eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
230 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5879602605209945102.mp3
زمان: حجم: 18.13M
🌠🌠🌠 🍃❤️ آرامش سهـم قلبـی است ❤️🍃که 🍃❤️در تصـرف خداست 🎤 ❣ 🎼 🎇 شبتـون به مهـر ❣ @TOOTIYAYCHASHM ولایت ، توتیـای چشـم🌠🌠
💢 ببینید دوستان خیلی است اگر باور کنیم این ( شهادت )اتفاقی یا بدون برنامه ریزی هست 🌸 👈 اما چند حرکت باعث شده این جنایت آنهم در صورت بگیره 1⃣ این اواخر ویدئو های زیادی از گرم گرفتن با و پخش شده بود که روحانیت هنوز هم به اصول خودش پاینده و کاملا از جنس هست تا جایی که رسانه های معاند به کوچک ترین ( مثلا بازی روحانی ها با کودکان) شروع به تخریب و روحانیت میکردن🌸 2⃣ از روز اول ماجرای در لرستان، خوزستان و... روحانیت با عمامه حضور پیدا کردن و به مردم کردن تا جایی که داخلی ها و خارجی ها و هوار کردن که این ریا کاریه و.... 3⃣ یک ادم لوتی و بامرام با کوله باری از خالکوبی رفته شهید شده ( )🌸 💠 همه این موارد و موارد دیگری دست به دست هم دادن تا و ضد مذهب ها بشوند و به این فکر بیفتند که یک و که از مرام لاتی شفقط ادعای اون رو داره یه روحانی رو به قتل برسونه برای رسیدن به چند هدف 🔺 ۱: اگر قاتل لوتی باشه ماجرای قربانخانی به حاشیه برود و بدل به الگویب برای بقیه نشود🌸 🔺 ۲: عقده های خودشون رو از جامعه خالی کنند🌸 🔺 ۳: با شو های رسانه ای و ایجاد دوگانگی به جامعه تحمیل کنند که جدای از مردم هست و ماجرای کمک های جهادی طلاب با عمامه به سیل زدگان نیز به حاشیه بره 🌸 🔺 ۴: زدن (توضیح داره در ادامه میگم) 💠 اما این ماجرا نشان دهنده این هست که این و دارای یک عقبه و عمیق فکری هست که در اتاق های خود طراحی میکنند و بعد اجرا🌸 👈 القصه اگر سری به مطالب پیج های این و دوستانش بزنید متوجه میشوید تفکراتشان تفکرات نیست بلکه تفکرات و از حامیان محمد رضا شاه و سلطنت طلب ها هستند 💠 و این یعنی این بار مسئله؛ مسئله دشمنی با یک طلبه نیست بلکه مسئله دشمنی با ، دین سیاسی و حکومت اسلامی هست و برای نشان دادن این چه گزینه ای بهتر از به قتل رساندن یک که در این کشور نماد اسلام سیاسی و حکومت اسلامی هست🌸 💠 و از این رو وقتی فقط در حوزه باشد و به شرعیات بپردازد که کسی کاری به کارش ندارد 🌸 💠 اما اگر این نشان بدهد که مردمی شده است و دارد به سمت اجتماعی شدن پیش میرود دشمن عصبانی میشود و میخواهد زهر چشم بگیرد🌸 👈 با این حساب از مراجع محترم میخواهیم به این قاتل اکتفا نکرده در ادامه بررسی ها منشا و این ارازل سلطنت طلب را پیدا کرده و کنند تا دیگر هیچ ضد انقلاب و دشمنی جرات نکند برای برنامه ریزی سوء بکند @TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆 ✨✨✨✨✨✨✨
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ... 🌷 🌺🌺🌺
اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ . اصلا بدون کفش ،توی  ،پیاده نه !!! در راه خانه  بماند ،چه میشود ؟؟؟ . دزدی از او به  و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور  بگیرد ،چه میشود ؟؟؟ . گیریم  نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک  پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟ . در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه ! یک شب که نیستی ،  بگیرد ،چه میشود ؟؟؟ . اصلا ،  و ، نه، جوجه ای، تشنه مقابل چشم بمیرد ،چه میشود ؟؟؟ . دست  مرا روز  ، یک  بگیرد، چه میشود ؟ .اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ . اصلا بدون کفش ،توی  ،پیاده نه !!! در راه خانه  بماند ،چه میشود ؟؟؟ . دزدی از او به  و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور  بگیرد ،چه میشود ؟؟؟ . گیریم  نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک  پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟ . در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه ! یک شب که نیستی ،  بگیرد ،چه میشود ؟؟؟ . اصلا ،  و ، نه، جوجه ای، تشنه مقابل چشم بمیرد ،چه میشود ؟؟؟ . دست  مرا روز  ، یک  بگیرد، چه میشود ؟ .اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت ؛یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟؟؟ . اصلا بدون کفش ،توی  ،پیاده نه !!! در راه خانه  بماند ،چه میشود ؟؟؟ . دزدی از او به  و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور  بگیرد ،چه میشود ؟؟؟ . گیریم  نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک  پیرهنش را بگیرد ، چه میشود ؟؟؟ 💚💚💚
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۱۱ و ۱۲ امروز نه حلقه‌ای خواهد بود، نه مهریه‌ای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی! جایی شنیده بود خون آشام‌ها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون چه کسی را نوشیده‌ام که سیاهی دامن‌گیرم شده؟! به دنبال پاهای پدر میرفت ، و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بی‌تفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد. نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ، که نبیند جز سیاهی‌ها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدم‌های سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زن‌ها گریه و نفرین می‌کنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدی‌های دنیا میکنند! دستی نگاه مات شده‌اش به کفشهای پدر را پاره کرد. دستی که آستین‌های سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست . و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است! شاید آیه باشد، که باز هم به موقع به دادش رسیده است! نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود. قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای خود است که قهر با خدا را میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت... تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهی‌ها چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشسته‌ام؟ معنایش را نمیدانم! من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این و و نمیرسد! کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟ یاد آن روز افتاد:.... آیه وارد اتاق شد: _از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو! رها ابرویی بالا انداخت و گفت: _حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟ آیه تابی به گردنش داد: _باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه». سایه اعتراض کرد: _مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست! آیه چشم غره‌ای به سایه رفت: _با نی‌نی من درست حرف بزنا! بچه‌م شخصیت داره! رها دلش ضعف رفت برای این مادرانه‌های آیه! صدایی رها را از آیه‌اش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختی‌هایش فرود آمد. -خانم رها مرادی، فرزند شهاب... گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود. -رها! این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟ این لحن را خوب میشناخت! باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟! -بله اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد. صدای ِکل نیامد... کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه نبود... هیچ نبود! فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش. قصد خروج از در را داشت که کسی گفت: _هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟ صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانواده‌ی مقتول بودند، یکی از خانواده‌ی شوهرش! به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد. خودکار را که زمین گذاشت، دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که درباره‌ی آزادی دردانه‌اش حرف میزد. پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد: _کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونه‌ی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا! و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت. مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد... عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا! مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت: _سوار شو! و رها رسوار شد. رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛ فقط آیه بود که..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃