از شباهت، به تکرار میرسیم،
از تکرار به عادت،
از عادت به بیهودگی،
از بیهودگی به خستگی و نفرت!
مگذار که عشق،به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه،
به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست.
پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته،
خواهان نوشدن است و دیگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق. چگونه میتوان تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک بار برای همیشه!
#نادر ابراهیمی
@TAMASHAGAH
.
سوگند به خدایی که تمام صداها را می شنود،
هرکس دلی را شاد کند، خداوند از آن شادی لطفی برای او قرار دهد .
#نهج البلاغه /حکمت ۲۵۷
@TAMASHAGAH
ما چاشنیِ بوسه ز دشنام گرفتيم
فيض شکر از تلخیِ بادام گرفتيم
دل صاف نموديم به نيک و بدِ ايّام
فيض دم صبح از نفس شام گرفتيم
ناکامی جاويد چو در کام جهان بود
از کام جهان دست به ناکام گرفتيم
در رهگذر سيل فنا خواب حرام است
رفتيم برون از فلک آرام گرفتيم
بر کنگرهٔ عرش ضرورست کمندی
چون شانه سر زلف دلارام گرفتيم
رفتيم ازين قلزم خونين به کناری
زين معرکه خود را به لب بام گرفتيم
ديديم که پرگارِ فلک در کف ما نيست
چون نقطه درين دايره آرام گرفتيم
زهّاد گرفتند ره گلشن فردوس
ما گردن مينا و لب جام گرفتيم
کرديم دل سنگدلان را به سخن نرم
از ريگ روان روغن بادام گرفتيم
در دست فلاخن نکند سنگ اقامت
ما زير فلک بهر چه #آرام گرفتيم؟
"صائب" ز سر ميوهٔ فردوس گذشتيم
تا بوسهٔ تلخ از دهن جام گرفتيم.
#صائب_تبریزی
@TAMASHAGAH
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر ، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
#هوشنگ ابتهاج
@TAMASHAGAH
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند
به نظر زلف دلاویز ، بتان شانه زدند
هر که مجنون تو شد ، از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسانه زدند
#فیض_کاشانی
@TAMASHAGAH
وگفت:
«نخست عبادتی خاموشی است،
آنگه طلب علم کردن،
آنگاه بدان عمل کردن،
آنگاه نشرِ آن کردن.»
#تذکرة_الاولیاء / ذکر سُفیان ثَوْری
@TAMASHAGAH
وجود هر چه می بینم توئی در
ظاهر و باطن
چه عالی گوهری یارب، چه
بی اندازه دریایی
#عمادالدین_نسیمی
@TAMASHAGAH
🍃
بیتو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همهتن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانهی جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
" از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینهی عشقِ گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! "
با تو گفتم : "حذر از عشق؟!
ندانم!
سفر از پیش تو؟!
هرگز نتوانم،
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم..."
و...
#فریدون_مشیری
@TAMASHAGAH
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آستانم می رود
#سعدی
@TAMASHAGAH