eitaa logo
تماشاگه راز
283 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
امیدوار باش عشق شفا می دهد! به شگفتی های پیدا و پنهان شب سلااام
🍃هوالنور
الهـی !🕊 به حقِّ آنکه تو را هيـچ حاجت نيست رحمت کن ... بر آنکه او را هيـچ حجّت نيست . عبدالله انصاری
هر که دایم نیست ناپروای عشق او چه داند قیمت سودای عشق عشق را جانی بباید بیقرار در میان فتنه سر غوغای عشق جمله چون امروز در خود مانده‌اند کس چه داند قیمت فردای عشق دیده‌ای کو تا ببیند صد هزار واله و سرگشته در صحرای عشق بس سر گردنکشان کاندر جهان پست شد چون خاک زیرپای عشق در جهان شوریدگان هستند و نیست هر که او شوریده شد شیدای عشق چون که نیست از عشق جانت را خبر کی بود هرگز تو را پروای عشق عاشقان دانند قدر عشق دوست تو چه دانی چون نه‌ای دانای عشق چشم دل آخر زمانی باز کن تا عجایب بینی از دریا عشق در نشیب نیستی آرام گیر تا برآرندت به سر بالای عشق خیز ای عطار و جان ایثار کن زانکه در عالم تویی مولای عشق نیشابوری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آفتاب با زیبایی اش به ذهن های بیدار شاد باش میگوید تا صبح در نهایت سرزندگی قد بکشد. بیداری خود را شاکر باش پنجره های بودن ، به رویت باز است 🕊 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح ها وقتي خورشيد درمي آيد متولد بشويم. هيجان ها را پرواز دهيم. روي ادراك فضا ،رنگ ،صدا ،پنجره گل نم بزنيم. آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي". ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم. بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم. نام را باز ستانيم از ابر، از چنار، از پشه، از تابستان. روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم. در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم. كار ما شايد اين است كه ميان گل نيلوفر و قرن پي آواز حقيقت بدويم. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در وجودِ آدمیزاد اهورا و اهریمن و فرشته و حیوان دوش به دوش هستند، و تمدّن با ارّابه‌ی دو اسبِ سیاه و سفید جلو آمده است. اکنون اگر چشمِ بشر باز شود و آگاهیِ او به جایی برسد که ببیند اسبِ سیاه در کارِ جلو افتادن است، باید ناگزیر در صددِ یک دگرگونیِ بزرگ برآید. محمدعلی ندوشن https://eitaa.com/TAMASHAGAH
‍ ‍ ⬛️ محمدعلی اسلامی ندوشن: در سال ۱۳۰۳ در ندوشن از توابع میبد یزد، در خانواده‌ای با بضاعت متوسط به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را نخست در مدرسه «ناصرخسرو» ندوشن، و سپس در مدرسه «خان» یزد پی‌گرفت. بعد از آن به دبستان «دینیاری» رفت و تا کلاس سوم متوسطه را در دبیرستان «ایرانشهر» یزد گذراند. در سال ۱۳۲۳ به تهران عزیمت کرد؛ ابتدا بقیه دوره متوسطه را در دبیرستان البرز به پایان رساندو آنگاه برای ادامه تحصیل وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و به دریافت لیسانس نائل آمد. وی شعر سرایی را از حدود ۱۲ سالگی آغاز کرد و پس از ورود به تهران نیز، در دوران دبیرستان، حرفه‌ای‌تر شعر می‌سرود. وی در دههٔ سوم زندگی‌اش، به منظور تکمیل تحصیلات به اروپا عزیمت نمود. مدت ۵ سال در فرانسه و انگلستان به تحصیل و کسب دانش پرداخت و سرانجام با دفاع از پایان‌نامهٔ خود با عنوان «کشور هند و کامنولث» به دریافت درجهٔ دکتری حقوق بین‌الملل، از دانشکده حقوق دانشگاه سوربن فرانسه توفیق یافت. محمدعلی اسلامی ندوشن در سال ۱۳۳۴ به ایران بازگشت و چند سالی در سمت قاضی دادگستری مشغول به خدمت شد. وی پس از ترک خدمت در دادگستری، به تدریس حقوق و ادبیات در برخی دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های عالی از جمله: دانشگاه ملی، مدرسه عالی ادبیات، مدرسه عالی بازرگانی و مؤسسه علوم بانکی پرداخت. در سال ۱۳۴۸ به دعوت فضل‌الله رضا (رئیس وقت دانشگاه تهران) به همکاری با دانشگاه تهران دعوت شد و براساس تألیفاتی که در زمینه ادبیات انتشار داده بود، جزو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قرار گرفت و تدریس دروس «نقد ادبی و سخن سنجی»، «ادبیات تطبیقی»، «فردوسی و شاهنامه»، «شاهکارهای ادبیات جهان» را در دانشکده ادبیات، و تدریس «تاریخ تمدن و فرهنگ ایران» را در دانشکده حقوق برعهده گرفت. کتاب «ابر زمانه و ابر زلف» وی در سال ۱۳۴۲ به عنوان کتاب برگزیده سال از سوی انجمن کتاب انتخاب شد. اسلامی ندوشن در مدت ۷۰ سال بیش از ۷۰ کتاب و صدها مقاله در باب فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی به رشتهٔ تحریر درآورده‌است. ندوشن در ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ بدلیل کهولت سن در ۹۷سالگی درگذشت. . https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
♥️ آمده‌ام با عطشِ سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام شعر و دکلمه: #محمدعلی_بهمنی https://ei
با همهٔ بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظهٔ توفانی‌ام دلخوشِ گرمایِ کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهی سرگشتۀ دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی‌ام خوبترین حادثه می‌دانمت خوبترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن، ابرِ مرا باز کن دیرزمانی است که بارانی‌ام حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام ها... به کجا می‌کشی‌ام خوب من؟ ها... نکشانی به پشیمانی‌ام 🌼🍃🌼🍃🌼
از دیده و دوست ،فرق کردن نتوان یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست ابوالخیر