🌹 دو برادر، یک دعا...
شب قبل از عملیات رمضان بود. رفیقم جلیل عبدی با اصرار گفت: «تو دعا بخون، تیر بخوره به قلبم، همونجا شهید بشم. نه دستم قطع شه، نه صورتم له بشه...»
دعا کردم...
همون شب، تیر خورد به قلبش... همونجور که خواسته بود، شهید شد.
منم مجروح شدم...
بعد از مدتی که بهتر شدم، رفتم پیش خانوادهاش. جلال، برادر کوچکترش، منو برد سر قبر جلیل.
اونجا، کنار مزار برادرش، با اشک گفت: «تو رو به روح جلیل قسم، همون دعا رو برای منم بکن...»
اول قبول نکردم. ولی انقدر اصرار کرد که بالاخره دعا کردم.
مدتی بعد...
جلال هم شهید شد.
و درست همونجایی که عکسش رو گرفته بودم، کنار برادرش به خاک سپرده شد...
🕊 این بود قصهی دعای دو برادر...
جلیل و جلال عبدی نوروزانی
#شهداےفارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدان جلیل وجلال عبدی نوروزانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
شکستگی های دلم را
نگه داشتم شما ترمیمشان کنی...
صاحب دلهای بیقرار💔
#امام_زمان
#صبحتون_مهدوی_عاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سلام میدهم و
دلخوشم كه فرموديد
هرآنكه در دلِ خود یادِ ماست ؛
زائر ماست ...
#شاه_سلام_علیک
#صلیالله_علیک_یااباعبدالله
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من #ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای #عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی #ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور #حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
💠 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍ توضیحِ اینکه چرا دیگر هرگز نباید با آمریکا مذاکره کنیم با یک مثال ساده:
📌با یک آدم شرور معامله کردی، پول رو دادی ولی دبه کرده و جنس رو تحویل نداده ( برجام )
بعد گفته اگه میخوای جنس رو تحویل بدم بیا یه قرارداد جدید ببندیم ( مذاکرت عمان )
وسط مذاکره گفته شرطم اینه که مغازت رو کلا تعطیل کنی بری سراغ یه شغل دیگه ( غنی سازی صفر درصد )
شما هم قبول نکردی زده زیر میز و با رفیقش با هم ریختن مغازت رو آتش زدن و به خونت هم حمله کردن همه رو در به داغون کردن و زن و بچت رو هم کشتن ( حمله به زیر ساخت های هسته ای و سایر زیر ساخت ها و قتل عام مردم )
👈 الآن دوباره اومده میگه باید بیای یک قرارداد جدید ببندیم و باید هرچی میگم گوش کنی وگرنه بدتر از این به سرت میارم
و این درحالی هست که شما در جایی زندگی میکنی که قانون جنگل حاکم هست و اگه خودت از خودت دفاع نکنی محکوم به مرگ هستی ( بی اعتباری و ناکار آمدی سازمان ملل و شورای امنیت و آژانس و... )
✅در چنین شرایطی، هر آدم عاقلِ قدرتمند و با عزتی میفهمه الان وقت گرفتن انتقام خون هایی هست که ریخته شده و وقت مطالبه ضرر هایی هست که زده، و در چنین شرایطی اصلاً به مذاکره با اون شرور نباید فکر کرد.
⚠️اگه اون شرور ببینه به جای گرفتن انتقام خون ها و گرفتن خسارت ضرر ها، حرفش رو گوش دادی و میگی بیا مذاکره کنیم میفهمه که تو یه آدم ضعیف و ذلیل هستی در نتیجه خودت و سایر اعضاء خانوادت رو هم قتل عام میکنه دار و ندارت رو غارت میکنه
🔥نشرحداکثری
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ موساد پس از ۱۱ سپتامبر پنتاگون را تصرف کرد
🔹سرهنگ لارنس ویلکرسون ادعا کرد که موساد پس از ۱۱ سپتامبر با نفوذ مستقیم به مقامات ارشد مانند داگلاس فیپ و پل ولفویتز کنترل پنتاگون را در دست گرفت.
🔹 او همچنین ماجرای اپستین را به موساد مرتبط دانست و گفت پنتاگون در دوره رامسفلد تحت سلطه موساد بود.
✍️ حالا این خبر رو بگذاریم کنار ماجرای جزیرهی شیطانی اپستین.
یک پرونده فساد اخلاقی که پشتش موساد بوده و خیلی از چهرههای ارشد آمریکا، از جمله بایدن و ترامپ هم درگیرش بودن.
اپستین تله جنسی موساد بوده برای یک سیستم باجگیری حسابشده برای کنترل نخبگان سیاسی آمریکا.
برگردیم به حمایتهای عجیب بایدن و ترامپ از اسرائیل.
شاید نه از سر علاقه و ایدئولوژی، بلکه برای بستن دهن موساد و بایگانی شدن فیلمهایی باشه انتشارش سیاستمداران مطرح آمریکا رو نابود میکنه.
اساساً اسرائیل با موشک و تانک نمیجنگد ، با دوربینهای مخفی، نفوذ اطلاعاتی، فساد سیستماتیک و ترور فیزیکی و شخصیتی وارد میدان میشود.
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari
♨️ شنیده شدن صدای انفجار در جنوب فلسطین اشغالی
🔹گزارشهای اولیه از نفوذ یک پهپاد به بندر ایلات در جنوب فلسطین اشغالی حکایت دارد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari
962.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ گزارشهای اولیه از حمله پهپادی به میدان نفتی «سرسنک» در کردستان عراق
🔹منابع عراقی میگویند در پی این حمله، آسیب شدیدی به این میدان نفتی وارد شده و فرایند تولید نفت متوقف شده است.
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ افزایش تلفات سیل تگزاس به ۱۳۲ کشته و ۱۶۰ مفقود
🔹طبق گزارش رادیو عمومی تگزاس، حداقل ۱۳۲ نفر در نتیجه سیل در این ایالت جان خود را از دست داده و ۱۶۰ آمریکایی هنوز مفقود هستند.
🔹رسانه آمریکایی خبر داد که حداقل ۳۶ کودک از سیل ناشی از بالا آمدن آب رودخانه گوادالوپ در تگزاس جانشان را از دست دادهاند.
🔹طبق گزارش رادیو عمومی تگزاس، به دنبال بارندگی مجدد عصر دوشنبه (به وقت محلی) باعث افزایش سطح رودخانه گوادالوپ شد و مقامات حتی دسترسی خودروهای اضطراری به یک بزرگراه را نیز محدود کردند.
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari
♨️ طرح تشکیل ۲ وزارتخانه جدید «انرژی» و «آب و محیطزیست» در مجلس کلید خورد
🔹با پیشنهاد جمعی از نمایندگان مجلس، طرحی با عنوان «تشکیل وزارتخانههای انرژی» و «آب و محیطزیست» تدوین شده که بر اساس آن دولت موظف است اقدامات لازم را برای ایجاد این دو وزارتخانه جدید تا پایان سال ۱۴۰۶ انجام دهد.
🔹در این طرح تأکید شده است که با ادغام بخش برق وزارت نیرو در وزارت نفت، وزارتخانه جدیدی تحت عنوان «وزارت انرژی» تشکیل خواهد شد.
🔹همچنین بخش آب وزارت نیرو نیز با سازمان حفاظت محیطزیست ادغام شده و وزارتخانهای مستقل به نام «وزارت آب و محیطزیست» شکل خواهد گرفت.
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ کارکنان وزارت خارجه آمریکا با چشمان گریان از محل کارشان اخراج شدند
🔹خبرگزاری آسوشیتد پرس گزارش داد، وزارت خارجه ایالات متحده بیش از ۱۳۰۰ کارمند خود را در چارچوب یک طرح سازماندهی مجدد گسترده که اوایل سال جاری توسط دولت ترامپ آغاز شد، اخراج کرد.
📌 #فوری_سراسری
به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇
@fori_sarasari