الهی ؛
فرمایی که بجوی و
میترسانی که بگریز
مینمایی که بخواه و
میگویی ؛ پرهیز ...
الهی ؛
زبانم در سر ذکر شد و ذکر
سر مذکور .
دل در سر مهر شد و مهر
در سر نور ...
جان در سر عیان شد
از بیان دور
الهی ؛
نه نیستم نه هستم ، نه بریدم نه پیوستم ...
نه به خود بیان بستم
لطیفهای بودم از آن مستم
اکنون زیر سنگ است دستم
#خواجه عبدالله انصاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ز دير هستى من گرد برخاست
هنوز آن نامسلمان مىپرستم
دميد از تربتم صبح قيامت
همان چاك گريبان
مىپرستم...
🍎🍃
حزین لاهیجی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ز دير هستى من گرد برخاست
هنوز آن نامسلمان مىپرستم
دميد از تربتم صبح قيامت
همان چاك گريبان مىپرستم
زمينگير فنا شد دانۀ من
هنوز آن برق جولان مىپرستم
جنون كرد استخوانم سرمۀ ناز
همان چشم غزالان مىپرستم
برهمن سرد شد ز آتشپرستى
همان رخسار خوبان مىپرستم
عبث زاهد ميارا بزم تقوا
كه طرز مىپرستان مىپرستم
چنانم واله آن شعلۀ طور
كه آتشگاه گبران مىپرستم
برآمد گرچه از پروانهام دود
هنوز آتشعذاران مىپرستم
چنانم بيخود از شهد شهادت
كه زهرآلوده پيكان مىپرستم
سرم سوداى جمعيّت ندارد
من آن كاكل پريشان مىپرستم
به گلبانگ پريشان دادهام دل
خروش عندليبان مىپرستم
محبّت را من آن ديوانه پيرم
كه بازيگاه طفلان مىپرستم
كجا پروانه با گلبن كند خو؟
من اين آتشعذاران مىپرستم
مرا انديشۀ تعمير دل نيست
كه جغدم،ملك ويران مىپرستم
نگردد ديدهام آلودۀ خواب
كه صبح پاكدامان مىپرستم
درون جان ندارم غير جانان
من آن جانم كه جانان مىپرستم
به راه انتظارش ديده شد خون
هنوز آن سستپيمان مىپرستم
به چشمم درنمىآيد صف حور
من آن صفهاى مژگان مىپرستم
خلد خارم به دل از مخمل گل
قماش گلعذاران مىپرستم
ز خويش و آشنا بيگانهاى را
به رغم خودپرستان مىپرستم
سخن از خاطرم يك عقده نگشود اشارات خموشان مىپرستم
«حزين»از كورى خفّاشطبعان
من آن خورشيد تابان مىپرستم
حزین لاهیجی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔆✨🔆✨🔆
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روى تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوى تو در هیچ سری نیست که نیست
حضرت حافظ
🌼🍃🌼🍃🌼
درود و سلام
دوستان نيك انديش
بعدظهرتون
به عطر عشق
و صداقت
خوشبو و جانفزا💐✋
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل من دير زمانی است كه میپندارد:
«دوستی» نيز گلیست
مثل نيلوفر و ناز،...
زنده یاد فریدون مشیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل من دير زمانی است كه میپندارد:
«دوستی» نيز گلیست؛
مثل نيلوفر و ناز،
ساقهی ترد ظريفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنكه روا میدارد
جانِ اين ساقهی نازك را - دانسته- بيازارد!
در زمينی كه ضمير من و توست،
از نخستين ديدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه هايیست كه می افشانيم.
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش «مهر» است
گر بدانگونه كه بايست به بار آيد،
زندگی را به دلانگيزترين چهره بيارايد.
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف،
كه تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بینيازت سازد، از همه چيز و همه كس.
زندگی، گرمی دلهای به هم پيوستهست
تا در آن دوست نباشد همه درها بستهست.
در ضميرت اگر اين گل ندميدهست هنوز،
عطر جانپرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت.
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج میبايد كرد.
رنج میبايد برد.
دوست میبايد داشت!
با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را مالامال از ياری، غمخواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند:
- شادی روی تو! ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان گلباران باد!
زنده یاد فریدون_مشیری
از دفتر: از_دیار_آشتی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔆🔆🔆
مطربِ عشق عجب ساز و نوايی دارد
نقشِ هر نغمه که زد، راه به جايی دارد ...
حضرت حافظ
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد
حضرت حافظ
https://eitaa.com/TAMASHAGAH