تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید
از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید
آن پوست نگر که مغزها را بخلید
و آن پرده نگر که پردهها را بدرید
@TAMASHAGAH
«مولوی»رباعيات
🌱
مقصود از دوست عتاب او با تست و خطاب با اوست تا قصّۀ عشق دراز كند و زمانى با دوست راز كند. حكايت از گدشته خطاست و شكايت از دوست نه سزاست. عتاب با تو خود از بهر تست و بود تو بلاى تست چون عاشق نصيب خود برداشت و خودى خود بگداشت از غرور و پنداشت، پس معشوق با او خطاب كند و آغاز عتاب كند، گه مىسوزد و گه مىسازد و گه مىفروزد و گه مىگدازد. اگر پست شود گويد مست باش و اگر مست شود گويد پست باش ، و اگر خود نيست شود گويد به ما هست باش. هر زمان از نار خشم و مهر عاشق را به جوش كند و وى را مدهوش كند تا لذّت خطاب در صولت عتاب فراموش كند، چون از آن بىخودى با خود آيد هزاران خروش كند و اين بيت مىگويد:
خوبان صنما عتاب چندين نكنند
هر روز يكى اسب جفا زين نكنند
عاشقكشى و دل ببرى هر دو بهم
با دلشدگان و دلبران اين نكنند
رسائل خواجه عبدالله انصاری
@TAMASHAGAH
عشق شفاترین نیروی جهان است.
هیچچیزی نافذتر از عشق نیست.
عشق نه فقط تن و روان ،بلکه روح را نیز شفا میدهد. اگر تو بتوانی عشق بورزی، تمام جراحت ها ناپدید میشود.
آن گاه تو کل میشوی کل شدن همان پاک ومنزه شدن است. تا زمانی که کل نشوی پاک ومنزه نمیشوی. سلامت جسمانی ، پدیده ای ظاهری وسطحی است که با دارو ودانش میتوان به آن دست یافت.
اما درونی ترین هسته ی وجود فقط به دست عشق شفا می یابد.
کسانی که از راز عشق آگاهنداز بزرگترین راز زندگی آگاه اند. برای آنان هیچ بدبختی وپیری وهیچ مرگی وجود ندارد.
البته تن پیر میشود وخواهد مرد اما عشق این راز را بر تو آشکار میکند که تو تن نیستی ،بلکه آگاهی ناب هستی.
هیچ تولد ومرگی نداری. زندگی را دراین آگاهی ناب سپری کردن،همساز با هستی زیستن است وشادمانی پیامد همساز با هستی است.
🌾🌾🌾
دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند
متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند
هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی
چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند
به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش
ولیک کوشش میکن که کوششت بپزاند
چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش
ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند
هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت
غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند
مولوی🌱
@TAMASHAGAH
هرکس با خود حقیقتی را به همراه می آورد. این حقیقت را نباید اختراع کرد.
باید آن را کشف کرد یا به عبارت بهتر باید آن را دوباره کشف کرد. ما از قبل آن را درخود داریم اما کاملا فراموشش کرده ایم. به خوابی عمیق فرو رفته ایم واز یاد برده ایم که کیستیم. پس یگانه چیز لازم یاد آوری است. تو باید هوشیارتر شوی. آگاه تر شوی. تو هیچ چیزی را گم نکرده ای. فقط در حال دیدن رویا هستی-رویای این که تو یک گدایی درحالی که به راستی گدا نیستی. وقتی خواب از سرت بپرد و بیدار شدی ناگهان در می یابی که درچه رویاهای مضحکی به سر می بری. بزرگترین گنج و زندگی جاودان از آن توست. پادشاهی خدا وند از آن توست.
غایت ونهایت از آن توست وتو آن را همراه خود آورده ای. تو خود آن هستی !پس لازم نیست جایی را جست وجو کنی. فقط باید از تمام انرژی ات برای بیدار شدن استفاده کنی.
🌾🌾🌾
بیدار شو ای دل که جهان میگذرد
وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
🌾🌾
مر تشنهٔ عشق را شرابیست مترس
بیآب شدی پیش تو آبیست مترس
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس
بیدار شو از جهان که خوابیست مترس
مولوی 🌱
@TAMASHAGAH
🍃
مرغِ شب با سایهی مهتاب اگر سرخوش بُوَد
من خوشم با سایهی زلفِ خیال انگیزِ او...
#رهی_معیری
@TAMASHAGAH
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذاشت جلوه جانانه تو بود
#استاد_شهریار
@TAMASHAGAH
ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم
که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را
#صائب_تبریزی 🍃
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من!
تضمینی نیست که در دنیایت ازپانیفتم ، سرنخورم
اگر روزی دیدی که در حال سقوطم،
بال هایم را
به من یادآوری کن!
در دلم نجوا کن که چقدر نگران بعدِ سقوطِ مَنی!
یقین دارم که با توجه و نگاه مهربانت ، بال می گیرم، پرواز می کنم.
سپاسگزارم عشق جان سپاسگزارم🙏
دو کار است نیکو کزو آدمی
به ناز بهشت و تنعم رسد
یکی آن که فرمان ایزد برد
دگر آنکه خیرش به مردم رسد
#سعدی🍃
@TAMASHAGAH
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی؟
شبم به رویِ تو روز است و دیدهها به تو روشن
و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی
اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضَی الزَّمانُ و قلبی یَقولُ إِنَّکَ آتٍ
من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
اگر گِلی به حقیقت عَجین آبِ حیاتی
شبانِ تیره امیدم به صبحِ رویِ تو باشد
و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فِی الظُّلماتِ
فَکَم تُمَرِّرُ عَیشی و أنتَ حاملُ شهدٍ
جوابِ تلخ بدیع است از آن دهانِ نباتی
نه پنج روزهٔ عمر است عشقِ رویِ تو ما را
وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی
وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحِبُّ و یَرضیٰ
مَحامدِ تو چه گویم که ماورای صفاتی؟
اَخافُ مِنکَ و اَرجو و اَستَغیث و اَدنو
که هم کمندِ بلایی و هم کلیدِ نجاتی
ز چشمِ دوست فتادم به کامهٔ دلِ دشمن
اَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی
فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد
و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ
کلیاتِ #سعدی، غزلیات به تصحیحِ محمدعلی فروغی، تهران: هستان، ۱۳۷۸، ص ۶۶۳
@TAMASHAGAH