👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
اولین و جامعترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی.
👈 یکشنبه 👈 5 اسفند / حوت 1403
👈 24 شعبان 1446 👈23 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛اول صبح صدقه بدهید تا اثر نحوست از بین برود.
🚘مسافرت : مسافرت یا انجام نشود یا همراه صدقه انجام شود.
@taghvimehamsaran
👶زایمان خوب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️فرزند به دایه سپردن.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️استقراض.
✳️شکار صید و دام گزاری.
✳️و معالجات نیک است.
🔵کتابت حرز و ادعیه خوب نیست.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند در آینده حافظ قرآن گردد.
💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇
@Herz_adiye_hamrah
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث اصلاح امور می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، باعث دفع صفرا می شود.
@taghvimehmsaran
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان " است.
یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇
@taghvimehmsaran
ای دی ادمین 🆔👇
@tl_09123532816
لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🕊سردار شهید ذبیح الله عالی🕊
▫️نام: ذبیح الله عالی
▫️نام پدر: ذبیح الله(چون پدرشون قبل تولد شهید فوت کردن مادرشون اسم همسرشو رو فرزندشون گذاشتن)
▫️ولادت: 1332/9/28 (روستای کردکلا/جویبار)
▫️شهادت: 1362/12/03 (والفجر۶)
▫️وضعیت تاهل: متاهل و صاحب ۵ فرزند به نام های زینب،صفیه،علیرضا،روح الله و محمدباقر
▫️نام جهادی: ندارند
▫️اخرین مقام: سرباز امام(ره) و فرمانده گردان مسلم بن عقیل از لشکر۲۵ کربلا
▫️نحوه شهادت:
در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۶ در منطقه عملیاتی دهلران، گردان مسلم بن عقیل (ع) تحت فرماندهی عالی پیش قراول عملیات بود. آنها از خطوط مقدم عبور کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصره نیروهای دشمن در آمدند و عالی پس از نبرد دلیرانه در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ به همراه گروهی از نیروهایش به شهادت رسید.
به علت شرایط سخت عملیات و عقب نشینی سریع نیروهای خودی جنازه او در داخل خاک عراق باقی ماند. سرانجام در سال ۱۳۷۲ پیکر شهید ذبیح اللّه عالی توسط گروههای تفحص در منطقه عملیاتی چیلات کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد
▫️سن شهادت: ۳۰ساله
▫️علاقه: ورزش
▫️قسمتی از وصیتنامه شهید:
وصیتنامه ای از ایشان منتشر نشده
#ایام_شهادت
#گ
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ذبیح الله عالی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حسن و خلق و وفا کس به یارما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
💖💖💖شعبانیه💖💖
💖 💖شعبانیه💖 💖
💖شعبانیه💖💖
💖شعبانیه💖
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
صبح پیروزی نزدیک است ...
📸 شادی رزمندگان در فاو
پس از پیروزی در عملیات والفجر۸
عکاس : ژان گومی
#قهرمانان_وطن
صبح وعاقبتتون شهدایی 🕊
💖💖💖شعبانیه💖💖
💖 💖شعبانیه💖 💖
💖شعبانیه💖💖
💖شعبانیه💖
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۹ و ۳۰
ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم، تو هم کاراتو هماهنگ کن که یه سفر دستهجمعی بریم
**********
ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکسها میافتاد، چیزی در دلش تکان میخورد؛ روزهای سختی در پیش رویش بود.
دو هفته از رفتن ارمیا گذشته بود ،
و آخر هفته همه در خانهی محبوبه خانم جمع شده بودند. رها و سایه و آیه درحال انداختن سفره بودند که صدای زنگ خانه بلند شد.
زینب به سمت در دوید و گفت:
_بابا اومد...
آیه بشقاب به دست خشک شد. نگاهها به در دوخته شد که ارمیا با دستی که وبال گردنش شده بود و ساکش همراه دستان کوچک زینب در
دست دیگرش بود ،وارد خانه شد.
صدایش سکوت خانه را شکست:
_سلام؛ چرا خشک شدید؟!
بشقاب از دست آیه افتاد. همهی نگاهها به آیه دوخته شد. ارمیا ساک و دستهای زینب را رها کرد و به سمت آیه شتافت:
_چیزی نیست، آروم باش! ببین من سالمم؛ فقط یک خراش کوچولوئه باشه؟ منو نگاه کن آیه... من خوبم!
نگاه آیه به دست ارمیا دوخته شده بود ،
و قصد گرفتن نگاه نداشت. رها لیوان آبی مقابل آیه گرفت.
ارمیا لیوان را با دست چپش گرفت و به سمت لبهای آیه برد:
_یه کم از این بخور، باشه؟ من خوبم آیه؛ چرا با خودت اینجوری میکنی؟
کمی آب که خورد، رها او را روی مبل نشاند. ارمیا روبهرویش روی زمین زانو زد:
_خوبی آیه؟
آیه نگاه به چشمان ارمیا دوخت:
_چرا؟
ارمیا لبخند زد:
_چی چرا بانو؟
+تو هم میگی بانو؟
_کمتر از بانو میشه به تو گفت؟
+چرا؟
_چی چرا؟ بگو تا جوابتو بدم!
آیه: چرا همهش باید دلم بلرزه؟
+چون دل یه #ملت نلرزه!
آیه: _نه سال دلم لرزید و جون به سر شدم، سه سال مرد خونه شدم، دوباره لرزهی دلم شروع شد؟
ارمیا: _مگه نمیخوای دل #رهبرت آروم باشه؟
آیه سری به تایید تکان داد.
ارمیا هنوز لبخندش روی لبش بود:
_دل دل نزن، من بادمجوِن بمم، آفت ندارم؛ عزرائیل جوابم کرده بانو!
آیه: _یه روزی سیدمهدی هم گفت نترس من بادمجون بمم، میبینی که بادمجون که نبود هیچ، رطب مضافتی بود!
ارمیا: _یعنی امیدوار باشم که منم یه روز رطب مضافتی بشم؟
آیه اخم کرد. زینب خود را در آغوش ارمیا جا کرد. ارمیا زینبش را نوازش کرد و نگاهش هنوز به آیهاش بود. اخمهایی که نشان از علاقهای هرچند کوچک داشت. علاقهای که شاید برای خاطر زینب نصیبش شده بود...
آیه: _خدا نکنه، دیگه طاقت ندارم!
ارمیا: _نفرینم میکنی بانو؟
آیه: _تو تمام حرفای سیدمهدی رو حفظ کردی؟
ارمیا: _چطور مگه؟
آیه: _اونم همینو بهم گفت، وقتی گفتم خدا نکنه سوریه برات اتفاقی بیفته...
ارمیا: _من حتی خوب نمیشناختمش!
آیه: _خیلی شبیه اون شدی!
ارمیا: _خوبه یا بد؟
آیه: _نمیدونم!
دست حاج علی روی شانهی ارمیا نشست: _رسیدن به خیر، پاشو که سفره معطل مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و لباس عوض کن و بیا!
ارمیا بلند شد و گفت:
_پس یه کم دیگه برام امانتداری کنید تا برگردم!
حاج علی خندهی مردانهای کرد و گفت:
_مثلا دخترمه ها!
ارمیا شانهای بالا انداخت که باعث درد دستش شد و صورتش را در هم
کرد و ناخودآگاه دست چپش را روی آن گذاشت.
آیه بلند شد و گفت:
_چی شد؟
ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی آیه کم کند.
_چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من برمیگردم. صدرا! باهام میای؟ یه کم کمک لازم دارم!
صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقهی بالا رفتند. محمد با دقت به چشمان ارمیا خیره شد.
_وضعت چطوره؟
ارمیا ابرویی بالا انداخت:
_تو دکتری؛ از من میپرسی؟
محمد: _بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟ گلوله خوردی؟
صدرا همانطور که در عوض کردن لباس کمکش میکرد گفت:
_حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه!
محمد: _چرا روزهی سکوت گرفتی؟
ارمیا: _چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتفم، البته نزدیک گردنم، گلوله رو در آوردن؛ سه روزم بیمارستان بستری بودم، تازه مرخص شدم!
صدرا: _پس چرا بهمون زنگ نزدی؟
ارمیا: _نمیخواستم آیه رو نگران کنم، اون تحمل این اضطرابا رو نداره!
محمد: _خوبه میدونی و اینطوری اومدی!
ارمیا: _باید یه دفعه میومدم، هر نوع زمینهچینی باعث ترس بیشترش میشد! اینطوری دید که سالمم و رو پای خودم ایستادم. راستی الان
یوسف و مسیح هم میرسن، غذای اضافی برای سه تا رزمندهی گرسنه دارید؟
صدرا:_ نگران نباش، برای ده تای شما هم داریم!
ارمیا: _خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۳۱ و ۳۲
ارمیا: _خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان
وگرنه همهی آخر هفتهها اینجا بودن!
صدرا: _ما که اهل تعارف نیستیم، چرا نیومدن؟!
ارمیا: _عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما باقیمیمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته نشیم!
محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت:
_قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم پشت باشیم، خجالت تو کار ما نیست!.
صدرا: _بریم که منتظر مائن، الان هم پسرا میرسن.
همانطور که از پلهها پایین میرفتند محمد گفت:
_صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه بلایی سر خودت آوردی!
ارمیا خندهای کرد و گفت:
_تخصصت قلبه آقای دکتر، قلب من الان
در بهترین وضعیته؛ توی کار همکارات سرک نکش که کلاهتون میره تو هم ها!
در خانهی محبوبه خانم را که باز میکردند، صدای زنگ خانه هم آمد.
صدرا از همانجا گفت:
_من میرم در رو باز میکنم.
ارمیا که وارد شد آیه هنوز همانجا نشسته بود. زینب روی پایش نشسته و با دستهای کوچکش صورت مادر را نوازش میکرد.ارمیا که عاشقانههای مادری-دختری را تماشا میکرد، قند در دلش آب میشد.
نگاه آیه که بالا آمد ،
به چشمان ارمیا که رسید، موجی از نگرانی به سمت ارمیا پاشیده شد.
ارمیا بیصدا لب زد:
_خوبم، نگران نباش!
به سمت آیه رفت و تا کنارش روی مبل نشست، در باز شد و مسیح و یوسف وارد شدند. صدای سر و صدای پسرها که در خانه پیچید محبوبه خانم گفت:
_خدایا شکرت که توی این خونه هم صدای شادی پیچید!
صدرا رو به مادرش کرد و گفت:
_بیا مامان، بیا گوش اینا رو بپیچون که پسرای ناخلف شدن!
یوسف، صدرا را نمایشی هل داد و گفت:
_مگه چیکار کردیم، چرا بُهتون میرنی؟
صدرا: _بُهتون کجا بود؟ شما چرا توی این مدت اینجا نمیومدید؟ مامان، اینا خجالت میکشیدن بیان اینجا، خودت بیا گوششون رو بپیچون!
محبوبه خانم که غم در چشمانش نشسته بود با لحن غمانگیزی گفت:
_شما که هستید زندگی رنگ زنده بودن میگیره، شما که میرید، روح زندگی میره، هروقت تونستید بیایید، شما هم برام مثل سینا و صدرا هستید!
آه کشید و ادامه داد:
_حالا هم بیایید سر سفره غذا سرد شد!
مسیح و یوسف به سمت محبوبه خانم رفتند و کنارش قرار گرفتند.
مسیح گفت:
_ببخشید، دیگه ناراحت نباشید!
یوسف ادامه داد:
_اصلا ما هر روز میایم اینجا!
صدرا اعتراض کرد:
_دیگه پررو نشید، یه تعارف کردیما!
محبوبه خانم لبخندی زد و گفت:
_چیکار به پسرای من داری صدرا؟ کلاهمون میره تو هم ها!
همه خندیدند؛
شاید نیاز بود که فضا از غم خارج شود. لبخندی که روی لبهای آیه نشست، دل مردی را آرام کرد که درد در تمام تنش نشسته بود.
همه دور سفره نشسته بودند.
زینب روی پای ارمیا نشسته بود و هرچه
آیه میگفت:
_بشین کنار بابا، دست بابا درد میکنه!
لج میکرد و میگفت:
_من که رو دستش ننشستم، رو پاشم!
ارمیا هم میخندید و میگفت:
_کاری با دخترم نداشته باش!
زینب به دست چپ ارمیا که سالم بود تکیه داده بود و به این ترتیب امکان غذا خوردن را از او گرفته بود.
آیه نگاهی به سفره انداخت و گفت:
_چی میخوری؟
ارمیا: _یه کم از اون کشک بادمجونا برام میریزی؟
آیه ظرف مقابل ارمیا را برداشت ،
و برایش غذا ریخت و مقابلش گذاشت. اشکالی دارد که قند در دل ارمیا آب کنند برای این غذایی که همسرش برایش کشیده است؟
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را به سمت خود کشید. لقمهای به دست زینب داد و لقمهای به سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود نشان نداد.
آیه نگاهش را به او دوخت و لقمهی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: _اول خودت بخور!
آیه: _منکه مجروح نیستم!
ارمیا: _منم که دو دقیقهی پیش رنگم به گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد.
زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند.
صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حالا برای خودت درست کن و بخور، بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد. اشکالی دارد قند در دل این دو آب شود؟ سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو که میدانی آیه.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه اسراء آیه ۸۲
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا
و آنچه از قرآن فرو مىفرستيم مايه شفا(ى دل) و رحمتى براى مؤمنان است
و ستمگران را جز خسران نمىافزايد.
هدایت شده از کانال توبه
┄═﷽═┄
🕊 یاد دائمی خدا در دل
🌅نخستین شرط سیر و سلوک این است که نباید ربّ خود را فراموش کنی. ربّ؛ یعنی کسی که همۀ نعمتها از جانب او بوده، شما را پرورش داده و تربیت کرده است. آیا از عدل و انصاف است که چنین پروردگار پر مِهر و محبّت و مهربانی داشته باشیم، ولی به غیر او توجّه کرده و او را فراموش کنیم؟
👈🏻 اولین گام سیر و سلوک این است که خداوند متعال را با این همه نعمت و محبّت فراموش نکنی و او را در همه حال یاد کنی. یاد خدا مسئلهای است که در هر زمان و مکانی و در هر حالی ممکن است؛ یعنی انسان میتواند از جهان و اشیای آن عبرت و پند گرفته و از آیات آفاقی و انفسی، خدا را ببیند و یاد کند.
🔍حضرت استاد آقای حداد(ره) بیشتر بر همین شرط اوّل تأکید داشتند و به شاگردانشان سفارش میکردند. وقتی فردی خدمت ایشان شرفیاب میشد، به او سفارش میکردند:
👈🏻 تو باید یاد خدا را تمرین کنی، او را مرتّب شب و روز در دل خود جای داده و محبّتش را در دل ایجاد کنی تا بتوانی به بقیۀ امور پی ببری.
📚 #عرفان_اهل_بیتی|تألیف فقیه عارف آیت الله کمیلی خراسانی
🔰 وصیت نامه شهید حسین آزمایش🌷
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ ،شلمچه
▪️از شما میخواهم قدر این انقلاب و جنگ را بدانید؛
قدر این امام را بدانید، چون امام بود که انقلاب را رهبری کرد و انقلاب و جنگ بود که ما را مرد عمل کرد.
پدر و مادرم ناراحت نباشید که چرا فقط یک پسرمان را در راه خدا دادیم ؛
انشاءالله خداوند صبر بدهد تا بتواند فرزندان دیگر خود را برای جنگ با اسرائیل و دشمنان دیگر اسلام اهدا کنید.
💖💖💖شعبانیه💖💖
💖 💖شعبانیه💖 💖
💖شعبانیه💖💖
💖شعبانیه💖
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسین آزمایش 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
⚜﷽ا
سلاااام ای صاحبِ زمان🥲
سلاااام به شما خوبان👋
امروز و هر روزتون مهدوی🌱
المیادین: بنا بر برآوردها و تخمینها، یک میلیون و چهارصد هزار نفر در مراسم تشییع شهید نصرالله شرکت کردهاند
🖤🖤🖤نصرالله🖤🖤🖤
🖤🖤نصرالله 🖤🖤
🖤نصرالله 🖤🖤
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سیدحسننصرالله
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
المیادین: بنا بر برآوردها و تخمینها، یک میلیون و چهارصد هزار نفر در مراسم تشییع شهید نصرالله شرکت کردهاند
🖤🖤🖤نصرالله🖤🖤🖤
🖤🖤نصرالله 🖤🖤
🖤نصرالله 🖤🖤
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃