هوالعزیز💐
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۰
#ای_دل_مجنون_و_از_مجنون_بتر
کسانی هستند که در وادی طلب چنان سرگشته و از خود بیخودند، که هیچ چیز نمیتواند تبِ زیبایِ عشق را از چشمانشان برُباید.
خداوند مورد رحمتشان قرار داده است به خاطر وجود آنهاست که خورشید هر روز طلوع میکند.🕊
4_5913541307933920265.mp3
3.36M
#یا_فتاح
بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد
خیزید که آن فاتح ابواب درآمد
زمانی که عشق ؛ در قلب آدمی مأوا داشته باشد
قادر به رنجاندن دیگران نخواهد بود .
#واسوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نهر مختصری بودم
که به آغوش رودی میاندیشیدم
که در افق نگاهم
در پیچ دره ای گم میشد
و تو اما با آن اندیشههای بلندت
همیشه از اعجاز اقیانوسهایی سخن میگفتی
که بال هر پرنده بلند پروازی هم در آن به آب میافتاد....
و اکنون نمیدانم تو
با آن بلندپروازی هایت
کجای این زمین ایستاده ای
چرا که
من اکنون سالهاست
با خاطرهی گلپونه های تابستانی و
ترانه لاینقطع جیرجیرکهایم
در زیر آسمان ستاره ها بخواب میروم
و همیشه آرزو دارم تو
خودت اقیانوسی شده باشی
که تمام نهرهای جهان آرزویت بکنند ...
#محسن_قریب
آیا قلب میتواند هم نفرت بورزد هم عشق؟
مانند این است که بگوییم ،شخص گاهی زنده است و گاهی مرده ...
این دو هم زمان نمیتوانند روی دهند که انسان گاهی زنده باشد و گاهی مرده،
قلب نیز یا تنفر را میشناسد یا عشق را
هیچ سازشی بین این دو نیست کسی که عشق بر او وارد میشود ، تنفر درونش ناپدید میشود .
قلب او چنان سرشار از عشق است که نفرت برایش غیرممکن میشود و کسی که نفرت میورزد ، عشق هنوز در او پدیدار نشده است .
و در استغراق چنان بود، که بیست سال بود تا مریدی داشت و از وی جدا نگشته بود. هر روز که شیخ او را خواندی، گفتی: «ای پسر نام تو چیست؟».
روزی به شیخ گفت:
«مگر مرا افسوس میکنی! که بیست سال است تا در خدمت تو میباشم و هر روز نام من میپرسی؟».
شیخ گفت: «ای پسر! استهزاء نمیکنم، لكن نام او آمده است و همهی نامها از دل من برده است.
نام تو یاد میگیرم و باز فراموش میکنم».
🔸نقل است که از او پرسیدند که: «این درجه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟».
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم.
ماهتاب میتافت و جهان آرمیده. حضرتی دیدم که هژدههزار عالم در جنب آن حضرت، ذرهای مینمود.
سوزی در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد.
گفتم: «خداوندا!
درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی؟ و کارگاهی بدین شگرفی و چنین پنهان؟». بعد از آن هاتفی آواز داد که درگاه خالی نه از آن است که کس نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم.
هر ناشسته رویی شایستهی این درگاه نیست».
🔸نیت کردم که خلایق را به جملگی بخواهم.
باز خاطری در آمد که: مقام شفاعت محمد راست - عليه الصلوة و السلام - ادب نگه داشتم،
خطابی شنیدم که: «بدین یک ادب که نگه داشتی نامت بلند گردانیدیم چنانکه تا قیامت گویند: سلطان العارفین بایزید!»
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر بایزید بسطامی
نگویند از سر بازیچه حرفی
کزآن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند، آیدش افسانه در گوش
#سعدی
ناامیدم مکن از سابقهی لطف ازل
تو پس ِ پرده چه دانی که، که خوب است و که زشت؟
#حافظ
گفت: بعد از ریاضات چهل ساله شبی حجاب برداشتند.
زاری کردم تا راهم دهند.
خطاب آمد که: «با کوزهای که تو داری و پوستینی، تو را بار نیست».
کوزه و پوستین بینداختم.
ندایی شنیدم که: «یا بایزید!
با این مدعیان بگو که: بایزید بعد از چهل سال مجاهده و ریاضت با کوزهای شکسته و پوستینی پاره پاره، تا نینداخت، بار نیافت.
شما با چندین علایق که به خود باز بستهاید و طریقت را دانهی دام هوای نفس ساخته، کلّا و حاشا! که هرگز بار نیابید».
#تذکره الاولیاء عطار
#ذکر بایزیدبسطامی