثار و کرامات #حدیث_کساء
🎥 استاد فرح زاد
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸گشودن گره های زندگی...
🎙حجت الاسلام عالی