eitaa logo
سربازان ولایت
455 دنبال‌کننده
33هزار عکس
16هزار ویدیو
1.8هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت:1⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷وقتی وارد قم شدیم با صحنه‌های عجیبی روبرو شدم که تا به حال در زندگی‌ام ندیده‌بودم.طرز رانندگی ایرانی‌ها خیلی متفاوت بود.انگار دسته جمعی از دست پلیس فرار می‌کردند.هرچه دنبال کمربند گشتم،پیدا نکردم.می‌خواستم از ترسم زیر صندلی بروم و کف ماشین بنشینم.🍃 🔹مات و مبهوت موتور سیکلتی را دیدم که پنج نفری روی آن نشسته‌بودند و هیچ کلاه ایمنی نداشتند.گفتم:یاحسین....🍃 🔹در برزیل دو نفر بیشتر نمی‌توانند روی موتور بنشینند.اما آن روز من به مهارت ایرانی‌ها در رانندگی پی بردم.چون با این وضع کسی تصادف نکرده و ما به سلامت به مقصد رسیدیم.🍃 🔷بالاخره توانستم با یک گروه تایلندی که آنها هم انگلیسی بلد بودند،به زیارت بروم.در یکی از صحن‌ها نشستیم.آنها گفتند برو زیارت کن و برگرد همین‌جا.🍃 🔹با خودم گفتم چطور زیارت کنم؟از کجا باید شروع کنم؟دیدم بقیه از روی یک کتاب می‌خوانند.من هم یکی از کتاب‌ها را برداشتم و زیارت حضرت‌معصومه(س) را خواندم و شروع کردم به راه رفتن.🍃 🔹به جایی از حرم رسیدم که خیلی شلوغ بود.رفتم جلو ببینم چه خبر است.آن‌جا یک پنجره فلزی بود که همه سعی داشتند به آن دست بزنند.از خانمی که کنارم ایستاده بود پرسیدم چه خبر است؟خدا را شکر کمی انگلیسی بلد بود.گفت:این ضریح حضرت‌معصومه(س) است یعنی جایی که بدن مطهر ایشان دفن است.🍃 🔹انگشتانم را در پنجره‌های ضریح قفل کردم.اشک می‌ریختم و یاد کسانی که آرزو داشتند این‌جا باشند افتادم. از حضرت‌معصومه(س) خواستم به من کمک کند در راهی که شروع کرده‌ام موفق باشم.🍃 🔷من در کمال ناباوری ساکن شهر قم در ایران شدم.هروقت در راهرو خوابگاه قدم برمی‌داشتم و هرگاه مسیر مدرسه را طی می‌کردم.هروقت گنبد مسجدی می‌دیدم یا صدای اذانی می‌شنیدم،وجودم پر از عشق می‌شد.گاهی فکر می‌کردم خواب می‌بینم.🍃 🔹یک‌روز بعد از ورودم به خوابگاه،اعلام کردند که شب قرار است به مسجد جمکران برویم .بی‌صبرانه منتظر چنین روزی بودم.تصویر مسجد جمکران را در اینترنت دیده‌بودم و درباره‌اش خوانده‌بودم.خوشحالی‌ام به خاطر حضور در ایران با این خبر تکمیل شد.انگاری روی ابرها قدم می‌زدم.🍃 🔹وقتی اتوبوس وارد خیابانی شد که انتهایش به مسجد جمکران می‌رسید،بچه‌ها شروع کردند به خواندن دعای فرج.بغض گلویم را گرفته‌بود.وقتی با آنها زمزمه می‌کردم،پلک نمی‌زدم.نمی‌خواستم حتی یک لحظه از دیدن تصویر مقابلم محروم شوم.🍃 🔷وارد مسجد که شدم،دست راستم را روی سرم گذاشتم و سلام دادم.بغضم تبدیل به دانه‌های اشک شده‌بود.همه باهم دعای توسل خواندیم.همه‌جای مسجد را دیدم.🍃 🔹وارد یکی از فروشگاه‌های اطراف مسجد شدم و یک عکس بزرگ از مسجد جمکران خریدم.آن را کنار تخت‌خوابم در خوابگاه چسباندم که هروقت دلم تنگ شد،نگاهش کنم.🍃 🔹هر پنج‌شنبه ،بچه‌های جامعه‌المصطفی را به جمکران می‌بردند،ولی من دوست داشتم بیشتر آنجا بروم.خیلی به حال ساکنان قم غبطه می‌خوردم.که هر موقع بخواهند به زیارت حضرت‌معصومه(س) و مسجد جمکران می‌روند.🍃 🔷یک هفته از ورودم به ایران گذشت که شروع کردم به یادگیری زبان فارسی.در زبان پرتغالی و همچنین انگلیسی بر خلاف فارسی،فعل اول جمله می‌آید.قرار دادن فعل در انتهای جمله برایم خیلی سخت بود.بالاخره کم‌کم توانستم زبان فارسی را یاد بگیرم.🍃 🔹مدتی که گذشت یاد گرفتم به تنهایی حرم حضرت‌معصومه(س) بروم.هم آدرس‌ها را تا حدودی می‌فهمیدم و هم فارسی را خوب یاد گرفته‌بودم.ولی هنوز موضوع برایم نامفهوم بود.سوار تاکسی شدم.موقع پیاده شدن،قبل از اینکه پول را به راننده بدهم گفت: 🍃 🔹پول را در کیفم گذاشتم و گفتم: خیلی ممنون و پیاده شدم.راننده گفت: خانم کجا؟ پول را بده!!! گفتم: مگر نگفتی نمی‌خواهد؟گفت: من تعارف کردم.از آن روز تعارف کردن را یاد گرفتم و هرچند وقت یکبار با یک اصطلاح جدید تعارف آشنا می‌شدم.🍃 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313