eitaa logo
خاطرات همسران
48.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر بزرگم بیمارستان بود یه روز صبح میره بیمارستان و یه پیر زنی رو میبینه که دارن رو ویلچر میبرن اون مادر جونم نبوده ولی مامانم فکر میکنه مادر جونمه راه میو فته دنبالش گریه زاری که مادر من چرا به روز افتاده 😭😭😭😭 اون که این جوری نبود😭😭😭دیشب که حالش خوب بود چرا به این روز افتادی مامان 😭😳😭😭 از همه پرستار ها هم طلب کار بوده که چرا مراقبت نکردن و... و اصلا هم نگاه صورت پیر زنه نمیکرده 🤦‍♀ بعد از جیغ داد مامان من پیر زنه به هوش میاد😂 میگه آبلیمو میخوام بعد مامانم میفهمه که این زنه اصلا مادرش نیست و خیلی آروم جیم میشه🤣🤣🤣 حالا به نظر شما چرا پیر زنه آبلیمو میخواسته اون وسط؟؟؟!😂 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
یه روز رفته بودم خونه دوستم .یه صدایی از راه پله شون میومد منم رفتم از توو چشمی نگاه کنم که چه خبره👀 دیدم زن و مرده یه جوری با تعجب نگاه میکنند😳😳 دوستم اومد بهم گفت خاک توو سرت چشمیه درشون خراب شده شوهرم درش آورده حالا میفهمم که زن و مرده به چشم من که پشت در بوده داشته نگاشون میکرده خیره شده بودن😑🤦‍♀😂😩 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
مامانم تعریف میکرد خیلی سال پیش بابابزرگ ، بابام فوت کرده بود بهش میگفتن آقاجون ،رفته بودن خاکسپاری تموم ک شده بود مامانم و زن عموهام اومده بودن خونه ناهار روآماده میکردن ،مرداخیلی دیر کردن مامان بزرگم ب پسرعموم گفته نمیان مگه، چیکار میکنن پس ؟ پسر عمومم گفته :دارن بابیل خاک میریزن سر آقاجون 😂 R❤ 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
سلام من معمولا خیلی کم سوتی میدم ولی این سری ی سوتی فوق العاده بد دادم. رفتم آرایشگاه برای رنگ مو گفتم ازم عکس نمی ندازید گفتن نه بعد من گفتم آخه ی عده بی فرهنگ هستن بزور عکس میندازن برای همین گفتن ما هم عکس میندازیم فقط موبایل خرابه یعنی آب شدم تازه میخواست درست کردن موم شروع بشه خاک شدم ای کاش میشد همون موقع بلاکش کنم . 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
ی آقایی سوال کردن مجردی و ... در آخر گفت میتونیم بیایم برای خواستگاری ؟ گفتم باید با مادرم صحبت کنید 🙈 گفت مادرتون هستن🤔 (خواستم با کلاس و ادبی ج بدم مثلا )گفتم نه متاسفانه 🙊😅😅 انگاری ک تو ۱۶ سالگی ترشیده بودم🥲🤣🤣🤣خیلی بد بود😰🥴🤕 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام یعنی خدای سوتی ام ....گاهی این لطیفه ها رو که میخونم یک آن احساس میکنم دفتر خاطراتم لو رفته🤣🤣 رفته بودم کفش بخرم فروشنده کفشه سایز پامو آورد پوشیدم بهش گفتم جلو کفشه تنگه 🙁 رفت یه سایز بالاتر آورد پوشیدم بازم گفتم آقا جلو کفشه برام تنگه☹️ فروشنده بهم گفت خانم ناخون هاتون بلنده ؟؟؟ منم با تعجب نگاه ناخونای دستم کردم گفتم آره چطور مگه؟؟😳 گفت ناخونای پاتو میگم ....😑 من :🤣🤣 فروشنده:🤦‍♂ ناخونای پام:😐😐 ناخونای دستم:🤪🤪🤪 آقاهه گفت اشکالی نداره خواهر خودمم همینجوریه😂😂😂
خب من با یه سوتی دیگه برگشتم من فکر میکنم ۵ سالم بود که رفتیم خونه دایی مامانم و این دایی مامانم ۳ تا پسر داره که خیلی بچه ها خوبی هستن و پسر دومی اونها ۶ سال از من بزرگتره توی اون دوران من عاشق شکلات بودم و هر جا شکلات و کاکائو میدیدم تموم می کردم 🙈😜 خلاصه روی میز خونشون یه ظرف شکلات باراکا بود و چون من هیچ کسی رو در اطرافم نمی‌دیدم سبب شد ۱۴ تا از اون باراکا ها بخورم و پسر دایی مامانم همونی که ۶ سال ازم بزرگتره اومد و وقتی فهمید چیکار کردم گفت غلط کردی که خوردی و رفت به مامانم گفت بعد مامانمم همین نظر رو داشت 😂 هنوزم که هنوزه من و دست میندازه و بار ها جلوی همه تعریف کرده و من آب شدم 😢 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام اقا من یه روز رفته بودم سوپر مارکت خرید کنم بعد موقعی که فروشنده خریدام رو حساب کرد گفت قابل نداره منم به جای اینکه بگم ممنون گفتم خواهش میکنم😐 یعنی از خجالت مردم😂😂 تا دو ساعت داشتم خودم رو قانع میکردم که هر دو یکین😂
رفته بودم خونه خاله م انارهای درشتی تو خونه شون بود خاله م تو اتاق بود یه لحظه هوس کردم چند تا انار درشت بچینم چیدن همانا و سر رسید ن خاله همان...سریع انارها را ریختم تو لباسی که تنم بود که خاله م رسید زیر شکمم و محکم گرفته بودم که انارها نریزه..خاله م گفت عزیزم چی شده چرا خم شدی و زیر شکم نو گرفتی ..گفتم هیچی درد دل شدیدی شدم ول نمیکنه...گفت یکم راست شو ببینم چته ..یههوو دو تا انارها قل خورد افتاد رو زمین ..دیگه از خجالت زمین و گاز میزدم 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام یک خاطره ی ماندگار دارم از دوران بچگی: هفت یا هشت سالم بود،خونه پدر بزرگم بودیم و خاله ها همه جمعمون جمع بود؛ به من پول دادن گفتن برو از سر خیابون تخم مرغ بخیر برای شام! ۱۰/۲۰تا تخم مرغ خریدم و اومدم، راه خونه تا خیابان تاریک بود، از اون طرف ایام محرم هم بود، کسی هم تو کوچه نبود، شروع کردم برای خوردم مداحی خواندن و زنجیر زدن...با تخم مرغ🐣🐣 😄😄😄😄😄😄😂😂😂😂😂 دیگه خلاصه بگم که فکر کنم یکیش سالم رسید به خونه...😂😂😂😂😂 این خاطره تو کل اقوام چرخیده و معروف شده...
یه بار دلم نمیگرف گفتم یکیو اوسکول کنم رفتم سراغ گوشیم ببینم کی آنلاین دیدم یکی از دختر عموهام آنلاین و داره تو گروه خوانوادگیمون میچته بهش پیام دادم:سلام خوبی؟ اون بنده خدا هم سریع سین زد گفت سلام ممنون تو خوبی گفتم:یه کاری داشتم گف جانم بفرما گفتم:خونع ای گف آرع گفتم:برو ی نگا ب شیر آبتون بکن ببین آب میاد اونم گف باشه بعد چن دیقه پیام داد نوشته بود اره میاد گفتم چی؟؟؟ گفت آب دیگه گفتم پس میخاسی نوشابه بیاد😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
🔴 ظاهر عجیب نیکی کریمی در فرش قرمز جشنواره برلین 🔹 وی جوایز بخش شوتینگ استار را به برندگان اهدا کرد