یه روز من که دخترم بعد امتحان تو حوزه تو کلاس هیچکی نبود خواب بودم من عادت دارم پاهامو جمع میکنم رو میز وصورتم می پوشونم
بیدار شدم دیدم استاد مرد داره درس میده کلی هم مرد و استادهام که خانم بودن نشستن منم میز اول با تعجب نگاه میکردم
همه هم یهو منو نگا کردن قلبم داشت وایمیساد چی شد من وسط این همه آخوند چکار میکنم
که یهو استاده که داشت سخنرانی میکرد گفت صبح بخیر ببخشید مزاحم خوابتون شدیم کجا بودی تو
منم از خجالت یه ببخشید گفتم وبلند شدم که یکی از طلبه های مرد گفت من فکردم یکی از خانما چادرش رومیزگذاشته ورفته نگو آدم خواب بوده
که همه زدن زیر خنده از بس من ریز ولاغر بودم فکردن چادر رو میزه نه آدم
بعدها فهمیدم بازرس اومده بوده بعد امتحان اون آخوندها هم همراه بازرس بودن
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام خاطره یکی از دوستان درباره فیلم برداری خوندم یاد خودم افتادم
مراسم حنابندون عمم بود شوهر عمم دوربین فیلم برداری آورده بود میخواست بده دست کسی فیلم بگیره ازشون نمیدونم اون لحظه چرا جو گیر شدم گفتم بده من میگیرم(البته اون روز من حالم زیاد خوب نبود کمی تب داشتم ۱۴ سالم بود)
بعد که جشن تمام شد و دوربین رو دادم فیلم رو داشت چک میکرد نمیدونم فیلمه چرا همه اش سیاه و سفید بود😂
تازززززههههه عروس خانم یه جاهایی سبز و سیاه و سفید بود🤣🤣
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
سرم تو گوشی بود دختر عمم هم کنارم بهم گفت میدونی روز دختر کیه؟ گفتم نه داخل تقویم نگاه کرد گف 3روز دیگه اس
گفتم جدی؟ همی پارسال بودک
میخواسم بگم انگار همین دیروز بود🤕😅
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
🤰🤱👨🍼👩🍼🧑🍼
#چالش_اولین_بارداری 🤗
چالش اولین (والبته آخرین)بارداری من...
من ۳۳ و همسرم ۳۸ ساله بودیم که ازدواج کردیم و بخاطر سنمون از همون اول بفکر بچه بودیم.بعداز چندماه از یکی از همکارانم آدرس دکتر گرفتم و مراجعه کردم و قرصها رو تجویز کردتا استفاده کنم(بدون اینکه ازهمسرم آزمایشی گرفته بشه که اصلا مشکلی هست یا نه)ومن ۱۱ماه قرص خوردم و دلدرد کشیدم(بخاطر فعالیت بیشتر تخمدانها)ولی بینتیجه بود.خودم از دکتر خواستم برای همسرم آزمایش بنویسه .دوبار آزمایش تکرار شد و نتیجه منفی بود.قدرت باروری همسرم درحد صفر بود.هیچوقت برخورد بسیار زشت دکتر رو یادم نمیره و نمیبخشمش.بدون هیچگونه توضیحی با صدای بلند و درحالیکه دستهاشو توو هوا تکون میداد گفت برو بیرون ،برو بیرون شما بچه دار نمیشید.(میتونست بگه من نمیتونم کاری واستون بکنم شما باید به مرکز ناباروری مراجعه کنید.)ومن از شدت ناراحتی تاخونه حتی نفس هم نمیتونستم بکشم .وتارسیدم بغضم ترکید و با صدای بلند شروع به گریه کردم و...
به چند دکتر دیگه مراجعه کردم و همگی گفتن همسرم مشکل داره وبصورت طبیعی امکان بچه دارشدن رو نداریم و باید به مرکز ناباروری مراجعه بشه. (با وجود اینکه همسرم عمل واریکوسل رو انجام داد ولی بازهم نتیجه نگرفتیم)
همسایه مون آدرس دکتری رو که عروسش میرفت رو به مادرم داد.و مراجعات مداوم ما شروع شد.و گفتن که باید عمل IVF انجام بدیم. بار اول دُز داروها زیاد بود و دکتر گفت نباید کار ادامه پیدا کنه.ممکنه دچار مشکلات بعدی بشم اما چون داروها استفاده شده بود از طریق واژن لقاح رو واسم انجام داد ولی سرماه پریود شدم و دوباره گریه و...
دوباره مراجعات به دکتر شروع شد و تمام پروسه از اول انجام شد. اینبار دکتردُز داروها رو کمتر کرد و باعمل جنین رو واسم آماده کردن و جنین گذاری انجام شد و من تا هفتاد رو روزی دوتا آمپول پروژسترون میزدم(خدایی خیلی درد داره)روزای اول خیلی هوس سیبزمینی سرخ کرده میکردم ولی بعد چند روز هرچی منتظرهوس بودم دیدم خبری نیست و انگار به دلم افتاد که بچه ای نیست. درسونونوگرافی معلوم شد که قلب جنین تشکیل نشده و من باید جنینی رو که دوماهه بهش دل بستم ،از بدنم خارج کنم و چقدر بلحاظ روحی اینکار دردناک بود واسم. و افسرده شدم. بعد از چندماه به اصرارخانواده و همکارم دوباره پروسه درمان رو شروع کردم و اینبار عنایت خداوند شامل حالم شد و ۱۷ ماه رمضان سال ۹۰ دکترم خبر تشکیل قلب پسرم رو داد و خدا میدونه که از خوشحالی اصلا نمیتونستم عکس العملی نشون بدم و عوض من مادرم خانم دکتر رو بوسه باران کرد.
با وجود اینکه استراحت مطلق بودم و موقعیت کاریم رو بخاطر مرخصی بارداری از دست دادم ،دوره بارداری خوبی داشتم.وممنون صبوری همسرم هستم.
وقتی در فروردین ۹۱ در ۳۹ سالگی دردانه پسرم اومد از شدت استرس سلامتی بچه، هی انگشتان دست و پاش رو میشمردم که ۵ تا باشه ولی وقتی نگاه میکرم بنظرم ۶ تا میشد و دوباره میشمردم😳😜 واز مادرم هم میخواستم انگشتای دست و پای بچه رو بشمره😳😳😳😁
الآن امیرعلی ۱۱ساله ست و بچه بسیارمودب و مهربونیه که واسمون خرج تراشی میکنه و پدرش هم پایه خرج کردن براش و من شدم ترمز خرجهای این پدر و پسر.😉😉😉
خداجونم ازت میخوام که همه رو به حاجتهای دلشون برسونی ولی کمی آسونتر
(فکر کنم در سه دوره مصرف دارو حداقل ۱۰۰۰تا آمپول تزریق کردم که خدایی خیلی دردناک بود ،بخصوص پروژسترون . واسه همین با وجود خواهش و اصرار من ،همسرم دیگه راضی نشد با عمل IVF دوباره بچه داربشیم)
وقتی پسرم رو میبینم واز وجودش لذت میبرم خدا رو شکر میکنم و واسه همه زوجهای نابارور و همینطور عروس همسایمون که آدرس رو بهم داد آروز میکنم با کمترین دردسر دامنشون سبز بشه و حس زیبای مادر و پدر شدن رو بچشن.
میدونم طولانی شد .ممنونم که با صبوری خوندین.
خوش باشید و خوشبخت😌😌😌
من اولین باره میخوام براتون سوتی بنویسم
واقعا کانالتون محشره بعضی وقتا از خوندنشون اینقدر میخندم میترسم همسرم از خواب بیدار شه و دعوام کنه 😂(اخه آخر شبا میام تو کانال و فضای مجازی )
ما تازه ازدواج کرده بودیم و خونمون طبقه ی بالای خونه مادر شوهرم بود،ی روز خاله همسرم که اومده بود خونه آبجیش از تو حیاط منو صدا کرد گفت فاطمه خانم شماره ۱۱۸ میدونی چنده 😅😅😅
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
🤰🤱👨🍼👩🍼🧑🍼
#چالش_اولین_بارداری 🤗
منم میخواستم ازخاطره ی اولین بارداریم براتون بگم..من زندگیم پرازفرازونشیب بود..خانواده ی شوهرم خیلی اذیتم میکردن بااینکه دخترصبوروساکتی بودم..
شایدبرای همین اخلاقم بودکه بهم فشارمیاوردن..آخه همسرم عاشقانه دوستم داشت..ولی مادرشوهرم خیلی سعی میکردمنوتوی جمع خانواده ش خراب کنه.
هنوز۳ماه ازازدواجمون گذشته بودسرسفره نشسته بودم باهاشون پدرشوهرم دراومدبهم گفت که تا۲سال بچه دارشدی شدی..وگرنه طلاقت میدم یکی دیگه روبراش میگیرم..
خیلی عذابم دادن وخیلی متلک وتهمت بهم زدن..یه شب نذرکردیم که اگرخدابهمون بچه دادهرسال محرم روزعاشورانذری بدیم..خلاصه گذشت تابعداز۱سالو۸ماه..دیدم عادت نشدم وزیردلم میپیچه..
رفتم دکتر..برام دوتاآمپول عفونت خشک کن قوی داد..زدمشون..ولی دیگه زیردلم شروع کرد..یه دردعجیبی تودلم میپیچید..زن داداشم وقتی فهمیدفوری واسه م بی بی چک آوردنشون نداد..رفتم آزمایشگاه..وفهمیدم باردارم..
اونروزدنیاروبهم بخشیدن..الان پسرم۱۷سالشه وسه تاخواهردیگه هم داره وهرسال به پاس محبت امام حسین ع که پسرمونوازخدابرامون هدیه گرفت روزعاشورانذری میدیم😊😊😊❤️
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
(این سوتی خانواده برادرم از زبون خواهرم میگم)
خونه پدرم تویه شهر و خونه برادرم تو شهر دیگه ایی هست یروز برادرم و زنش و 2 تا پسرش میرن به بابا و مامانم سر بزن خواهرم اونجا بوده برادرم اینا تا چند روز میمونن و بر میگردن خواهرم میره بدرقشون میکنه وقتی بر میگرده میبینه بابام از خنده اشکش در اومده میگه بابا چی شده بابام از خنده که نمیتونه صحبت کنه با دست اشاره به زمین میکنه
خواهرم گفت وقتی به زمین نگاه کردم اااا کفشها زن داداشم با کفش پسرا جا مونده گفت زنگ زدم داداشم گفتم داداش برگرد کفشاتون جا مونده😂 گفت داداشم همون پشت گوشیش بهشون گفته اسکولا پس کفشاتون کو چرا با دمپایی اومدید 😂😂 گفت خلاصه برگشتن کفاششون رو بردن 😂
درود بر شما عزیزان
دوستان چالش جدید داریم
واسه هر زنی بهترین خاطره شیرین زندگیش قطعا می تونه لحظه بچه دار شدنش باشه👧👶
شما مامانای گل می تونید خاطرات شیرین و به یاد ماندنی لحظه ای که متوجه شدین مادر شدین یا لحظه تولد فرزندتون رو به اشتراک بزارین🤰🤱
البته آقایون محترم کانال هم می تونن از حس و حال موقع پدر شدنشون واسه ما خاطره ارسال کنن👨👦
منتظر خاطرات زیبای شما دوستان گلم هستم👇👇
@FFF_MMM
سلام، بعضی سوتی ها سوتی نیستند، دردند.یک دنیا حرفند و یک دنیا تفکر....
سلام، بیست ساله بودم ازدواج کردم، خیلی زود حامله شدم،دو ماهم بود که بخاطر یک سری ناپختگی احساس کردم بند دلم بريد ، بعد از یکی دو ساعت لک بینی داشتم، به مادر شوهرم گفتم ؛، گفت ؛برو استراحت کن.
شوهرم ساعت دو اومد خونه ، قضیه رو بهش گفتم؛ گفت؛ خوب عصری با مادرم برو دکتر .
بالاخره من و مادر شوهرم سلانه سلانه دکتر رفتیم بعد از چند ساعت معطلی خانم دکتر ویزیت کرد. گفت؛ این آمپول رو بزن چیزی نیست، باز اومدیم تا سر خیابان با تاکسی اومدیم شبم بسلامتی مهمان خواهر شوهر بود یم .خونه ش جایی بو د، که باید پیاده می رفتیم با این رفت و آمدها حال من هر دم بدتر میشد، همسر جان خونه ی خواهرش زودتر رفته بود وبا شوهر خواهر شوهرم داشتن فیلم ویدئو ميديدن، گفت بیا امپولت و بدم برات دامادمون بزنن خوب میشی ،آمپول زدم ولی من حالم هر لحظه بدتر میشد هر لحظه می رفتم دستشویی و خونریزی شدید داشتم همراه با استفراغ ، دفعه ی آخری که همسرم دستم گرفته بود و کمکم می کرد که تو رختخواب بخوابم دیگه چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم بعضی صداها رو می شنيدم،خواهر شوهرم همسرم رو فرستاد تا ماشین پیدا کنه ( اون موقع اژانس و اسنپ و ...نبود) منو کشان کشان خواهر شوهرم و شوهرش تا سر خیابان می بردند، دست منو رو شونه هاشون انداخته بودند،( قد خواهر شوهرم کوتاهه و قدشوهرش بلند،😂😂😂😂) شوهرش وسط راه گفت؛ خانم بزار رو کولم، چند قدمی که رفت گفت؛ خسته شدم، بزار یه ذره جابجاش کنم چرا انقدر سنگین شده، من دوباره بيهوش شده بودم ونقش زمین شدم و روی برفها افتادم. شوهرم رسید و منو سوار ماشین کردند، داخل ماشین کلی قربون صدقم میرفت و نوازشم میکرد. و میگفت ؛الان می رسیم،وقتي منو تحویل بیمارستان دادند گفتند؛ آقایون راه نمی دیم، شوهرم بهمراه خانواده ش رفت ، وقتی دکتر من ر و دید گفت اول بهش خون بزنین فشارش خیلی پايينه . منو جراحی کردند و بچم،،،،از هیچ کدوم این ماجراها ناراحت نشدم. گفتم ؛خوب قسمت بوده، ولی بعد از چندین سال این منو رنج میده که وقتی به همسرم گفتم ، بعد اینکه شما رو راه ندادن بیمارستان چی کردید گفت؛ رفتم خونه ی خواهرم ادامه ی فیلمو دیدیم،،،😒😳😭😭😭
بماند که خودش بعد ابراز ندامت میکرد و میگفت جوان بودم و خام...
درد دیگر من این بود که مادرم چون خودش گرفتاری زیاد داشت نیومد منو پرستاری کنه، بلکه خواهرم که دوسال از من کوچکتر بود فرستاد ، روز سوم هم خانواده ی همسرم گفتند زایمان که نکردی بلند شو خودت به کارات برس.
البته این رو بگم که همسر من و مادرش فوقالعاده ادمهای مهربونی بودن، و زبانزد کل فامیل هستند.ولی واقعا متوجه وخامت حال من نبودند،
برای شادی روح هر دوشون صلوات،خیلی زود به دیار🙏🙏🙏 باقی شتافتن.
هدایت شده از تبلیغات گسترده ماهان
۵۰نوع کوکو،کتلت جدیدگذاشتم کانال👍
باورنمیکنی بامواد ساده بشه کوکوهای خوشمزه درست کرد😍
غذاهای نونی محلی کشور گذاشتم اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/3142254622C6906995a64
مخصوص بچه مدرسه ایها😍👆
هدایت شده از تبلیغات خاطرات همسران
خانما بدوئید که مو به مو فوت و فن تُـــــــــرشی انداختن با ریزه کاریاش گذاشتم😁
راهکار🥒🥦🌶🍆🥗👇
#سیاه_نشدنِ تُرشی😋
فن ترکیب #ادویه بوشهری😍
راهکار #کپک نزدنِ ترشیِ شور😱
قلقِ یکروزه انداختنِ #خیارشوری😍
اگه هر بار ترشی انداختی عطر ادویه و سبزیش نپیچیده بیا ایرادتو بگم😉👇
https://eitaa.com/joinchat/3142254622C6906995a64
#لیته #نازخاتون #ترشی_بوشهری #آبگوجه
سلام لطفا خاطره منم بزارین کانال خواهر شوهر من مریض بود تو بیمارستان بستری بود منم همراهش بودم شب بود خیلی خوابم میومد یدونه تخت خالی بود رفتم دراز کشیدم خوابم برده بود یهو صدای خنده اومد چشامو وا کردم دیدم دکتر دوتا پرستار یدونه مریض تو ویلچر همراه مریض بالا سر من وایسادن مریض رو میخواستن بزارن رو تختی که من خوابیدم منم هول شدم گفتم چیشده دکتر گفت کم و کثری نداری 😂😂دیگه خودتون تصور کنین به چه حالی افتادم
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran