eitaa logo
خاطرات همسران
48.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات خاطرات همسران
📆🖊 پيش بيني دقيق روز 😔🚫 اگه جراتشو داری بزن روی ماه تولدت😳👇🏼 •🖤|فـروردین •🖤|اردیبهشت •🖤|خــرداد •🖤|تــیــر •🖤|مــرداد •🖤|شهریور •🖤|مـهــر •🖤|آبـان •🖤|بـهـمـن •🖤|اسفند •🖤|آذر •🖤|دی من دی بودم فهمیدم کی میمیرم😔💔🙂☝️🏼
خاطره من مال 12 ساله پیشه اون موقعه منو همسرم تا عقد کرده بودیم همسرم باهام تماس گرفت گفت آماده باش میام دنبالت بریم پارک ارم 😂 منم سریع آماده شدم که بریم بعد اومد دنبالم کلی خوشتیپ کرده بود اومد ما هم رفتیم از سر خیابون دربست گرفتیم که تا جلو پارک ما رو ببره بالاخره ما رسیدیم جلو پارک اول عشقم پیاده شد بعد من که یه دفعه من دیدم شلوار عشقم از پشت کلی پاره شده🙊😝😝🤣🤣 جوری که لباس زیرش کامل مشخص بود منو میگی به قدری خندیدم که دیگه اشک از چشمام میومد🤣🤣🤣🤣 بعد کیف منو گرفت سمت پشتش نگه داشت که پارگی مشخص نشه بعد باز از همون جا دربست گرفت تا جلو در خونه مادر شوهرم 😆😆😁🤣🤣 از اون موقع به بعد اسم پارک ارم که میاد منو عشقم کلی تعریف میکنیم و میخندیم😂😂😂😍 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام خواستم یه توصیه به همه ی کسایی که سبیل دارن بکنم از خانواده هاشونم خواهش میکنم اگه بچه هاتون پشمالوان اجازه بدین بگیرن تا بعدا به چوخ نرن مثله من 😂 خب ,من کلاس دهم بودم یادمه ابان بود یه روز(چهارشنبه) که از مدرسه پیاده داشتم میرفتم نزدیک خونمون مدرسه ی پسرونه داشت که اوناهم تعطیل شده بودن جلوی یه مغازه چندتا پسره ایستاده بون من که داشتم رد میشدم یهو داد زدن سبیییییل,سبیییییل,حالا غش کردن از خنده😂 من که از استرس داشت گریم میگرفت 😭 سرمو اصن تکون ندادم ببینم اینا کین هیچی دیگه پا تند کردم بدو بدو رفتم خونه... دوباره شنبه همین ماجرا بود با خودم گفتم خدایا چیکار کنم ,چیکار نکنم, گفتم درک سبیلمو میگیرم و همین شد😁فردا که داشتم میرفتم خونه حالا تو راه با خودم گفتم اخیییش راحت شدم دیگه تیکه نمیندازن دیدم یا ابوالفضل😵یه پسره به رفیقش میگه علی ...علی... سبیل...سبیل اون علی هم بر میگرده نگام کنه یه دفعه میگه نه نه گرفت ..گرفت ... واای اون لحظه دلم می خواست آب شم برم تو زمین تند تند رفتم خونه وهمین ماجرا هفته ای دو ,سه بار می افتاد اسیر شده بودم یک سالی😭😭😭😭 حالادر عوضش خواهرم امسال که میخواست بره هفتم من تابستون سیبیلشو خودم گرفتم که مثه من بدبختی نکشه خلاصه داستانی داشتم واسه خودم😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
میخام از تباهی بچگیام براتون بگم. 👧👧اقا من تازه به سن تکلیف رسیده بودم با اینکه ماه رمضان نبود اما خوشم میومد همش میخاستم روزه بگیرم. پدر مادرم هم میگفتن نباید هرروز روزه بگیری.بعد یه روز که من روزه بودم مامانم تا افطار 100بار ازم پرسید حالت  چطور؟ منم موقع افطار به سرم زد و گفتم وااای مامان دارم میمیرم🙄🥴 و خودم رو انداختم رو زمین که مثلا غش کردم 🤕🙄😰. تا مامانم منو دید نزدیک بود واقعا غش کنه😑🥺 شروع کرد به خودش بزنه 😱😱😱 و جیغ میزد😩😩. حالا من هرچی قسم میخوردم مامان من خوبم، به خدا خوبم🥺 میگفتم مامان ببین وایسادم، حرف میزنم به خدا حالم خوبه☹️😭 الکی اینکارو کردم🤦🏻‍♀😂 حالا مگه باورش میشد. دیگه ابجیم سریع براش اب قند برد و ارومش کرد و من دیگه روزه مستحبی نگرفتم😑😂. 🤗 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
ما تازه ازدواج کرده بودیم خب همه زندگیا اولش با هم مشکل پیدا میکنن زن وشوهرا، مام دعوا داشتیم وادامه پیدا کرد هیچکدوم با هم حرف نمیزدیم ومن نهارو اوردم که نهار بخوریم، ومامانم چون ظرفای خودم چینی بود وسنگین دو تا ظرف خورشتی ودو تا ظرف برنج خوری داده بود ملامین بود گفت اینارو استفاده کن ظرفای خودت چینه سخته شستن ایناش😉 خلاصه مام دعوا داشتیم نهارو خوردیم سر سفره بودیم هنوز،،، دوباره شوهرم ادامه داد و یه چیزی گفت که خیلی ناراحتم کرد منم دیدم با حرف خالی نمیشم این ور اونورو نگاه کردم با یه چیزی بزنمش🙈🙈🙈🙈🤦‍♀ چیزی گیر نیاوردم یدونه از ظرفارو بلند کردم کوبوندم تو سرش😆😆😫😫😫😁😁 اون فک میکرد دعوا تمومه واون حرفو زده و یک هیچ جلوه، بی خیال شده بود یهو دیدم چشاش اینجوری شد😳🙄 ظرفه خورد شد رو سرش چند ثانیه ای واقعا تو شوک بو که این چی بوده بعدش خورده های ظرفو دید😬😤😤😤😤😤 یه دست کتک مختصر خوردم ولی خیلی دلم خنک شدم ارزششو داشت😂😂😁🤣🤣 هی سرشو میمالوند و تو خونه راه میرفت میگفت وایی سرم،سرمو شکوندی سرم داغون شده،هیچیشم نشده بود فقط بهش برخورده بود من زدمش😝😝😝😝 بعدا میگفت نفهمیدم چی شده فقط میدیدم از اسمون تیکه های سفید میباره😆🤣 اون موقع خیلی عصبانی شد ولی الان هر موقع یادش میافته کلی میخنده وقسمم میده میگه به کسی نگی ابروم میره😁😁😂🤦‍♀ میگه خدا چه رحمی کرد مامانت اون ظرفارو داد وگرنه با چینیا میزدی این پنج سالو تو کما بودم🤣🤣 تازه عروسا این کارو نکنین ،فقط گفتم که بخندین الگو نگیرین😝😂 بهترین راه برای حل مشکل حرف زدنه من اون موقع نوزده سالم بود وکم تجربه 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
وقتی ۴ یا ۵ سالم بود یادمه خیلی قند میخوردم طوری که ابتدایی همه دندونام خراب شدن و همه رو کشیدم اون موقع ما خونمون عشایر بود بعد وقتی مامانم خونه نبود میرفتم سراغ قندان و تا جایی که میتونستم قند میخوردم یه روز مامانم اومد کاری کنه مچ من رو بگیره قندان رو پر قند کرد و یه دونه هم قند گذاشت رو در قندان منم منتظر بودم که بره بیرون تا اون قندو بردارم مامانم رفت بیرون و منم قند رو خوردم حالا مامانم میگفت قنده رو تو خوردی منم میگفتم نه من نخوردم میگفت پس قنده کجاست منم چی گفته باشم خوبه؟😂😂😂 گفتم جوجه سیاه اومدو قند رو خورد آخه مگه جوجه قند میخوره😂😂😂 حالا هرچی مامان میگفت جوجه قند نمیخوره بازم من قانع نمیشدم همچنان رو حرفم بودم که من نخوردمش😁 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
میخام از تباهی بچگیام براتون بگم. 👧👧اقا من تازه به سن تکلیف رسیده بودم با اینکه ماه رمضان نبود اما خوشم میومد همش میخاستم روزه بگیرم. پدر مادرم هم میگفتن نباید هرروز روزه بگیری.بعد یه روز که من روزه بودم مامانم تا افطار 100بار ازم پرسید حالت  چطور؟ منم موقع افطار به سرم زد و گفتم وااای مامان دارم میمیرم🙄🥴 و خودم رو انداختم رو زمین که مثلا غش کردم 🤕🙄😰. تا مامانم منو دید نزدیک بود واقعا غش کنه😑🥺 شروع کرد به خودش بزنه 😱😱😱 و جیغ میزد😩😩. حالا من هرچی قسم میخوردم مامان من خوبم، به خدا خوبم🥺 میگفتم مامان ببین وایسادم، حرف میزنم به خدا حالم خوبه☹️😭 الکی اینکارو کردم🤦🏻‍♀😂 حالا مگه باورش میشد. دیگه ابجیم سریع براش اب قند برد و ارومش کرد و من دیگه روزه مستحبی نگرفتم😑😂. 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
عرضم به حضور ما خودمون ترکیم 😍ولی یه دوماد داریم که ترک نیستن 😕ایشون اون اولای نومزدی که به خونه ما میومدن یبار یکی از همسایه هامون دم در بود که دومادمونو دید😆این همسایه مام یه خانوم مهربون و فک کنم ۶۰ سالش باشه😝خلاصه شروع کرد به ترکی حرف زدن و اینکه ماشالا و ایشالا خوشبخت شین قدر همو بدونید و اینا 🤪دوماد مام که  حرفای خانومو متوجه نمیشد هیچ 🤦‍♀️🤣خواست مثلا ترکی حرف بزنه😖و از خانوم تعریف و دعای خیر و دوماد مام هی میگفت باشوا دولانیم😂😂😂🤦‍♀️(ترکا میدونن باشوا دولانیم یعنی دورت بگردم🤪😜😂)منکه کنترلی واسه خنده هام ندارم داشتم قاه قاه میخندیدم و آبجیمم که قرمز شده بود فک کنم از عصبانیت 😂اومدم خونه شوهر خواهرم میگه واسه چی میخندیدی گفتم چرا بهش میگفتی دورت بگردم نگو بنده خدا فک میکرد باشوا دولنیم همون خدا از بزرگی کمتون نکننه میشه🤦‍♀️🤦‍♀️🤣اینو که گفت همگی دوباره شروع کردیم به خندیدن 😂😂😂😂😂😂این شد که میگه تا کامل ترکی یاد نگیرم  حرف نمیزنم☹🥺😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه روز ما همراه عمومینا عروسی دعوت بودیم خلاصه عروس شروع به رقصیدن کرد ،  زن عموم ی ۵ هزاری رو میخواست خورد کنه به عروس شاباش بده ولی کسی نداشت . داد به من گفت ببر ازون زنه که کنار ایستاده شاباشای عروس رو جمع میکنه خوردش کن (۵تومن اون موقع خیلییی بود😎) منم خیلی شیک رفتم به عروس درحال رقص گفتم اینو خوردکن ۲ هزاری بده 😬😩 عروس😳😅 زن عموم😕🤯😒 مامانم که نا امید شد 😧🥴😠 من که فکر میکردم کار مفیدی انجام دادم😌💃🏼😁 خلاصه ابروم رفت الان بهش فکر میکنم خیس عرق میشم🙈😭 راستی منم یه دهه ۸۰ ، ۱۸ ساله هستم😉 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سوتی دوستان رو میخوندم منم چندتا خاطره یادم اومد سریعتربگم تا یادم نرفته مامانم میگفت اوایل ازدواجش ۳۴سال پیش ازحموم که برمیگشته البته باعمم(اخه اون موقع از رو غیرت بوده یا هرچی نمیزاشتن یک زن تنها بره🤷‍♀️)یک موتوری دنبالشون میفته اینام هرچی میگن برو مزاحم نشو طرف گوش نمیده😫 تا اینکه میرسن به خیابونی که خونشون اونجا بوده☹عمم هم ازترس ابروشون که داداش هاش نبینن کفشش رو درمیاره طرف رو بزنه 😄😄😄کفشش میفته تو جوب اب😂😂😂😂 بله اب هم باسرعت کفش رو میبره حالا این دوتا دنبال کفش🏃‍♀️ پسره بیشعورم وایمیسته شروع میکنه به خندیدن😂😂😂😂😂 یک باردیگه هم طفلی ها دوباره رفته بودن حموم ، خوب  که خودشون رو میشورن میان بیرون هرچی میگردن میبینن کفش🥿👗 ولباسی نیست مجبورمیشن همون لباس کثیف هاشون رو بپوشن باکلی بدبختی و خواهش التماس ازحموم چی دمپایی چادر بگیرن برگردن خونه😂😂😂😂البته خنده نداشته حال اونموقشون گریه داشته 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه‌بار داشتیم می رفتیم خونه خواهرشوهرم بعد گوشیم زنگ خورد یکی بود یه چیزی گفت منم درجوابش گفتم من با شما بحث نمی‌کنم چون سطح من از بحث کردن با شماها خیلی بالاتره😏 بعد که گوشی رو قطع کردم هانا دخترم هی این جمله رو غلط می‌گفت بعد می‌گفت یعنی چی بعد دیگه انقدر تکرار کرد یاد گرفت بعد دخترجاریم موهاش رو کشید هانا هم یهو برگشت گفت من اصلاً باهات بحث نمی‌کنم چون مامانم میگه سطح من از بحث کردن با شماها خیلی بالاتره😐 اونام فکر کردن من به هانا گفتم که سطحش از پسرعمو و دخترعمه و...اش بالاتره در حالی که من اینو به کسی‌که پشت تلفن بود گفته بودم و هانا طوطی وار حفظش کرده بود 🤦🏼‍♀️ 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran