فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه پاییزیی شما 🍁🍂
متبرک به ذکر پرنور🍁✨🍁
🍁صلـوات🍁
بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🍁
🍂🍁 اللَّـهُمَّ 🍁🍂
🍂🍁 صَلِّ 🍁🍂
🍂🍁 عَلَى 🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد🍁🍂
🍂🍁وعلی آلِ🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد 🍁
التماس دعای فرج💚💚💚
📚علمدار
🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار
🌸قسمت صد و پنجاه و دوم: حج
سید مانند همه مداحی ها و مناجات های عارفانه اش حضور قلبی عجیبی داشت اما حال سيد در مدينه را بايد از خود مدينه پرسيد. مناجات سيد در مدينه مانند مكه خصوصی نبود. او در كنار قبرستان بقيع می نشست و مداحی را شروع ميكرد. او عاشقانه از اعماق وجود می سوخت و می خواند مداحان ديگر برنامه هايشان را قطع ميكردند. جمعيت زیادی به دور او حلقه ميزدند. چفيه اش را روی سرش می انداخت و بدون آن كه به جمعيت اطرافش توجهی كند به مناجات با معبود می پرداخت مُشتاقان آن بانوی پهلو شكسته مصيبت جده غريبش، فاطمه زهرا، را برای مردم زمزمه می كرد. بعضی شب ها مجلس سيد تا صبح ادامه پيدا ميكرد. يك بار رفته بود پشت قبرستان بقيع و عقده دل خود را گشوده بود. وقتي به هتل برگشت، به داخل اتاق رفت و دوباره شروع به گريه كرد آن قدر سوزناك گريه ميكرد كه ما نگران او شديم. سيد براي اهل بيت سوخته بود آن چنان از اعماق دل گريه ميكرد كه ما هم همان جا پشت در اتاق نشستيم و با او همنوا شديم گویی خداحافظی ميكرد. بعد از بازگشت از حج، همواره از مدينه می گفت و می خواند. نميدانم در مدينه چه حقایقی را به او نشان دادند كه او را آن قدر بی تاب كرده بود
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال علمداران عشق
سلام. عصرتون به خیر.
باعرض معذرت ازدوستان قسمت 152 زندگینامه شهید روداخل کانال نزاشتم.
🖤🖤🖤
📚علمدار
🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار
🌸قسمت صد و شصت و یکم: دیالیز
قرار شد عصر روز بعد عملیات انتقال سید انجام شود. اما ساعت به ساعت حال سید بدتر ميشد. همه برای سید ناراحت بودندهر لحظه بیمارستان شلوغ تر ميشد. مسئولان حفاظت بیمارستان کلافه شده بودند. در همه جای بیمارستان عده ای نشسته بودند و مشغول دعا بودند.
صبح روز بعد، یعنی دهم دیماه، پزشکان خون سيد را چك كردند. برای آنكه جواب آزمايشها دقيق باشد و اثر داروها بر سموم بهتر مشخص شود چند نفر از دوستان نمونه خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند. فراموش نميکنم. ميخواستند دوباره خون سيد را آزمايش كنند. اما ساعتی قبل برای آزمايش خون، دفترچه سيد را برده بودند بابلسر. يكی گفت: دفترچه من همراهم است در آن بنويسيد. به محض آنكه سيد متوجه شد اجازه نداد! با آن حال گفت: در نسخه آزاد بنويسيد، در دفترچه كسی ننويسيد. گفتم: سيد جان فرقی نداره. آن موقع متوجه نبودم. نميفهمیدم برای چی سيد قبول نميكنه. هرچه اصرار كرديم، قبول نكرد. بالاخره دکتر آزاد نوشت.
👈ادامه دارد
✔️منبع:کانال علمداران عشق
🖤🖤🖤
🌸ازدواج ساده
🔸️محسن مخالف عقد و عروسی سنگین و تشریفاتی بود.
میگفت: «این مراسمات مانع از ازدواج خیلی از جوانان که تمکن مالی ندارند، میشود.»
اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم میشویم یک الگو برای جوانان فامیل و به تاخیر در ازدواج آنها دامن میزنیم.
دوران عقد ما ۱۱ ماه طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید باورتان نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس سفر کنیم. خانوادهها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از دوستان چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.
🔸️به خاطر همین ساده بودنها و ساده گرفتنها بود که برکات خدا هر روز در زندگی ما بیشتر میشد.
🔊راوی" همسر شهید
#شهید_محسن_حیدری
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محسن حیدری 🌹🍃
🖤🖤🖤