eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 خاطرات رضا پورعطا قسمت 41 توقف کردم تا نفسی تازه کنم. حاج محمود گفت: چرا ایستادی؟ گفتم: حاجی دیگه نمیتونم... پاهام رو احساس نمی کنم. به سختی از جا بلند شدم و گفتم: من همین جوری ادامه میدم.. هر کس خواست دنبال من بیاد... هر کس هم جرئت نداره، بمونه. حاج محمود گفت: خطرناکه... رو مین میری! گفتم: مهم نیست.... دیگه نمیتونم سپس شروع به حرکت در میدان کردم. بقیه هم که راهی جز اطاعت از من نداشتند، چسبیده به من راه افتادند. این بار همگی سر پا آمدند. مسافتی که جلو رفتیم و اتفاقی نیفتاد، روحیه گرفتیم. شروع به دویدن کردیم. من بدو... بچه ها بدو... آنقدر با شور و شوق و انگیزه دویدیم که مجروح آخری هم یادمان رفت. احساس آزادی و طراوت بهمان دست داد. همه دردها و سختی ها را فراموش کردیم. پس از ساعت ها تلاش، بچه ها همدیگر را رها کردند و از یکدیگر سبقت می گرفتند. انگار نه انگار که ۲۴ ساعت توی خط و میدان مین سروکله زده بودیم. دیگر از خستگی ها خبری نبود. بچه ها جان تازه ای گرفته بودند. در چهره ها دیدم که گام های بلند بچه ها به تلافی آن همه ترس و وحشت برداشته می شد. بلند شدن من از روی زمین هم ناخودآگاه بود. همان راز نهفته ای که همواره در پهنه دشت ما را به جلو هدایت می کرد. رازی که هرگز نتوانستم پی به واقعیت آن ببرم و تا انتهای آزادی همراه ما بود. هرگز نفهمیدم میدان مین کجا و کی تمام شد. البته فرقی هم نمی کرد، چون دیگر هیچ کس به پشت سرش فکر نمی کرد. بچه ها دعا می کردند هر چه زودتر به یک ماوی و پناهگاهی برسند. برای اولین بار در زندگی ام طعم شیرین آزادی را با همه وجود احساس کردم. نعمتی که هرگز در شرایط عادی زندگی قدر و منزلت آن را نفهمیده بودم. مسیر زیادی را مستانه و بی هدف دویدیم تا جایی که بچه ها خسته و نفس زنان ایستادند. حاج محمود همه را در نقطه ای از رمل ها دور هم جمع کرد و گفت: اگر خدا بخواد، انگار نجات پیدا کردیم. ناگهان مجروحی که در میدان مانده بود از ذهنم عبور کرد. از حاجی خواست اجازه دهد بر گردم و او را بیاورم. نگاه سرزنش آمیزی به من انداخت و گفت دیوانه شدی؟... دیگه امکان این کار نیست. عذاب وجدان بدجور وجودم را تسخیر کرد. تصمیم گرفتم بدون اجازه حاج محمود اقدام به این کار کنم. تا خواستم حرکت کنم، نسیم سرد و کشنده ای در دشت وزیدن گرفت. طوری که سوز سرما در استخوان‌هامان فرو رفت و بدن های ضعیف مان را به رعشه انداخت. بچه ها شروع به لرزیدن کردند. شاید کار خدا بود که به چیز دیگری فکر نکنیم. چنان سرمایی توی رمل ها پیچید که هرگز ندیده بودم. یازده نفر بیشتر از بچه ها باقی نمانده بود. حاج محمود گفت: دوتا دوتا همدیگه رو در آغوش بگیرید و ماساژ بدید. هر کسی بغل دستی اش را در آغوش گرفت و محکم فشار داد. صحنه بسیار عجیبی بود. تعداد بچه ها یازده نفر بود. من تنها ماندم و کسی نبود که او را در آغوش بگیرم. به سمت دو نفری که همدیگر را فشار می‌دادند رفتم و با آنها شریک شدم. شاید بیست دقیقه این حالت طول کشید. یعنی سرما ما را به خودمان مشغول کرد تا وقتی که یاد و فکر مجروح ها کاملا از ذهن مان بیرون رفت. آن قدر بچه ها ضعیف و ناتوان شده بودند که تحمل سرما را نداشتند حاج محمود که نگران بچه ها شده بود دستور داد در رمل ها بدوند. از یخ زدن بچه ها ترسید. بچه ها حرف حاجی را گوش دادند و با همه وجود شروع به دویدن در دشت کردند. کناره های آسمان به سفیدی می زد. حد افق و بیابان را شاخص قرار دادم و بچه ها را دنبال خودم کشاندم. نیم ساعت نگذشته بود که هوا کاملا روشن شد و ما بار دیگر در اوج ناباوری سپیده صبح را دیدیم. صبحی که پس از یک شب طولانی نمایان شد. شبی که به بلندای یلدا بود. من برای اولین بار بلندی یک شب هولناک را دیدم. ادامه دارد.. 🌺🌺🌺
۶ خرداد ۱۴۰۱
عاشق شهادت بود همکارش میگفت،وقتی میرفتم توی اتاقش همیشه رو یه مینوشت... 😊 آخرهم به آرزوش رسید ۹۴ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدابوذرمجدیان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
۶ خرداد ۱۴۰۱
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
۶ خرداد ۱۴۰۱
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
۶ خرداد ۱۴۰۱
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💚حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند:💚 🔆 هركس چهل صبح(پیوسته) (دعای) عهد را بخواند: 1️⃣از یاوران قائم ما باشد 2️⃣و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از قبر بیرون آورند 3️⃣و در خدمت آن حضرت باشد 4️⃣و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید 5️⃣ و هزار گناه از او محو كند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد را بخوانی،مقدراتت عوض میشود...🍃
۶ خرداد ۱۴۰۱
۷ خرداد ۱۴۰۱
🔰 سه راهکار امام صادق(ع) برای مواجهه با نعمت، فقر و استرس 🔻حجت الاسلام نظری منفرد 🔹امام صادق علیه السلام خطاب به سفیان الثوری برای هر یک از حالات «نعمت»، «فقر و ناراحتی روحی» و «اضطراب و حزن و اندوه» راهکارهایی را ذکر می کنند. 🔹۱. امام صادق(ع) می فرمایند: برای پایداری نعمت سلامتی، روزی وسیع و امنیت اعطایی ذات اقدس اله، باید خداوند متعال را حمد و شکر نمود؛ انسان زمانی که در نعمت است بیشتر باید به یاد خداوند متعال باشد. اگر خداوند را سپاسگزاری کردیم، خداوند نعمت را افزایش می دهد؛ شکر نعمت باید همراه با زبان و عمل باشد؛ صرف نکردن نعمت‌های الهی در مسیر عصیان و گناه مهمترین شکرگزاری عملی است. 🔹۲. استغفار گشایش‌هایی را در زندگی ایجاد می کند؛ با استغفار خداوند متعال باران رحمت خود را فرو می ریزد و به مال انسان برکت می بخشد. توبه و استغفار زندگی آدمی را به گونه‌ای رقم می زند که انسان از زندگی بهره مند گردد. استغفار انسان را پاک می‌کند و این امر مهمترین پایه سرازیری نعمت‌ها و برکات الهی است. 🔹۳. سومین راهکار امام صادق علیه السلام در مواجهه با روحیات آدمی گفتن ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» است. اگر از نظر روحی در زندگی ناراحت شدیم و حزن و اندوه بر ما چیره شد، برای خلاصی از آن باید این ذکر شریف را زیاد به کار گیریم. این جمله ناراحتی های روحی انسان را برطرف می سازد. 🌹🌹🌹
۷ خرداد ۱۴۰۱
🏝آقا جان سلام! از دور یا نزدیک؟ نمی‌دانم! وقتی به زیات‌نامه‌ها سری می‌زنیم، هم زیارت از دور داریم هم از نزدیک! آقا جان! هر لحظه و هر روز به شما سلام می‌دهیم! نزدیک یا دور ... و کی می‌شود در حضورتان سلام را بلند بگوییم و گوش دل‌مان از بزرگی هیبت‌تان پُر شود! هنوز گوش‌های من بر خاک چسبیده و صدای شما را نمی‌شنود! ولی شما که می‌شنوید و پاسخ می‌دهید🏝 "السّلام علیک یا اباصالح المهدی أدرکنا" 🌺🌺🌺
۷ خرداد ۱۴۰۱
🌸حدیث روز ✅ پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله 📌 در پی کسب روزی و نیازها، سحر خیز باشید؛ چرا که حرکت در آغاز روز، [مایه] برکت و پیروزی است. 📚 نهج الفصاحه ص۳۷۱ ، ح ۱۰۷۸ 🌺🌺🌺
۷ خرداد ۱۴۰۱
ًَ. 👇تقویم نجومی یکشنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) ⬅️ اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی،اسلامی. ✴️ یکشنبه👈8 خرداد /جوزا 1401 👈27 شوال 1443👈 29 می 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است : ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید کردن. ✅دیدار روسا و مسئولین. ✅انجام کارها و حوائج مهم. ✅خواستگاری و عقد. ✅و فروش اجناس خوب است. 👼 مناسب زایمان و نوزاد محبوب خانواده و مردم خواهد شد. 🚘مسافرت: سفر خوب است با صدقه همراه باشد. @taghvimehamsaran 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج ثور است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️خرید املاک و مستقلات. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️رفتن به تفریحات سالم. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️آغاز به کار و شغل. ✳️ و دیدار دوستان خوب است. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید مطمئن با قیمت مناسب.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑 مباشرت و مجامعت امشب :ممکن است فرزند یاور ستمگران شود. ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، پشیمانی دارد. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، باعث ایمنی از ترس است. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است. قال ذالک بینی و بینک.... و چنین استفاده میشود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و چیزی در این موضوعات.ان شاءاو به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 37 747 297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان ایتا و سروش👇 @taghvimehamsaran https://t.me/Taghvimehamsaran
۷ خرداد ۱۴۰۱
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️ *قرار شبانه با مولای غریبمان💚* *بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...* *دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...* *💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠* *🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸* *⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜* *ترجمه:* *خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ‏ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك‏ همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت‏ کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربان‏ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.* *💠دعــای ســـلامتی* *امــام زمــــان(عج)💠* *⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜* *⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️* ❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
۷ خرداد ۱۴۰۱
🍂 🔻 قسمت 42 خاطرات رضا پورعطا کل مسیر سه کیلومتر هم نمی شد اما ما از ساعت 30: 5 دقیقه عصر تا ۷ صبح درگیر موانع بودیم. به ناگاه سروشی غیبی در گوشم پیچید و مرا به یاد نماز صبح انداخت. قدم هایم سست شد. نه آبی برای وضو و نه خاکی برای تیمم داشتیم. همان طوری که می دویدم، چشمانم را بستم و نماز صبح را ادا کردم. سپس رو به آسمان کردم و خدا را از ته قلب شکر کردم. نیم نگاهی به بچه ها که مستانه می دویدند انداختم و لبخندی زدم. می دانستم که آنها هم در حال تسبیح خدای بزرگ اند. خدایی که از مهلکه خوفناک مرگ نجاتمان داده بود. 🔅🔅🔅 جسته گریخته خبر کشف پیکر شهدای منطقه امیدیه در شهر پیچید. شور و شوق عجیبی بین خانواده شهدا به وجود آمده بود. سینه به سینه نقل شده بود که پورعطا همه شهدا را شناسایی کرده است. دم به دم در خانه ما کوبیده می شد و پدر یا مادر شهیدی سراغ فرزندش را می گرفت. خودم را از نظرها پنهان کردم، چون برادر نداعلی تأکید کرده بود تا شناسایی دقیق و کامل شهدا حرفی به خانواده شهدا زده نشود. مادر رضا هم فرزندش را در خواب دیده بود که از سفر برگشته است. هنوز پیکر شهدا برای تشییع و تدفین آماده نشده بود اما شهر آذین بندی شده بود. . فردای آن روز با مقداری آذوقه به منطقه برگشتیم و پیش عراقی ها رفتیم. وقتی چای و آرد و خوراکی ها را نشانشان دادیم گل از گل شان شکفت. به گرمی از ما استقبال کردند و ما را تحویل گرفتند. آدم های بدبختی بودند. نداعلی به عربی با آنها صحبت کرد. فهمیده بودند ما در پی شهیدانمان هستیم. یکی از نگهبان ها که می گفت همه منطقه را مثل کف دستش بلد است، نقطه دورتر از پاسگاه شان را نشان داد و گفت: هر چی هست اونجاست. همه نگاه ها به سمت همان نقطه دوخته شد. دشتی پر از مین و سیم های خاردار دیده می شد. پیدا کردن راهی برای عبور محال به نظر می رسید. به هر شکلی که می رفتیم با مین برخورد می کردیم. نداعلی پس از بررسی جغرافیای منطقه از سرباز عراقی پرسید: چه جوری میتونیم اونجا بریم. سرباز عراقی مسیری را در حاشیه میدان نشانمان داد و تأکید کرد با احتیاط از آنجا بروید. تا خواستیم حرکت کنیم گفت: تا قبل از اومدن پست بازرسی برگردید و از اینجا برید. گردان شهید دانش، همانی که به همراه رضا در شب دوم وارد آن شدیم، در این منطقه عمل کرده بود. از آن شب تا به امروز هنوز پای هیچ کس به اینجا باز نشده بود. از دور، سفیدی استخوان ها را می دیدم. اینها بچه های گردان شوشتر بودند. نداعلی رو به من گفت: تو که این قدر واردی، می تونی اونها رو هم شناسایی کنی؟ ایستادم و منطقه را از نظر گذراندم. خاطرات مثل فیلم از جلو چشمانم عبور کرد. یاد رضا حسینی که افتادم، قلبم به تپش افتاد. چون همه این مدت به امید پیدا کردن جنازه او درس و زندگی را رها کردم و همراه بچه ها شدم. رضا، بخشی از وجود من بود. روزی نبود که در خلوت خودم به او فکر نکنم. حالا لحظه سرنوشت سازی که ده سال انتظارش را می کشیدم فرا رسیده بود. مطمئن بودم یکی از جنازه ها به او تعلق دارد. به بازی روزگار خنده ام گرفت. پس از ده سال جدایی، ملاقات ما در برهوت دشت اتفاق می افتاد. حالم منقلب شد. نداعلی و علی جوکار متوجه من شدند اما چیزی به زبان نیاوردند. بدون اینکه حرفی بزنم، به سمت استخوانها حرکت کردم . بچه ها در پی من از روی مین ها می پریدند و جلو می آمدند. اگرچه در میدان مین بودیم اما دیگر حساسیت آن شب ها را نداشتم. شوق رسیدن به رضا احتیاط و ترس را از من گرفته بود. در وسط میدان مین قدم های بلند برمی داشتم و جلو می رفتم. هیچ توجهی به بچه های پشت سرم نداشتم. فقط لحظه شماری می کردم پیکر رضا را در آغوش بگیرم. وجودش را احساس می کردم. اشک های مادر رضا در نظرم نمایان شد. روز قبل که جریان را فهمیده بود، آمد در خانه و التماس کرد که خبری از رضا برایش بیاورم. همه نگرانی من از این بود که رضا پلاک نداشت. من و محمد هم پلاک نداشتیم. یعنی همان شبی که با التماس من را وادار کرد با او وارد عملیات شوم، هیچکدام از ما پلاک نداشتیم. اما آن موقع آن قدر شور عملیات و حضور در منطقه را داشتیم که به مردن و شهید شدن فکر نمی کردیم. رضا هم مثل من در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. هیچ یادم نمی رود شبی که از توی چادر بیرون زدیم و قصد عملیات کردیم، رضا کفش نداشت و مجبور شده بود یه جفت ربن نو از تدارکات کش برود. ربن ها را تا دور شدن از چادرها زیر پیراهنش مخفی کرده بود. بیرون از منطقه که دیگر خیالش راحت شد، آنها را دراورد و پوشید. من و محمد وقتی ربن های سفید و نورانی اش را دیدیم، خندیدیم و گفتیم: اگر شهید شدی از روی همین ربنها شناسایی ازت می کنیم. 👈ادامه دارد... 🌺🌺🌺
۷ خرداد ۱۴۰۱