eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
371 عکس
190 ویدیو
2 فایل
•{﷽}• اینجا مطالبی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. 🌹 اگه کاری داشتید، درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 یعنی تو... که امسال هم زنده بودم و تونستم و ولادت علیه السلام رو درک کنم. از طرفی ممنون و دست بوس (مادربزرگم) هستم که وقتی پدر و مادرم میخواستن برای من اسم انتخاب کنن، بهشون گفت: اسم علیه السلام رو رووش بذارید. و الا الان باید منو صدا می زدن 😉 الان داشتم چند تا روایت از آقا می خوندم. با یه روایت خیلی صفا کردم. روایت اینه، 》 میگن هرگز دیده نشد که کسی برا علیه السلام و عریضه ای بنویسه، مگه اينكه حضرت سریع بده: برو، حاجتت برآورده‌ست. یه بار از آقا پرسیدن: یابن رسول الله، كاش حداقل دَرِ نامه رو باز کنی و یه نگاه بندازی که طرف چقدر نیاز داره، به اندازه حاجتش بهش کمک کنی. (حیف که اونجا نبودم و الا به طرف می گفتم: تو فضول نباش 😅) آقا فرمودن: مى ترسم به اندازه همین خوندن نامه، به خاطر اینکه این فرد رو معذب و خجالت زده نگه داشتم، خدا ازم سوال کنه. به تعبیر ما، چرا توی این حال و این بنده خدا که بهت روو انداخته بود رو معطلش کردی. 》 یا واسه همینه که به این آقا میگن: یعنی کسی که قبل از اینکه خواسته‌ات رو بگی، حاجتت رو میده. اگه دوس دارید، و رو به قبله بشینید و نامه دلتون رو برا علیه السلام بخونید. راستی و رفع گرفتاری همه، خاصه رو از این آقا بخواید. التماس دعا | 📚نظم درر السمطين | ص ۱۹۶ ✍️ | با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://ei
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم. نه از باب #ش
🔰 | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به و راه افتادم به سمت . 🌊 گفتم نهایتش اینه که یا نمیرسم و ان شاءالله مأجورم یا هم میرم و اگه رو پیدا نکردم، میرم پشت در و میگم اگه میشه بذارید برم داخل... 🥺 مسیر تا ورودی تهران خوب بود ولی داخل شهر که رسیدم دیدم به خاطر رسیدن به هی داره زمانش بیشتر میشه.⏱ من همینجوری یک دیر رسیده بودم، زمان رسیدن به مقصد هم داشت روحم میشد. تازه متوجه شدم که چرا یه عده زود می کنن.🚦 برفرض اینکه به موقع هم می رسیدم، چالش جدی تر بحث پیدا کردن جای بود. خلاصه با سلام و صلوات به ادامه دادم و رسیدم به نزدیکای بیت و دنبال جای پارک می گشتم. همینجور که کوچه و پس کوچه ها رو نگاه می کردم یهو یه جای خالی بهم چشمک زد. ماشین رو سریع پارک کردم و دوئیدم به سمت خیایان . جمعیت جلوی درب بیت و دیدن (مسئول توزیع کارت) جرقه امید رو توی دلم زیاد کرد. هنوز چند قدم مونده بود بهشون برسم سلام کردم و دیدم رو به نشانه عذر تقصیر روی چشمم گرفتم. گفت: کجایی حاجی... قرارمون ۷ و نیم صبح بود! حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: اگه دیر آمدم بودم 👨🏻‍🦽 بهش می دادم. خدا خیرش بده. به خاطر بنده و چند نفر دیگه تا اون موقع بیرون وایستاده بودن. در صورتی که می تونستن زودتر بره داخل... 😘 خلاصه کارت رو گرفتم. خودم رو رسوندم به جمعیتی که هنوز همه داخل نرفته بودن. همین باعث شد یه آرامشی توو دلم و یه به زبانم جاری و ساری بشه که بالاخره حرکت کردن و تلاشم داد. 🤲 ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |