eitaa logo
خاطرات همسران
49.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من معمولا خیلی کم سوتی میدم ولی این سری ی سوتی فوق العاده بد دادم. رفتم آرایشگاه برای رنگ مو گفتم ازم عکس نمی ندازید گفتن نه بعد من گفتم آخه ی عده بی فرهنگ هستن بزور عکس میندازن برای همین گفتن ما هم عکس میندازیم فقط موبایل خرابه یعنی آب شدم تازه میخواست درست کردن موم شروع بشه خاک شدم ای کاش میشد همون موقع بلاکش کنم . 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
ی آقایی سوال کردن مجردی و ... در آخر گفت میتونیم بیایم برای خواستگاری ؟ گفتم باید با مادرم صحبت کنید 🙈 گفت مادرتون هستن🤔 (خواستم با کلاس و ادبی ج بدم مثلا )گفتم نه متاسفانه 🙊😅😅 انگاری ک تو ۱۶ سالگی ترشیده بودم🥲🤣🤣🤣خیلی بد بود😰🥴🤕 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام یعنی خدای سوتی ام ....گاهی این لطیفه ها رو که میخونم یک آن احساس میکنم دفتر خاطراتم لو رفته🤣🤣 رفته بودم کفش بخرم فروشنده کفشه سایز پامو آورد پوشیدم بهش گفتم جلو کفشه تنگه 🙁 رفت یه سایز بالاتر آورد پوشیدم بازم گفتم آقا جلو کفشه برام تنگه☹️ فروشنده بهم گفت خانم ناخون هاتون بلنده ؟؟؟ منم با تعجب نگاه ناخونای دستم کردم گفتم آره چطور مگه؟؟😳 گفت ناخونای پاتو میگم ....😑 من :🤣🤣 فروشنده:🤦‍♂ ناخونای پام:😐😐 ناخونای دستم:🤪🤪🤪 آقاهه گفت اشکالی نداره خواهر خودمم همینجوریه😂😂😂
خب من با یه سوتی دیگه برگشتم من فکر میکنم ۵ سالم بود که رفتیم خونه دایی مامانم و این دایی مامانم ۳ تا پسر داره که خیلی بچه ها خوبی هستن و پسر دومی اونها ۶ سال از من بزرگتره توی اون دوران من عاشق شکلات بودم و هر جا شکلات و کاکائو میدیدم تموم می کردم 🙈😜 خلاصه روی میز خونشون یه ظرف شکلات باراکا بود و چون من هیچ کسی رو در اطرافم نمی‌دیدم سبب شد ۱۴ تا از اون باراکا ها بخورم و پسر دایی مامانم همونی که ۶ سال ازم بزرگتره اومد و وقتی فهمید چیکار کردم گفت غلط کردی که خوردی و رفت به مامانم گفت بعد مامانمم همین نظر رو داشت 😂 هنوزم که هنوزه من و دست میندازه و بار ها جلوی همه تعریف کرده و من آب شدم 😢 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام اقا من یه روز رفته بودم سوپر مارکت خرید کنم بعد موقعی که فروشنده خریدام رو حساب کرد گفت قابل نداره منم به جای اینکه بگم ممنون گفتم خواهش میکنم😐 یعنی از خجالت مردم😂😂 تا دو ساعت داشتم خودم رو قانع میکردم که هر دو یکین😂
رفته بودم خونه خاله م انارهای درشتی تو خونه شون بود خاله م تو اتاق بود یه لحظه هوس کردم چند تا انار درشت بچینم چیدن همانا و سر رسید ن خاله همان...سریع انارها را ریختم تو لباسی که تنم بود که خاله م رسید زیر شکمم و محکم گرفته بودم که انارها نریزه..خاله م گفت عزیزم چی شده چرا خم شدی و زیر شکم نو گرفتی ..گفتم هیچی درد دل شدیدی شدم ول نمیکنه...گفت یکم راست شو ببینم چته ..یههوو دو تا انارها قل خورد افتاد رو زمین ..دیگه از خجالت زمین و گاز میزدم 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام یک خاطره ی ماندگار دارم از دوران بچگی: هفت یا هشت سالم بود،خونه پدر بزرگم بودیم و خاله ها همه جمعمون جمع بود؛ به من پول دادن گفتن برو از سر خیابون تخم مرغ بخیر برای شام! ۱۰/۲۰تا تخم مرغ خریدم و اومدم، راه خونه تا خیابان تاریک بود، از اون طرف ایام محرم هم بود، کسی هم تو کوچه نبود، شروع کردم برای خوردم مداحی خواندن و زنجیر زدن...با تخم مرغ🐣🐣 😄😄😄😄😄😄😂😂😂😂😂 دیگه خلاصه بگم که فکر کنم یکیش سالم رسید به خونه...😂😂😂😂😂 این خاطره تو کل اقوام چرخیده و معروف شده...
یه بار دلم نمیگرف گفتم یکیو اوسکول کنم رفتم سراغ گوشیم ببینم کی آنلاین دیدم یکی از دختر عموهام آنلاین و داره تو گروه خوانوادگیمون میچته بهش پیام دادم:سلام خوبی؟ اون بنده خدا هم سریع سین زد گفت سلام ممنون تو خوبی گفتم:یه کاری داشتم گف جانم بفرما گفتم:خونع ای گف آرع گفتم:برو ی نگا ب شیر آبتون بکن ببین آب میاد اونم گف باشه بعد چن دیقه پیام داد نوشته بود اره میاد گفتم چی؟؟؟ گفت آب دیگه گفتم پس میخاسی نوشابه بیاد😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
🔴 ظاهر عجیب نیکی کریمی در فرش قرمز جشنواره برلین 🔹 وی جوایز بخش شوتینگ استار را به برندگان اهدا کرد
امام‌ صادق‌ (عليه‌السلام) : سه چيز است كه اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره مندى او از نعمت‏ها مى‏ شود... ✅طول دادن ركوع و سجده ✅زياد نشستن بر سر سفره‏اى كه در آن ديگران را اطعام مى‌كند. ✅خوش رفتارى ‌اش با خانواده. 📚 كافى، ج 4، ص 49
🏠چند روز پیش که فرشامونو داده بودیم فرش شویی من با دمپایی تو سالن میچرخیدم خلاصه ظهر شد وموقع نماز منم خسته واز شدت کمر درد روچهار پایه شروع کردم به خوندن نماز رکعت اول تموم شد رکعت دوما که شروع کردم متوجه شدم با دمپایی دارم نماز میخونم حالا از شدت خستگی حال نداشتم دوباره از اول بخونم به صورت نامحسوس دمپایی هارو زیر میز از پام در اوردم ا😂😂😂😂امیدوارم خدا ببخشم 🤲 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
مریم هستم 🖐 دوستم تعریف میکرد اون موقع که کار آموز بودم نشسته بودم روی یکی از صندلی های بخش جلوی دفتر مدیریت و داشتم پنج دقیقه اخر سریالمو میدیدم بعد میگفت این سریال قدیمی کره ای و یه چیز تو مایه های جومونگ بود بعد یهو استادم امد از دفتر مدریت بیرون گفت سعیدی منم میخاستم بگم بله استاد قاطی کردم گفتم بله عالیجناب 😂😂😂 میگفت یهو دیدم استادم چشاش شد عینهو توپ اینم اثرات فیلم دیدن زیاد😁🙈 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran