🟣خاک های نرم کوشک🟣
خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی
#قسمت_هشتاد_و_سه
یادم نمی آید تو سنگر،چادر، خانه یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی می کرد جلوتر از من قدم برندارد.
یک باربا هم می خواستیم برویم تو یک جلسه، پشت در اتاق که رسیدیم طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت «بفرما.»
نرفتم تو به اش گفتم:«اول شما برو»
لبخندی زد و گفت:«تو که می دونی من جلوتر از سید جایی وارد نمی شم.»
به اعتراض گفتم: «حاج آقا این جا دیگه خوبیت نداره که من اول برم!»
«برای چی؟»
«ناسلامتی شما فرمانده هستی این جا هم که جبهه هست و بالاخره باید ابهت و پرستیژفرماندهی حفظ بشه.»
مکثی کردم و زود ادامه دادم:« این که من جلوتربرم، پرستیژ شما رو پایین می آره.»
خندید و به کنایه گفت:« اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلاً نباشه!»
سید کاظم حسینی
فرمانده ی کل سپاه آمده بودمنطقه ی ما، قبل از عملیات رمضان،
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃