eitaa logo
خاطرات همسران
50.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خالمینا‌ یه سال رفته بودن مشهد‌، وقتی برگشتن‌ ما رفتیم خونشون‌ برای اینکه‌ ببینیمشون‌ و بگیم‌ زیارت‌ قبول‌.. وقتی‌ رفتیم‌ من دیدم‌ بابام‌ داره با شوهر‌خالم‌ رو بوسی‌ میکنه‌ مامانم‌ با خالم‌.. جو منو گرفت‌.. وقتی با دختر خالم دست دادم‌ تا اومدم‌ بگم‌ زیارت قبول‌ اشتباهی(بنا بر‌ جو گیری) گفتم عیدت‌ مبارک‌..😐🤣🤣🤣🤣😅 اومدم‌ درستش‌ کنم‌ گفتم‌ اِوا‌ ببخشید‌ عیدت‌ مبارک‌..🤣🤣🤣🤣😅 دوباره به اشتباه گفتم عیدت مبارک‌.. دیگه دفعه سوم گفتم زیارت‌ قبول‌..😑😂😅 هیچی دیگه گند زدم‌.. خودم بد تر از دخترخالم‌ روده‌بر‌ شده‌بودم‌ از خنده‌..😐😂😅 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه سوتی دادم اول صبحی که بنظرم مرزهای سواد جابجا شد 😑 چقدر ادم میتونه حواس پرت باشه🤦‍♀ تاکسی گرفتم کرایه اش چهار تومنه بعضیام پنج تومن میگیرن با چه اعتماد بنفسی یه پنج تومنی دادم به آقاهه یه نگاه مسخره ای کرد گذاشت رو داشبورد گفت هزار نداری گفتم نه ندارم ولی گشتم تو کیفم هزار هم داشتم گفتم بفرما آقا یه نگاهی کرد😳😳😳🧐 لال شد بنده خدا از این حجم اعتماد بنفس من واااای یه لحظه نگاه کردم رو داشبورد دیدم پونصد تومنی دادم جای پنج تومنی😂😅🤪🙈 بنده خدا مونده بود این خانم جوان با مانتو شلوار اداری انقدرم تو قیافه است ، چطور دوزار سواد نداره🙈 گفتم ای وای ببخشید اشتباه شد🤦‍♀🤷‍♀ ، سریع پونصدیو برداشتم یه ده تومنی درآوردم دادم کرایمو حساب‌کرد. رسیدم به مقصد مثل جت پیاده شدم فرار کردم.🏃‍♀🏃‍♀ 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام من تازه عقد کردم زیاد اهل ارتباط با فامیل اقوام هم نیستیم 😉 فردا ی عقد من خونه شوهرم اینا بودم که عمشون زنگ زدن و با شوهرم صحبت کردن بعد گوشی و داد به من تا من صحبت کنم شوهرمم هی آدامو در می آورد حواسم پرت میشد 🤦‍♀🤦‍♀ بعد عمه خانم گفت خیلی از عقدتون خوشحال شدم منم گفتم مرسی منم خوشحال شدم😨😩😂😁 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام‌ امروز یه سوتی دادم بچه‌ها‌ ترکیدن‌ از خنده‌‌. از دانشگاه داشتیم‌ برمی‌گشتیم‌ تو ماشین‌ بودیم‌ داشتیم‌ درباره‌ یه موضوع‌ صحبت‌ می‌کردیم‌. اومدم بگم مرد باید جربزه و جنم‌ و عُرضه‌ داشته‌ باشه‌ گفتم‌ مرد باید جربزه‌ و جنم‌ و عُربضه‌ داشته باشه.. یهو بچه‌ها‌ ترکیدن‌ خودم بدتر‌ از اونا‌ از ظهر‌ همینجوری‌ هی‌ یادم‌ میوفته‌ خندم‌ میگیره‌..😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
چند سال پیش که هنوز ماشین نداشتیم با همسرم تو شهر بودیم تاکسی گرفت من و همسرم صندلی عقب نشسته بودیم یکجا تاکسی نگه داشت و یک خانم جوان خواست جلو بشینه،غیرت همسرم گل کرد و در و باز کرد رفت جلو نشست تا اون خانم عقب بشینه و راحت باشه اون خانم یک نگاه متعجب کرد،یعنی دوست داشت جلو بشینه آقای راننده هم با ناراحتی نگاهی به همسرم کرد،راننده سنش ۶۰ به بالا بود خلاصه که کار همسر من قشنگ بود ولی بعضیا اینجور غیرتارو چرا دوست ندارن🤔 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
آقا من یه بار معلمم ازم خواسته بود یه کتابی براش پیدا کنم منم برای خودشیرینی کلی تلاش کردم تا کتابو پیدا کنم اونم بعد از دادن کتاب بهش همه امتحانامو بیست میداد!طبق معمول باز یه کاری سپرد دست من و بعد از اینکه انجام دادم صدام زد با همکلاسیام رفتیم جلو گفت مرسی دخترم خیلی زحمت کشیدی گفتم نه خانم خواهش میکنم باز زحمت دیگه ای بود بگین خجالت نکشین یعنی من از خجالت آب شدم اون به روم نیاورد دوستامم اونقدر خندیدن از چشاشون اشک میومد😒😂💔 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من اون تازگیا که آهنگ قدیمیه دیوونه و شوریده سرم کردی رو شنیده بودم همش میخوندمش . 🎧 اصطلاح شوریده سرم کردی رو هم نمیدونستم یعنی عاشقم کردی ، فکر میکردم ینی کلافم کردی . خلاصه که یه بار خونه مادربزرگم بودیم این پسرخاله هام خیلی اذیت میکردن منو و هی سر به سرم میذاشتن . یکیشون که خیلی شوخی میکرد باهام یکسال از خودم بزرگتره . آقا منم مثلا اومدم تیکه خیلی سنگینی بندازم گفتم : اَهههههه بسه دیگه متین شوریده سرم کردی تو همه پوکیدن از خنده و بهم معنی حرفمو گفتن خالم : 🤨🤨 من : 😨😨🤯 مامانم : 😐😐 پسرخالم : ☺😊😉 بقیه : 😂😂 هنوزم وقتی میان خونمون خودمو به خواب میزنم . 😴😴 اونام :میگن دختر شوریده سرتون کو😂 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
میخواستم یه سوتی بگم از دوست مامانم. این دوست مامان خانوم من داشتن میرفتن با خانواده عروسی که خواهرش یهو حالش بد میشه و نمیتونه بیاد. برای اینکه خیلی حالش بد نبوده خودشون پا میشن میرن عروسی. چون دیر رسیده بودن، تندتند لباس عوض میکنن و میرن توی تالار. این دوست مامانم هم چون لباس خیلی قشنگی پوشیده بودن و از فامیلای نزیک عروس و داماد بودن میرن سر همه میزا سلام علیک میکنن. خلاصه که عروسی تموم میشه. دیگه رفته بودن لباساشونو عوض کنن که برن خونه میبینه شلوارش نیست اینورو بگرد اونورو بگرد. آب شده رفته تو زمین. خلاصه میره به مامانش میگه مامان شلوارمو ندیدی؟ مامانش میگه پاته که😐 اصلاً شلوارشو درنیاورده بوده. حالا تصور کنید با دامن و شلوار سر همه میزا هم رفته. حالا هی شوهرش دلداریش میداد خوبه همینجوریم قشنگی😂😂 سوال من اینه چرا هیچکس بهش نگفته حتی مامانش😄 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام رفته بودم تخم مرغ بخرم فروشنده پیرمرد بود بلد نبود کارت بکشه گفت بیا خودت کارت بکش منم رفتم کارت کشیدم تشکر کردم و داشتم از مغازه میمدم بیرون یهو پیرمرده صدا زد گفت تخم مرغ هاتون رو نبردین 😂 واای مردم از خجالت تازه یه مشتری دیگه هم تو مغازه بود آبروم رفت 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من آخرای خریدجهازم بود بابام خودش تنهایی رفته بودواسه توحموم وتوالت دمپایی گرفته بود  کلن دوجفت گرفته بود بعدک آوردشون نمیدونم ی دفه ای بدون فکر گفتم چرا یه دونه واسه توحموم گرفتین بابامم گف مگه همتون باهم میخاین برین حموم😓😵😖 هیچی دیگه کلی خجالت کشیدم😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام و مهر و قشنگی😍 این سوتی من مربوط به دوران دبستان بود کلاس اول😅 آقا ما مدرسه بودیم و بعد توی مد یا و قتی از چند تا مداد استفاده می کردیم فاز نجاری می گرفتیم و میزاشتم پشت گوشمون 😜😄 خب یکبار من این کار رو کردم وبعد یادم رفت که از اونجا گذاشتمش من هم دربه در مدادم بودم کلاس ما سه شبد داشت که هرکس وسیله گم شده پیدا می کرد اونجا می زاشت من رفتم اونجا رو دیدم نبود خلاصه رفتم گیش معلم گفتم مدادم نیستش وقت پشت گوشته😭😂 قیافه من😢😭😂 قیافه معلم😁😅😂 قیافه بچه ها😝😂😂😂 و جالب اینجاست این موضوع چندبار تکرار شد🌼 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
امام صادق عليه السلام: خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى گشايد ما سَدَّ اللّهُ عزّوجلّ عَلى مُؤمِنٍ بابَ رِزقٍ، إلّا فَتَحَ اللّهُ لَهُ ما هُوَ خَيرٌ مِنهُ بحارالأنوار جلد72 صفحه52
سلام آقا یه خانوم در همسایگی ما هست که میزان سوادش در حد ابتدایی هست😁 میخواست یک مطلبی رو از دکتر طب سنتی نقل و قول کنه😌 کلمه ی عربی رو با ضرب المثل فارسی اشتباه میگرفت😂 میخواست حجامت نقره که کلمه ی عربی هست😄 میگفت اگه فلانی رو حجامت نقره داغ بکنیم مشکلش حل میشه😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
💙💖 💕: سلام یکی از سوتی های من این بود که تازه دو روز بود عقد کرده بودیم همسرم ورزشکاره یعنی بدنسازه بهم گفت میخوای برات فیگور بگیرم من هم که اون موقع نمی دونستم فیگور چیه فکر کردم میخواد یه کادو برام بگیره تعارف کردم گفتم نه ممنون بعدا خودم میخرم اون نامرد هم هی می گفت نه میخوام بگیرم برات من هم مظلومانه میگفتم نه ممنون زحمت نکش و... و آقا هم غش میرفت از خنده و بعد عروسی نامرد رفت به همه خانواده م هم گفت الان هم که 14 سال از ازدواج مون میگذره خیلی وقت ها داداشم و شوهر خواهرام میگن میخوای برات فیگور بگیریم و میخندن بهم 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یبار یکی از فامیلامون فوت شده بود و توی روستا مراسم عزا رو گرفته بودن ماهم شب رفتیم اونجا یکم از مراسم گذشت و برقای کل روستا قطع شد ما وقتی می‌خوایم نوشابه بدیم اول اونو میشوریم بعد میدیم و اینکه بعد اینکه نوشابه هارو شستن گذاشتن توی یه سینی بزرگ و اومدن پخش کنن نوه همون مرحوم سینی رو گرفته بود و یکی دیگه پخش میکرد و اینکه منو ندیده بودن که اونجا نشستم بعد اینکه نوشابه ها تموم شد سینی رو با کل اون آبا ریخت رو سر من و اینکه مراسم عزا کلا به فنا رفت و دیگه کسی گریه نمیکرد 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه بارم داشتم با یه بنده خدایی خداحافظی می کردم اونم هی داشت می گفت و منم جز اون دسته از آدما نیستم که خیلی بلدن موقع سلام و خداحافظی حرف بزنن در حد دو سه کلمه بلدم بیشتر از این نمی تونم لفظ قلم بیام تازه ایشون چند وقت پیش برا پسرشون ازم خواستگاری کرده بودن دخترم ندارن منم موقع خداحافظی نمی دونستم دیگه چی بگم منم گفتم سلام برسونین😟 بعد توی مسیر هی به خودم می گفتم اخه به کی سلام برسونه🤦‍♀ به پسرش که ردش کردی یا به اون پسرش یا به شوهرش🤣 واییییی 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه سوتی داغ😬😬😬 امروز رفته بودم واسه طب سوزنی صورت 😌 دکترم یه اقا بود جلسه قبل فقط چند تا سوزن به دست و چند تا هم به صورتم زد منم این جلسه فقط صورتمو با شامپو بچه شستم که بوی خوش بده و با شوهرم رفتم گفت دارز بکش منم دارز کشیدم یه دفعه به شوهرم گفت گفت پاچه شلوارشو بزن بالا حالا من😩 یادم که میومد پاهام پر از پششششمممم دلم میخواد برم تو زمین طرف اشنا هم بووووددددد😫😫😫 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
ی دختر خاله دارم 2سالو نیمشه👧🏻 همیشه موقع خوردن غذا چشمش ب دلستر یا نوشابه بیوفتع دیگه غذا نمیخوره منم برا اینکه نخوره تو دلسترش ی قاشق نمک ریختم😁 ی خورده ازش خورد بعد گفت وای ترشه و دیگه نخورد(طفلک هنو ترشو از شور تشخیص نمیده)😐😂🤦‍♀ هیچی دیگه نگاه میکرد هر کی میخاست دلستر یا نوشابه بخوره سریع میرفت جلو میگفت نخورررر ترشههه🤣😐🤦‍♀ ینی ن خودش خورد ن گذاشت ما بخوریم😑😂🤦‍♀ 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
پنج سال پیش وقتی پونزده سالم بود عید دیدنی رفتیم خونه عمه موقع برگشت دیدم شوهر عمم یه اسکناس (یادم نیس چقدر بود) گرفت طرفمون منم خییییلی آدم خجالتی هستم یعنی معذب میشم وقتی کسی میخواد بهم کادو بده بدون اینکه نگا کنم بهش هی میگفتم ممنون زحمت کشیدین واین حرفا اون بنده خدا هم اصرار میکرد بعد برگشتم ازش پولو گرفتم. چشمتون روز بد نبینه یه دفعه دیدم رفت از تو جیبش یه اسکناس دیگه برداشت داد به خواهرم که از من 7سال کوچیکتره. بعد فهمیدن چیکار کردم این اصلا قرار نبوده به من عیدی بده میخواسته به خواهرم عیدی بده من خودمو انداختم وسط🤣🤣 یه دفعه یادش افتادم یعنی بعد 5سال بازم حالم خراب شد🤦‍♀ .....اردیبهشت....... 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
هدایت شده از تبلیغات خاطرات همسران
📆🖊 پيش بيني دقيق روز 😔🚫 اگه جراتشو داری بزن روی ماه تولدت😳👇🏼 •🖤|فـروردین •🖤|اردیبهشت •🖤|خــرداد •🖤|تــیــر •🖤|مــرداد •🖤|شهریور •🖤|مـهــر •🖤|آبـان •🖤|بـهـمـن •🖤|اسفند •🖤|آذر •🖤|دی من دی بودم فهمیدم کی میمیرم😔💔🙂☝️🏼
خاطره من مال 12 ساله پیشه اون موقعه منو همسرم تا عقد کرده بودیم همسرم باهام تماس گرفت گفت آماده باش میام دنبالت بریم پارک ارم 😂 منم سریع آماده شدم که بریم بعد اومد دنبالم کلی خوشتیپ کرده بود اومد ما هم رفتیم از سر خیابون دربست گرفتیم که تا جلو پارک ما رو ببره بالاخره ما رسیدیم جلو پارک اول عشقم پیاده شد بعد من که یه دفعه من دیدم شلوار عشقم از پشت کلی پاره شده🙊😝😝🤣🤣 جوری که لباس زیرش کامل مشخص بود منو میگی به قدری خندیدم که دیگه اشک از چشمام میومد🤣🤣🤣🤣 بعد کیف منو گرفت سمت پشتش نگه داشت که پارگی مشخص نشه بعد باز از همون جا دربست گرفت تا جلو در خونه مادر شوهرم 😆😆😁🤣🤣 از اون موقع به بعد اسم پارک ارم که میاد منو عشقم کلی تعریف میکنیم و میخندیم😂😂😂😍 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام خواستم یه توصیه به همه ی کسایی که سبیل دارن بکنم از خانواده هاشونم خواهش میکنم اگه بچه هاتون پشمالوان اجازه بدین بگیرن تا بعدا به چوخ نرن مثله من 😂 خب ,من کلاس دهم بودم یادمه ابان بود یه روز(چهارشنبه) که از مدرسه پیاده داشتم میرفتم نزدیک خونمون مدرسه ی پسرونه داشت که اوناهم تعطیل شده بودن جلوی یه مغازه چندتا پسره ایستاده بون من که داشتم رد میشدم یهو داد زدن سبیییییل,سبیییییل,حالا غش کردن از خنده😂 من که از استرس داشت گریم میگرفت 😭 سرمو اصن تکون ندادم ببینم اینا کین هیچی دیگه پا تند کردم بدو بدو رفتم خونه... دوباره شنبه همین ماجرا بود با خودم گفتم خدایا چیکار کنم ,چیکار نکنم, گفتم درک سبیلمو میگیرم و همین شد😁فردا که داشتم میرفتم خونه حالا تو راه با خودم گفتم اخیییش راحت شدم دیگه تیکه نمیندازن دیدم یا ابوالفضل😵یه پسره به رفیقش میگه علی ...علی... سبیل...سبیل اون علی هم بر میگرده نگام کنه یه دفعه میگه نه نه گرفت ..گرفت ... واای اون لحظه دلم می خواست آب شم برم تو زمین تند تند رفتم خونه وهمین ماجرا هفته ای دو ,سه بار می افتاد اسیر شده بودم یک سالی😭😭😭😭 حالادر عوضش خواهرم امسال که میخواست بره هفتم من تابستون سیبیلشو خودم گرفتم که مثه من بدبختی نکشه خلاصه داستانی داشتم واسه خودم😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
میخام از تباهی بچگیام براتون بگم. 👧👧اقا من تازه به سن تکلیف رسیده بودم با اینکه ماه رمضان نبود اما خوشم میومد همش میخاستم روزه بگیرم. پدر مادرم هم میگفتن نباید هرروز روزه بگیری.بعد یه روز که من روزه بودم مامانم تا افطار 100بار ازم پرسید حالت  چطور؟ منم موقع افطار به سرم زد و گفتم وااای مامان دارم میمیرم🙄🥴 و خودم رو انداختم رو زمین که مثلا غش کردم 🤕🙄😰. تا مامانم منو دید نزدیک بود واقعا غش کنه😑🥺 شروع کرد به خودش بزنه 😱😱😱 و جیغ میزد😩😩. حالا من هرچی قسم میخوردم مامان من خوبم، به خدا خوبم🥺 میگفتم مامان ببین وایسادم، حرف میزنم به خدا حالم خوبه☹️😭 الکی اینکارو کردم🤦🏻‍♀😂 حالا مگه باورش میشد. دیگه ابجیم سریع براش اب قند برد و ارومش کرد و من دیگه روزه مستحبی نگرفتم😑😂. 🤗 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
ما تازه ازدواج کرده بودیم خب همه زندگیا اولش با هم مشکل پیدا میکنن زن وشوهرا، مام دعوا داشتیم وادامه پیدا کرد هیچکدوم با هم حرف نمیزدیم ومن نهارو اوردم که نهار بخوریم، ومامانم چون ظرفای خودم چینی بود وسنگین دو تا ظرف خورشتی ودو تا ظرف برنج خوری داده بود ملامین بود گفت اینارو استفاده کن ظرفای خودت چینه سخته شستن ایناش😉 خلاصه مام دعوا داشتیم نهارو خوردیم سر سفره بودیم هنوز،،، دوباره شوهرم ادامه داد و یه چیزی گفت که خیلی ناراحتم کرد منم دیدم با حرف خالی نمیشم این ور اونورو نگاه کردم با یه چیزی بزنمش🙈🙈🙈🙈🤦‍♀ چیزی گیر نیاوردم یدونه از ظرفارو بلند کردم کوبوندم تو سرش😆😆😫😫😫😁😁 اون فک میکرد دعوا تمومه واون حرفو زده و یک هیچ جلوه، بی خیال شده بود یهو دیدم چشاش اینجوری شد😳🙄 ظرفه خورد شد رو سرش چند ثانیه ای واقعا تو شوک بو که این چی بوده بعدش خورده های ظرفو دید😬😤😤😤😤😤 یه دست کتک مختصر خوردم ولی خیلی دلم خنک شدم ارزششو داشت😂😂😁🤣🤣 هی سرشو میمالوند و تو خونه راه میرفت میگفت وایی سرم،سرمو شکوندی سرم داغون شده،هیچیشم نشده بود فقط بهش برخورده بود من زدمش😝😝😝😝 بعدا میگفت نفهمیدم چی شده فقط میدیدم از اسمون تیکه های سفید میباره😆🤣 اون موقع خیلی عصبانی شد ولی الان هر موقع یادش میافته کلی میخنده وقسمم میده میگه به کسی نگی ابروم میره😁😁😂🤦‍♀ میگه خدا چه رحمی کرد مامانت اون ظرفارو داد وگرنه با چینیا میزدی این پنج سالو تو کما بودم🤣🤣 تازه عروسا این کارو نکنین ،فقط گفتم که بخندین الگو نگیرین😝😂 بهترین راه برای حل مشکل حرف زدنه من اون موقع نوزده سالم بود وکم تجربه 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran