گفت: بعد از ریاضات چهل ساله شبی حجاب برداشتند.
زاری کردم تا راهم دهند.
خطاب آمد که: «با کوزهای که تو داری و پوستینی، تو را بار نیست».
کوزه و پوستین بینداختم.
ندایی شنیدم که: «یا بایزید!
با این مدعیان بگو که: بایزید بعد از چهل سال مجاهده و ریاضت با کوزهای شکسته و پوستینی پاره پاره، تا نینداخت، بار نیافت.
شما با چندین علایق که به خود باز بستهاید و طریقت را دانهی دام هوای نفس ساخته، کلّا و حاشا! که هرگز بار نیابید».
#تذکره الاولیاء عطار
#ذکر بایزیدبسطامی
گفت: «ای رابعه!
این درجه به چه یافتی؟»
گفت: «بدانکه همه یافتها گُم کردم در وی»
حسن گفت: «او را چون دانی؟»
گفت: «چون، تو دانی، ما بی چون دانیم!»
#تذکرة الاولیاء عطار
و گفت: بلا ، چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.
و گفت: همت اشارت خدای است ارادت اشارات فریشته و خاطر اشارات معرفت و زینت تن اشارت شیطان و شهوات اشارت نفس و لهو اشارت کفر.
وگفت خدای تعالی هرگز صاحب همّت را عقوبت نکند اگر چه معصیت رود بر وی.
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر جنید بغدادی
@TAMASHAGAH
وقت نماز اوّل بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلّتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی.
گفتی : ساقهای من باریک است
خُردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای.
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر اویس قرنی
@TAMASHAGAH
و گفت : محبت آن بوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را
هیچ باز نماند از تو!
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر شیخ علی رودباری
@TAMASHAGAH
لطف معشوق، پرده از پیش نظر عاشق بردارد تا نور چشمش را به قوت نورِ جمال خود از حدقه ی او برباید و این آخر زخمی بود که بر هدف دیده ی او اندازد .
آه و هزار آه!
اگر جمالش در خیال آید و بمانَد
ماندن خیال با عشق
مرهم آن زخم بود و این رمزی لطیف است.
#عين_القضات_همداني
جماعتی را دیدم که زار زار می گریستند.
گفتم : شما کیستید؟
گفتند : عاشقان.
گفتم : ما این حالت را تب و لرز گوییم و فِسَرَه ، شما نه عاشقانید.
چون از آنجا بگذشتم ملائکه پیش آمدند و گفتند : نیک ادبی کردی آن قوم را که ایشان عاشقان نبودند به حقیقت ، عاشقان کسی می باید که از پای سر کند و از سر پای ، و از پیش پس کند و از پس پیش ، و از یمین یسار کند و از یسار یمین ، که هریک یک ذره ی خویش را باز می یابد یک ذره از آن خبر ندارد.
پس از آنجا به قعر دوزخ فرو شدم ، گفتم : تو می دَم تا من می دَمَم ، تا از ما کدام غالب آید.
#تذکره اولیاءعطار
#ذکر ابوالحسن خرقان
هر راهی که رفتم، قومی دیدم. گفتم :
«خداوندا!
مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم، و خلق را در آن راه نباشد».
راه ِ اندوه پیش ِ من نهاد، گفت:
«اندوه باری گران است، خلق نتواند کشید»
#تذکرة الاولیاء/ عطار/ ذکر ابوالحسن خرقانی
@TAMASHAGAH
نقلست که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم گفتم: خدای تعالی با این قوم چه کرد ؟!
گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عداوت کرد مرا ندانست، از بهر حق عداوت کرد.
بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند.
جماعت مریدان گفتند: چه گوئی در ما که مریدانیم و اینها که منکرند و ترا به سنگ خواهند زد .
گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی.
از آنکه شما را بمن #حسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت میجنبند و #توحید در شرع اصل بود و #حسن ظن فرع.
#تذکرة الاولیا عطار
@TAMASHAGAH
نقل است زمستانی سرد بود در بازار نیشابور میرفت
غلامی دید با پیراهنی تنها که از سرما میلرزید گفت: چرا با خواجه نگویی تا از برای تو جبه یی بخرد ؟!
گفت: چه گویم که او خود میبیند و میداند.
عبدالله را وقت خوش گشت نعره ایی بزد و بیافتد.
پس گفت : طریقت از این غلام آموزید.
#تذکره الاولیاعطار
@TAMASHAGAH
سی هزار سال در فضای وَحدانیَت او پریدم
و سی هزار سال دیگر در اُلوهیَت پریدم
و سی هزار سال دیگر در فَردانیَت.
چون نود هزار سال بهسر آمد،
بایزید را دیدم
و من هرچه دیدم همه من بودم ...
#تذکرة الاولیا - ذکر بایزید بسطامی
@TAMASHAGAH