eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
237 دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
⚡️هرگاه که در نمازمان عجله کردیم و خواستیم آن را زودتر به پایان برسانیم ❕ بیاد بیاوریم ......... 🔘 همه ی آنچه که می خواهیم بعد از نماز به آنها برسیم و همه ی آنچه که می ترسیم از دست بدهیم ✅ بدست همان کسی است که در مقابلش ایستاده ایم!!!💚 💚 💚💚💚
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄ دست ادب بر روی سینه می گذاریم السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رُكْنَ الْإِيمَانِ✋🏻 سلام بر تو ای ستون ایمان سلامتی؛ ارمغانِ سلام است! و تـــو؛ جلوه‌ی تمام و کمالِ سلام! سَلامِ بر سلام؛💛🍃 نورٌ علیٰ نور است برای آنان که به تلالؤ پسِ پرده‌ات نیز، دلگرمند...⛅ سلام بر تـــو حضرت صاحب دلم؛ أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊 🌺🌺🌺
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمع وذغال سخنران : آقای دانشمند
یا زهرا: 🌹 امروز 11 مرداد است در سال 1288 شهادت شیخ فضل الله نوری اتفاق افتاد . ‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری ( 1288)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️ در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد . مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند . دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد .😨 هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند😲 به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم . یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد . غریبه بود. جلو آمد . بالای جنازه ایستاد. جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!🤦🏻‍♂️ ▪️تحویل جنازه عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشه‌ای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود😨 لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند. ▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد. بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم. سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم. یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند. صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچ‌کاری کردیم. ♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم. ♠️ کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشت‌دیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام می‌دادند امامزاده درست کردید؟! 18 ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال می‌افتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان. 🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست. همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از 18 ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم. شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبره‌ای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از 18 ماه کمترین بوی عفونتی نداشت. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است . 📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح 1389/ چاپ سوم - ص 52 - 72
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
شبتون بخیر💚
(خاطرات سردار علی ناصری) ✍به قلم: سید قاسم یاحسینی 🍁قسمت: 4 ستون پنجم، عملیات [عملیات والفجر مقدماتی] را لو داده بود. دشمن آماده، دمار از روزگار نیروهای ما در آورده بود. نیرو زیاد بود؛ اما دشمن از طرح و مراحل عملیات، مواضع و شمار نفرات عمل کننده ما اطلاعات کامل و دقیقی داشت و ما آن شب نتوانستیم کاری انجام دهیم و نیروهای زیادی هم از دست دادیم. خودم در چادر شنود شنیدم که فرماندهان عراقی به نیروهایشان دستور می دادند برای قیچی کردن ما شکم باز کنند تا نیروهای ما داخل عمق آنها شوند و آنان عقبه شان را ببندند و حسابشان را برسند؛ همچنان که رسیدند. هر طور بود، علی هاشمی را تا صبح در چادر شنود نگاه داشتم. شب سختی بود. ناله و ضجه بچه ها را که کمک می خواستند و داشتند قتل عام می شدند، از بی سیم می شنیدم و کاری هم از دستمان ساخته نبود. فردا صبح، علی هاشمی گفت: - بریم جلو. من و علی هاشمی و سید صباح موسوی راننده و دوست علی هاشمی و برادر شهید سید طاهر موسوی و نفر دیگر عبدالرضا عبیداوی یکی از نیروهای خودم در اطلاعات تیپ ۳۷ نور و سپاه حمیدیه سوار استیشنی شدیم و رفتیم به طرف خط مقدم. خط درهم ریخته بود. بچه ها با روحیه از دست داده و درهم ریخته در حال عقب نشینی بودند. از وسط جنگل، جاده ای به طرف مواضع دشمن زده شده بود که خیلی شلوغ و آشفته بود. عده زیادی مجروح بودند که ناله و زاری شان دل هر آدمی را به درد می آورد. معلوم شد شب گذشته، نیروهای ما تلفات سنگینی داده اند. علی هاشمی با دیدن این وضع گفت: - بریم جلو. من گفتم: - بریم کجا؟ استیشن را در عرض جاده گذاشت و گفت: - نیروها نباید عقب نشینی کنند. به او گفتم: - ما چه کسی هستیم که چنین فرمانی بدهیم؟ اصلا یکی از این نیروها تو را می شناسد؟ آنها فرماندهانشان را می شناسند و به حرف آنها عمل می کنند. من و تو را که نمی شناسند. نزدیک بود نیروهای در حال عقب نشینی با ما درگیر شوند. حتی یکی از نفربرها می خواست ماشین ما را از جاده پرت کند. دشمن مواضع ما را زیر آتش گرفته بود. در این بین، لندروری سررسید که بلندگویی داشت و شیخی روحانی داخل آن بود. زیر آتش دشمن بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، با صدایی رسا می گفت: «رزمندگان اسلام، پشت به دشمن نکنید که عذاب دنیوی و اخروی در انتظار شماست. دشمن شما خوار و ذلیل است. پیش به سوی دشمن ... کسی البته به حرف او گوش نمی داد. هر طور بود، برخی از نیروها را متقاعد کردیم که بیش از این عقب نشینی نکنند و همان جا بمانند. با نیروها کلنجار می رفتیم که ناگهان گلوله تانکی وسط ما خورد. کمی بعد، گلوله خمپاره ای هم نزدیکمان افتاد و منفجر شد. همین طور که داشتم روی زمین دراز می کشیدم، دیدم ترکشی بیست سانتی در نیم وجبی سر علی هاشمی به زمین فرو رفت. علی هاشمی نگاهی به ترکش کرد و گفت:.. - با شهادت فاصله ای نداشتیم؛ ولی قسمت نبود. آتش دشمن چنان سنگین و شديد شد که ناچار به عقب نشینی شدیم. مستقیم رفتیم سوسنگرد. علی خیلی ناراحت بود؛ اما به روی خود نیاورد. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺