یه بار رفت موبایل فروشی گفتم آقا ببخشید این تبلت مشکیتون چه رنگیه😁😁 بنده خدا به رو خودش نیاورد ولی شاگردش کفه مݟازه پهن شده بود میخواستم بگم چه قیمتیه
یه بار یه بنده خدا رفته بود خرید لبای گفته بود ببخشید اون لباس سرمه ای چه رنگیه فرشنده گفته سرمه ای حتما توقع داشتی زرشکی باشه😂
یه روز یه بنده خدای رفته آریشگاه میخواست موهاشو رنگ کنه گفته بود رنگ طلایی میخوام آریشگره گفته بود رنگ طلایی نزن پرت چیر میشه 😂😂 منظورش این بوده چهرت پیر نشون داده میشه
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
با سلام
الان یه آهنگ شروع کرد پلی شدن یادم افتاد😁
این اهنگه )میدونم روزای خوبی تو راهه.حرفامو نگفته از تو چشام میخونی(رو تو دوران مدرسه دوستام تو گوشیشون هی پلی میکردم منم دهنم براش آب مینداخت😢😂
بعد یکماه به زورمامانمو راضی کردم ک گوشیشو بده از شیرت اینو برام بریزن تو گوشیش😄
بعد اینو انداختن گوشیم منم مثل دیوونه ها هی تو مینی بوس(سرویس مدرسه)اینو باز کرده بودم.همه بهم میخندیدن منم ک تو حس رفته بودم عین اسکولا😭😂😂😂
همه میگفتن این تازه فهمیده این اهنگ هست و خز شده😂😂😂
تازشم میگفتم ب شما ربطی نداره دوست دارم اینو😁😁😁😁😂😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
یا یه خاطره افتادم(پسرم)
روز مادر بود منم کم سن بودم یه دسته گل برده بودم برای مادر بزرکم زنگ زدم با ذوقو شوق دادم بهش داشت با تلفن حرف میزد بوسش کردم گفتم روز مادر مبارکت باشه گفت روز تو هم مبارک😂😂
از اون موقع به بعد اون ادم قبل از این فاجعه نشدم😂😂💔
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
وای من یبار بعد از اربعین رفتم یه جا.
یکی از فامیلای مامانم ام اونجا بود و رفته بود کربلا.
منم اصلااااا یادم نبود که بهش زیارت قبولی بگم.
همینطوری سلام و احوال پرسی کردیم بعدش یهو ساکت شد و زل زد تو چشمام منم همینجوری نگاش میکردم عین بز. ☺️
بعد برگشت بهم گف زیارتم قبول باشه.
منم شووووت🤦♀🤦♀
گفتم ممنون ایشالا قسمت خودتون.
و پیش خودم فک میکردم مگ من کجا رفتم؟!
خلاصه که جمع رفت رو هوا😂
به بارم داشتم از پله ها بالا میومدم یهو پام لیز خورد و دوتا پاهام رو هوا و دستام رو زمین بود😂😅
سریع بلند شدم برگشتم دیدم تمام اون کسایی که پشت سرم بودن دارن نگام میکنن و مث خر میخندن😂😂😂
دوستام که ریسه رفته بودن🤣🤣
هرکیم که خوراکی دستش بود و تو دهنش رفته بود رو هوا 😐😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
این سوتی من مربوط به همین دیروزه
من توی حیاط دفترم جلوی در دستشویی افتاد
زنگ کلاس که خورد رفتم توی کلاسم و به دفترم الکل زدم ولی دستمال نداشتم
رفتم طبغه بالا که از دخترخالم دستمال بگیرم و منتظر بودم که دیدم معلما دارن میان
مدرسه ما هم اینجوری بود که اگه بعد معلم بری سر کلاس راهت نمیدن
منم بدو بدو اومدم پایین و رفتم تو کلاس یهو دیدم معلم مطالعاتمون عوض شده ولی اهمیت ندادم دیدم جایی که میشینم توسط افراد غریبه پر شده😐
یه نگاه کرده دیدم همه غریبه و دیدم همه دارن به من نگاه میکنن😂😂😂 فهمیدم اشتباهی اومدم کلاس ۸۰۳ به جای ۸۰۲ که اروم رفتم تو کلاس خودم و دور از چشم معلم بر جام نشستم😅😅😅
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
فکر کنم دوران ابتدایی بودم یک همسایه پیرزن داشتیم خیلی همه فن حریف بود مرغ و خروس ،بوقلمون در خانه نگه می داشت یکروز به من گفت : بوقلمون ها 🦃 مریض شدند برو داروخانه داروی ضد اسهال بخر منم رفتم، هر داروخانه ای می رفتم می گفتم داروی ضد اسهال بدید می گفتند برای چه سنی ،می گفتم برای بوقلمون 🦃 منو می انداخت بیرون😂😂😂بعداز رفتن به چند داروخانه دیگه یاد گرفتم بگم برای بچه می خواهم و بالاخره گرفتم 😂😂😂🤣
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
نزدیک به جشن سن تکلیفم گیر دادم که دیگه باید یاد بگیرم دقیقا نماز خوندن چجوریه و یادم بدین این حرفا
مامانم نشست کنارم منم گوشه پذیرایی نماز میخوندم و اون بلند واسم آیه هارو میخوند که منم یاد بگیرم
وسطای نماز بابام به مامانم گفت خانم میخوام برم بیرون چیزی نمیخوای؟
همین که مامانم خواست چیزی بگه از رو سجده بلند شدم گفتم واسه منم لواشک بخر
نمیدونستن بخندن یا بگن نمازت باطل شد😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
راحـــــلھ🌾:
اقا ما یه تربار فروشی سر کوچمون داریم اسم صاحب تربار فروشی عیسی هست😃
یه روز مامانم گفت برو ازش دو کیلو سیب زمینی اگه داره بگیر بیار🚶♀️
اقا ماهم چادر سر کردیم رفتیم ترباری میخواستم بپرسم سیب زمینی کیلو چنده😨چشتون روز بد نبینه:
گفتم عیسی کیلو چنده😂😂💔
حالا قیافه من😰😳
قیافه صاحب ترباری🤣
بنده خدا زمینو گاز میزد .من بدبخت دیگه از دومتری اونجا هم رد نمیشم از خجالت 😂😂😉
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
یه بار هم بابام صدام میکرد برای کلاس بیدار بشم (لعنت به هر چی کلاس مجازیه😩) تو عالم خواب😴 کف دست چپم رو آورده😎✋ بودم بالا مثلا گوشیه 🤳با انگشت اشاره دست راستم میزدم کف دستم چپم ☝️مثلا صفحه گوشیمو بالا پایین میبردم 😐🤣🤦♀
بابام همچنان تلاش میکرد بیدارم کنه منم اصرار اصرار
- بابا بیدارم دیگه اینم گوشیم 🤳😊
بابام😐🤦♀
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
بچه که بودم عادت داشتم سرنمازمامانم گردنشو بچسبم و روکولش برم اون بنده خداهم هیچی نمیگفت بعده نمازفقط یکم دعوا میکرد😁😂
خلاصه ماهمینجوری بااین حرکت قدکشیدیم تقریبا۵یا۶سالم شد یروزسرنمازظهرمامانم رفتم گردنشو بچسبم بعدمدت ها این بنده خدا سنگینی روحس کرد هی سعی داشت سرنماز دست منوجداکنه ازگردنش منم سمج چسبیده بودم😂
توی قنوت بوده که ازشدت فشاری که به گردنش واردمیشه بیهوش میشه😕
بعد ازنیم ساعت حدودابهوش میادکه تااونموقع داییم و بابام اومده بودن ومن اصلا صدام درنیومده بود که چرا بیهوش شده😁😂😜
باچندتاازدوستان رفته بودیم پارک که یکم دور بزنیم حال و هوامون عوض شه 😋
من مثل خیلی ازدوستان وقتی اشنایی ببینم ککیلومترهاازش دورمیشم که هم منونبینه هم احوال پرسی نکنیم😌😜
خلاصه توی راهروی وسط پارک داشتیم میرفتیم که یکی ازاشناهارودیدم (رودربایسی داریم)کمی اون طرف تر واستاده بود برای اینکه چشمش بهم نیوفته صورتموکاملا به زاویه مخالفش چرخوندم
همینجوری که میرفتم اصلا جلومونگاه نمیکردم
یهوباشکم رفتم تو این میله های سرپایی که کنارپارک ها وتوی پارک هامیزارن
برخوردم جوری بود که همه اون اطراف متوجه شدن😐😂و بعدش صدای خنده چندنفرقشنگ ب گوش میخورد😂
قراربود چشمش بهم نیوفته ولی بااین اتفاق قشنگ کامل منودیداونم تواین وضعیت و جلواومد که ببینه چیزیم شده یانه😂اتفاقی که نبایدمیفتادافتاد😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran