eitaa logo
تماشاگه راز
305 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پائیز، پادشاه فصل هاست؛ با قدم هایی نرم و نغمه ای از جنس برگ و باد، به اوج شکوه خویش نزدیک می‌شود. در این کلیپ تماشاگر تجلی زیبایی هستید.. جایی که رنگ ها می بالند و خاموشی زمین، به شعر بدل می شود. هر فرو ریختن برگ وسعتی از معناست، انگار طبیعت با زبان دل سخن می گوید وجهان ، در آغوش عشق پاییزی آرام می گیرد... 🍂🍂 @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم   @TAMASHAGAH
✨آن تُرکِ پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟ ✨تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان‌بین کس واقفِ ما نیست که از دیده چه‌ها رفت ✨بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت ✨دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت ✨از پای فُتادیم چو آمد غمِ هجران در درد بمردیم چو از دست دوا رفت ✨دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کارِ دعا رفت ✨احرام چه بندیم؟ چو آن قبله نه این جاست در سعی چه کوشیم؟ چو از مروه صفا رفت ✨دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید هیهات که رنجِ تو ز قانونِ شفا رفت ✨ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت حافظ "غزلیات" @TAMASHAGAH
26.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچکس از عشق ، سوغاتی بجز دوری ندید...🍁🍂 @TAMASHAGAH
❌ یه جوری زندگی کنید هیچکس متوجه روز خوب و بدتون نشه... ☔️ باور کنید بعضی از آدم‌هایی که اطراف‌مون هستند، با دیدن خوشحالی‌هامون ناراحت میشن ☔️ و با دیدن روزهای تلخ‌مون خوشحال میشن اگر هم واقعا دوست مون داشته باشند، از غم ما غم به دلشون میاد. قبول دارم آدمیزاد به هم‌صحبتی نیاز داره، به مشورت، به مهربونی. اما نه به انداختن دل‌تنگی‌ها و شادی‌هات زیر دست و پای بقیه. زندگی‌ِ حقیقی، پشتِ درهای صبر و تحمل شکل می‌گیره، نه روی صحنه‌ی قضاوت‌ها. از خودت یه شخصیت قوی بساز، منظم و هدفمند و متعالی یعنی اینکه حوادث رو ببین، اما اجازه نده مسیرِ نورانی‌ت رو کدر کنن. اجازه نده غم‌ها و شادی‌های لحظه‌ای متوقفت کنند‌. نیازمند توجه دیگران نباش. ✅ و دونه دونه اهداف با ارزش و نورانی خودت رو با شهامت تیک بزن تو ارزشمندترین آدم زندگی خودتی ... ♥️😍 @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 در نظربازیِ ما، بی‌خبران، حیران‌اند من چُنینم که نمودم، دگر ایشان دانند عاقلان، نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی عشق داند که در این دایره، سرگردان‌اند جلوه‌گاهِ رخِ او، دیدهٔ من، تنها نیست ماه و خورشید، همین آینه می‌گردانند عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بَسْت خدا ما، همه، بنده و این قوم، خداوندان‌اند ✨مُفْلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند وصلِ خورشید به شب‌پَرِّهٔ اَعْمی نرسد که در آن آینه، صاحب‌نظران، حیران‌اند لافِ عشق و گِلِه از یار؟ زَهی لافِ دروغ! عشق‌بازانِ چُنین، مُسْتَحَقِ هِجْران‌اند مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار ورنه مستوری و مستی، همه‌کس نَتْوانند گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو، باد عقل و جان، گوهرِ هستی به نثار افشانند زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم، چه شد؟ دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغ‌بَچِگان بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند @TAMASHAGAH
هوالنور🌱 چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند من بر گل شقایق رخسار می‌کنم هر جا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم گر تیغ برکشند عزیزان به خون من من همچنان تأمل دیدار می‌کنم هیچم نماند در همه عالم به اتفاق الا سری که در قدم یار می‌کنم آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم همسایه گو گواهی مستی و عاشقی بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم جانست و از محبت جانان دریغ نیست اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم زنار اگر ببندی سعدی هزار بار به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم 📚 - غزلیات - غزل شماره ۴۲۱ @TAMASHAGAH
هوالحی🌱 یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود از سرِ مستی دگر با شاهدِ عهدِ شباب رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر عافیت را با نظربازی فِراق افتاده بود ساقیا جامِ دَمادَم ده که در سِیرِ طریق هر که عاشق‌وَش نیامد در نفاق افتاده بود ای مُعَبِّر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخوابِ صبوحی هم وثاق افتاده بود نقش می‌بستم که گیرم گوشه‌ای زان چشمِ مست طاقت و صبر از خَمِ ابروش طاق افتاده بود گر نکردی نصرتِ دین، شاه یحیی، از کَرَم کار مُلک و دین ز نظم و اِتِّساق افتاده بود حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان می‌نوشت طایرِ فکرش به دامِ اشتیاق افتاده بود @TAMASHAGAH
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتم: «آنی» ؟! بگفت: «های! خموش در زبان نامده‌ست آن که منم! @TAMASHAGAH