◽️حکایتی ازخواجه (حافظ شیرازی )◽️
.🍃.دست برقضا درآن هنگام شعری از حافظ بدست شاه شجاع افتادبدین مضمون:
✨گرمسلمانی ازینست که حافظ دارد وای اگر ازپس امروز بود فردایی
🍃شاه این شعررابهانه کرده وآن رادلیل بربی اعتقادی شاعر به روزجزادانسته واز علما
🍃خواست تاحکم برالحاد وکفر خواجه دهند وی را به دربار احضارکرده ومورد عتاب
قراردادند
🍃خواجه فی الحال بیتی ساخت وبه اول بیت قبلی افزود وفرمود این شعر از
زبان ترسا بچه ای نقل شده وفورا شعر را خواند :
✨این حدیثم چه خوش آمدکه سحرگه میگفت بر درمیکده ای با دف ونی ترسایی
✨گر مسلمانی از ین است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی
🍃وبدینگونه خواجه ما ازتوطئه بدخواهان نجات یافت...
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
داستان شب 📚
🍃حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت...
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
🍃 مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
🍃 قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
🍃 همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
🍃او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
🍃 پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
🍃پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
🍃 پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
🍃بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
🍃پادشاه به او گفت:
-🍃آیا مرا میشناسی...!؟
◽️-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
🍃-میخواهم مرا حلال کنی.
◽️-تو را حلال کردم.
🍃-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟
◽️گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
✨✨این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح، سلاح دعا است...
😔بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد...!
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
صبح
همه چیزرنگ و بوی
تازگی وطراوت میدهد
آرزو میکنم وجودتان
پرشود ازعطر و رنگ خدا
امروزتان آکنده ازبرکت و سلامتی💐
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌸هوالحی🌸
▫️پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و تا وسائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد..
▫️از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :
🍃ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای...
▫️پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت
🍃من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
🍃 آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
▫️پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است!
▫️ پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...
▫️نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:
✨✨تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
🍃هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
🍃هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
🍃در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم
▫️مولانا▫️
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
😊میتوان زیبا زیست…
🍃نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
🍃نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
🍃لحظه ها میگذرند
👌گـــــرم باشیم پر از فــــکر و امید…
✨✨عشـــــق باشیم و سراسر خــورشید…
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
▫️قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟
▫️تورَت پاره شد ؟
▫️صیدت دوباره به دریا برگشت..؟
▫️غمت نباشد چون خدا با ماست !
▫️هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !
👌بگو خدا با ماست.
▫️اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.
▫️اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.
▫️اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.
▫️امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!
👌خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !
🍃اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
🍃دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
پیام امروز من تازه دم است
شادی از نوع سبزش دم کرده ام
و کنارش دو حبه قند
از جنس نشاط و محبت گذاشته ام
تو بخند امروز
یک فنجان عشق مهمان منی
روزتـون. خوش و خرم 💐✋
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃من وعشق ودل دیوانه
بساطی داریم
🍃عقل هی فلسفه می بافد
و ما میخندیم ...
#وحشی_بافقی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH