4_5879602605209945102.mp3
زمان:
حجم:
18.13M
🌠🌠🌠
🍃❤️ آرامش سهـم قلبـی است
❤️🍃که
🍃❤️در تصـرف خداست
🎤 #علیرضا_افتخـاری ❣
🎼 #بهـانه
🎇 شبتـون به مهـر ❣
@TOOTIYAYCHASHM
ولایت ، توتیـای چشـم🌠🌠
💢 ببینید دوستان خیلی #ساده_لوحانه است اگر باور کنیم این #جنایت ( شهادت #طلبه_همدانی )اتفاقی یا بدون برنامه ریزی هست 🌸
👈 اما چند حرکت باعث شده این جنایت آنهم در #ملا_عام صورت بگیره
1⃣ این اواخر ویدئو های زیادی از گرم گرفتن #روحانیت با #مردم و #کودکان پخش شده بود که روحانیت هنوز هم به اصول خودش پاینده و کاملا از جنس #مردم هست تا جایی که رسانه های معاند به کوچک ترین #بهانه ( مثلا بازی روحانی ها با کودکان) شروع به تخریب و #تمسخر روحانیت میکردن🌸
2⃣ از روز اول ماجرای #سیل در لرستان، خوزستان و... روحانیت با عمامه حضور پیدا کردن و به مردم #کمک_جهادی کردن تا جایی که داخلی ها و خارجی ها #داد و #فریاد هوار کردن که این ریا کاریه و....
3⃣ یک ادم لوتی و بامرام با کوله باری از خالکوبی رفته شهید شده ( #شهید_قربانخانی )🌸
💠 همه این موارد و موارد دیگری دست به دست هم دادن تا #ضد_انقلاب و ضد مذهب ها #عصبانی بشوند و به این فکر بیفتند که یک #لات و که از مرام لاتی شفقط ادعای اون رو داره یه روحانی رو به قتل برسونه برای رسیدن به چند هدف
🔺 ۱: اگر قاتل لوتی باشه ماجرای #شهید قربانخانی به حاشیه برود و بدل به الگویب برای بقیه نشود🌸
🔺 ۲: عقده های خودشون رو از جامعه #روحانیت خالی کنند🌸
🔺 ۳: با شو های رسانه ای و ایجاد دوگانگی به جامعه تحمیل کنند که #روحانیت جدای از مردم هست و ماجرای کمک های جهادی طلاب با عمامه به سیل زدگان نیز به حاشیه بره 🌸
🔺 ۴: زدن #اسلام_سیاسی (توضیح داره در ادامه میگم)
💠 اما این ماجرا نشان دهنده این هست که این #جنگ و #مبارزه دارای یک عقبه و #پشتوانه عمیق فکری هست که در اتاق #عملیات های خود طراحی میکنند و بعد اجرا🌸
👈 القصه اگر سری به مطالب پیج های این #قاتل و دوستانش بزنید متوجه میشوید تفکراتشان تفکرات #لاتی نیست بلکه تفکرات #سلطنت_طلبی و از حامیان محمد رضا شاه و سلطنت طلب ها هستند
💠 و این یعنی این بار مسئله؛ مسئله دشمنی #شخصی با یک طلبه نیست بلکه مسئله دشمنی با #اسلام_سیاسی ، دین سیاسی و حکومت اسلامی هست و برای نشان دادن این #دشمنی چه گزینه ای بهتر از به قتل رساندن یک #روحانی که در این کشور نماد اسلام سیاسی و حکومت اسلامی هست🌸
💠 و از این رو وقتی #آخوند فقط در حوزه باشد و به شرعیات بپردازد که کسی کاری به کارش ندارد 🌸
💠 اما اگر این #آخوند نشان بدهد که مردمی شده است و دارد به سمت اجتماعی شدن پیش میرود دشمن عصبانی میشود و میخواهد زهر چشم بگیرد🌸
👈 با این حساب از مراجع محترم #قضائی میخواهیم به #قتل این قاتل اکتفا نکرده در ادامه بررسی ها منشا و #اتاق_عملیاتی این ارازل سلطنت طلب را پیدا کرده و #محاکمه کنند تا دیگر هیچ ضد انقلاب و دشمنی جرات نکند برای #ایران_خوبان برنامه ریزی سوء بکند
@TOOTIYAYCHASHM
🍃💠ولایت توتیای چشم👆
✨✨✨✨✨✨✨
جبهه!
گــردان!
و خاکـــریز!
#بهانه است...
ما با هم #رفیق شده ایم تا همدیگر را #بسازیم...
#شهید_حسن_باقری
#صبحتون_شهدایی🌷
🌺🌺🌺
اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ .
اصلا بدون کفش ،توی #بیابان ،پیاده نه !!! در راه خانه #تشنه بماند ،چه میشود ؟؟؟
.
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور #گوشواره بگیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
گیریم #خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟
.
در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه ! یک شب که نیستی ، #بهانه بگیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
اصلا #پدر، #عمو و #برادر، نه، جوجه ای، تشنه مقابل چشم بمیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
دست #گناهکار مرا روز #رستاخیز ، یک #دختر_سه_ساله بگیرد، چه میشود ؟
.اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ .
اصلا بدون کفش ،توی #بیابان ،پیاده نه !!! در راه خانه #تشنه بماند ،چه میشود ؟؟؟
.
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور #گوشواره بگیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
گیریم #خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟
.
در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه ! یک شب که نیستی ، #بهانه بگیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
اصلا #پدر، #عمو و #برادر، نه، جوجه ای، تشنه مقابل چشم بمیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
دست #گناهکار مرا روز #رستاخیز ، یک #دختر_سه_ساله بگیرد، چه میشود ؟
.اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ .
اصلا بدون کفش ،توی #بیابان ،پیاده نه !!! در راه خانه #تشنه بماند ،چه میشود ؟؟؟
.
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور #گوشواره بگیرد ،چه میشود ؟؟؟
.
گیریم #خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟
💚💚💚
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۱ و ۱۲
امروز نه حلقهای خواهد بود، نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی!
جایی شنیده بود خون آشامها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون
چه کسی را نوشیدهام که سیاهی دامنگیرم شده؟!
به دنبال پاهای پدر میرفت ،
و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بیتفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد.
نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ،
که نبیند جز سیاهیها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدمهای سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زنها گریه و نفرین میکنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدیهای دنیا میکنند!
دستی نگاه مات شدهاش به کفشهای
پدر را پاره کرد. دستی که آستینهای سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست .
و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است!
شاید آیه باشد،
که باز هم به موقع به دادش رسیده است!
نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود.
قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای #توجیه_گناهان خود است که قهر با خدا را #بهانه میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت...
تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهیها #حکمتت چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشستهام؟
معنایش را نمیدانم!
من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این #تقدیر و #حکمت و #قسمت نمیرسد!
کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟
یاد آن روز افتاد:....
آیه وارد اتاق شد:
_از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟
آیه تابی به گردنش داد:
_باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه».
سایه اعتراض کرد:
_مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست!
آیه چشم غرهای به سایه رفت:
_با نینی من درست حرف بزنا! بچهم شخصیت داره!
رها دلش ضعف رفت برای این مادرانههای آیه!
صدایی رها را از آیهاش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختیهایش فرود آمد.
-خانم رها مرادی، فرزند شهاب...
گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود.
-رها!
این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟
این لحن را خوب میشناخت!
باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟!
-بله
اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد.
صدای ِکل نیامد...
کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه
نبود... هیچ نبود!
فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش.
قصد خروج از در را داشت که کسی گفت:
_هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟
صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانوادهی مقتول بودند، یکی از خانوادهی شوهرش!
به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد.
خودکار را که زمین گذاشت،
دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که دربارهی آزادی دردانهاش حرف میزد.
پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد:
_کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونهی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا!
و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت.
مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد...
عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا!
مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت:
_سوار شو!
و رها رسوار شد.
رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛
فقط آیه بود که.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃