eitaa logo
تماشاگه راز
282 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
آن‌چنان به عشق‌ورزی با محبوبم مشغولم که من را فرصتی برای دشمنی با بدخواهانم نیست! چه حال خوبی!☺️
عشق خدا به دریا می‌ماند. هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب بر می‌دارد. این که هر کسی چقدر آب بر می‌دارد به گنجایش ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش خمره است، یکی دلو، یکی کوزه، دیگری پیاله. 📙 ملت عشق ✍🏻
روح من با روح تو بیامیخت در دوری و نزدیکی من "توام" ، تو "منی" ... عجب دارم از تو و از من ... فنا کردی مرا از خویشتن به تو ... نزدیک کردی مرا به خود تا ظن بردم که من توام و تو من ... منم یا تویی؟ حاشا از اثبات دویی ! هویت تو در لائیت ماست . حلاج
«و من چرا از شهر‌ها و سرزمین‌ها حرف می‌زنم؟ تو شهرِ منی... چهره‌ات وطنِ من است صدایت وطنِ من است» ‎‌‎‌‎‌‎‌
گفت: «ای رابعه! این درجه به چه یافتی؟» گفت: «بدان‌که همه یافتها گُم کردم در وی» حسن گفت: «او را چون دانی؟» گفت: «چون، تو دانی، ما بی چون دانیم!» الاولیاء عطار
بنگر چه میکند نگهِ ناتمام او ..
بَدگُمان باشد همیشه زشت‌ْکار نامهٔ خود خوانَد اَنْدَر حَقّ یار جان کسی که خودش همیشه بدکردار و بدرفتار است، نسبت به بقیه هم گمان بد دارد. او آنچه را که در وجود خودش است، همان را به دیگران نیز نسبت می دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمامي موجودات عاشق خدا هستند و مشتاق وصال او؛ اما درجه عشق و شوق هر موجود بستگي دارد به درجه برخورداري اش از نور وجود.
بدون عشق؛ تمام عبادت ها، تنها یک عادت‌اند. تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش ا‌ند. و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند....
"حکایت" ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند غیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست به دست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت سعدی تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶
🤍 تا کدورات معصیت هست هیچ‌چیز در دل پیدا نشود از اسرار ملکوت، چون زنگ معاصى از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبى در آن نمودن گیرد، این خود مکاشفه‌ی دلست و چنانک دل را مکاشفه است جان را معاینه است. مکاشفه برخاستنِ عوایق است میان دل و میان حق، و معاینه‏، دیدارَست