eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
228 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
5.9هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ از فتنه ززآ تا خون مردم ایران؛ تناقض دردناک علیرضا فغانی علیرضا فغانی زمانی با لحنی پر از غم گفته بود که نمی‌تواند داوری کند، چرا که از [مرگ مهسا امینی] آنچه بر مردم ایران می‌گذرد، دلش آرام نیست. گفت نمی‌شود، در زمین فوتبال دوید و سوت زد. گفت تمرکز ندارد. انسانیتش اجازه نمی‌دهد. اما حالا چه؟ حالا که جنگی تمام‌عیار، قلب ایران را نشانه رفته... حالا که فرماندهان و کودکان و زنان و مردان بیگناه شهید شدند و نام ایران در صدر اخبار حمله قرار داشت، حالا چه؟؟ در چنین روزهایی، فغانی نه‌تنها داوری می‌کند، بلکه در میادین بین‌المللی با لبخند ظاهر می‌شود. نه صدایی از او شنیده شد، نه همدردی‌ای، نه حتی سکوتی پرمعنا. چطور می‌توان در مرگ یک دختر ایرانی اشک ریخت و از مرگ هزاران ایرانی در حمله نظامی اسرائیل، بی‌تفاوت گذشت؟ این همان دوگانگی آشنای جماعتی‌ست که دغدغه مردم ندارند. و الا وقتی مردم زیر موشک‌ بودند، یادشان می‌رود مردم چه کسانی هستند... علیرضا فغانی امروز فقط یک داور فوتبال نیست. او نماینده جناعتی‌ست که دلش برای ایران نمی‌تپد، مگر زمانی که جنایتکاران غرب از تپش آن سوءاستفاده کند. 📌 به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇 @fori_sarasari
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ ترامپ روسیه را تهدید کرد 🔹 دونالد ترامپ در دیدار با دبیرکل ناتو، روسیه را تهدید به اعمال تعرفه‌های ۱۰۰ درصدی کرد، در صورتی که ظرف ۵۰ روز توافقی حاصل نشود! ✍️ تعرفه‌گذاری و دخالت در بازار آزاد، زمانی در قاموس غربی‌ها که معتقد به جهانی سازی و بازار ازاد بودند و به ساید کشورها نسخه میدادند ، نشانه‌ی اقتصادهای بسته و نظام‌های کمونیستی بود و کفر محسوب میشد. اما حالا چه؟ همین آمریکا، همین نظام سرمایه‌داری که سال‌ها نئولیبرالیسم را در گلوی کشورهای دیگر فرو کرد، امروز میخواهد تعرفه ۱۰۰ درصدی برای روسیه وضع کند و پوتین را با این ابزار تهدید میکند. یعنی همان ابزاری که می‌گفتند نشانه عقب‌ماندگی‌ست، وقتی به دردشان بخورد، می‌شود ابزار مشروع دفاع از امنیت ملی! این یعنی جهان امروز نه بر اساس اصول، بلکه بر اساس منافع می‌چرخد و آن‌کس که فریب تئوری‌ها و کتاب‌های درسی دانشگاه را بخورد، زودتر از همه زیر چرخ منافع‌شان له خواهد شد. وقتی روسیه را باتعرفه، تهدید میکند یعنی نه تحریم ها و نه موشکها و نه وعده ها دیگر کارایی ندارد چون پوتین گوشش بدهکار این حرفها نیست. باشد که گوش ما هم بدهکارشان نباشد. 📌 به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇 @fori_sarasari
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️این تصویر، منطقه توزیع کمک‌های بشردوستانه امروز در نوار غزه است. ✍در حاشیه تصویر نه غذاست، نه صف… این‌جا صحنه امتحان انسانیت است؛ و اسرائیل خبیث، مردود مطلق آن. ۷۰۰ انسان، نه با گلوله، که با نان کشته شدند. نان!همان چیزی که روزی، نماد زندگی بود، حالا در غزه، نشانه مرگ است. مردم را با وعده کمک بشردوستانه به میدان میکشانند و بعد، گلوله را جای نان در سبدشان میگذارند. ببینید! همه افتادند، نه از سیری که سهم حکام عرب است ، بلکه از ستم. شهادت مردم مسلمان غزه در این فیلم، سند مظلومیت و حقانیت ملتی‌ست که حتی در صف غذا هم باید بمیرد، اما هرگز زانو نمی‌زند. 📌 به بزرگترین کانال ایتا بپیوندید👇 @fori_sarasari
‼️تنها کشوری که در جهان از اختراعهای خودش واسه کشورش استفاده نمیکنه و در اصل برای ایران تولید میشه اسراییل است! ‼️نمونه ۱:لباسهای زیر زنان و مردان که از پلاستیک تشکیل شده...عامل بعدی سرطانه از همیناست. ‼️نمونه ۲:صنعت مایکروفر؛ واسه ما درست کردن. دیدی که چقدر آسان، خوراک زود آماده میشه! اما نمیدونی وقتی روشن میشه انگار ۲۰۰تا موبایل همزمان روشن شده و این امواج سرطان زا هستن ‼️نمونه ۳:لوازم آرایشی ۹۸%لوازم آرایشی جهان زیر نظر یهود انجام میشه. درون همین رژ لبی که خانمها به کار میبرن سرب به کار رفته. چون خورده میشه و جذب بدن میشه، باعث سرطان مثانه میشه. اکنون حدود سه هزار سرطان مثانه تو ایران داریم. امیدوارم کمتر استفاده کنید. ‼️نمونه ۴:رابرت مورداک یهودی کارگردان شبکه Farsi1 وپشتیبان شبکهGEM وقتی ازش پرسیدن: هدفت از راه اندازی این شبکه چی بوده؟! گفت:میخوام از هر ۵ زوج ایرانی ۴تاش طلاق بشه وزن و دختر رو به لجن بکشم و بنیان خانواده ها رو بپاشونم. ‼️نمونه ۵:بیماری دیابت تنها بیماری که درمان نداره. جالبه بدونی که داروهاشو خودشون دارن اما تنها یهودی ها استفاده میکنن واسه من و تو گفتن: اول پرهیز غذایی....قرص بخور حالا...انسولین تزریق کن...آخی انگشتت سیاه شده؟؟ از مچ قطعش کن...از زانو...آخرشم مرگ به همین سادگی. چون تلمود پزشک یهودی میگه:نباید جز یهودی کسی درمان شه. ‼️نمونه ۶:آشپزخانه اوپن؛ اسلام میگه دستشویی باید بیرون از خونه باشه اما واست مدش کرد و وارد همه ساختمانها شد. از اون طرف وقتی آشپزخانه اوپنه، گازهای آلوده دستشویی وارد آشپزخانه میشه ‼️نمونه ۷:حذف حجامت از دوره بوعلی سینا توسط یاکوپ پولاک یهودی. چون حجامت باعث میشد کسی بیمار نشه. خیلی آسان دستور حذفشو از رضا شاه پهلوی میگیره. حالا چند ساله دوباره دارن میگن: باید حجامت کرد. اکنون به اولین هدفش رسید. پاول زیمت سال نود گفت: تا سه سال آینده سونامی سرطان وارد ایران میشه. همین هم شد. سالانه بیش از ۴۶هزار نفر فوت بر اثر سرطان تو ایران گزارش شده که بیشترم میشه. تو فاصله ای که این مطلب رو خوندی یک نفر بر اثر سرطان تو ایران فوت کرد به همین راحتی... تو همه گروهها بزارید لطفا بعضی از شکلکها که در تلگرام استفاده میشود: 😈👿 يكي از نمادهاي شیطان پرستان؛ 🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی؛ 🎄علامت کریسمس؛ 👐 🙌 فکر میکنید نماد دعای ما مسلمانهاست، اما خوب نگاه کنید انگشتان شصت به طرف داخل است در حالیکه باید برعکس باشد، پس این برای دعا نیست؛ دستانت را در کنار هم بگذار برای دعا ببین چگونه است؟ ✳️ علامت ستاره یهود؛ ✡️ نماد پرچم اسرائیل؛ ♍️ لفظ جلاله الله است که وارونه شده اگه گوشی رو برعکس بگیرید متوجه خواهید شد؛ واینها همه ♈️ ♉️ ♋️ ♌️ ♎️ ⛎ ♓️ ♑️ رموز شیطان پرستی 😬ببینید دشمن چقدر فعال است!!!
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 (اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ سه شنبه 👈 24 تیر/ سرطان 1404 👈19محرم 1447👈15 ژوئیه 2025 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی 😭نوشاندن سم به امام مجتبی علیه السلام توسط جعده ملعونه. 🐪 حرکت دادن کاروان اسرای کربلا به شام به نقلی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است. ✅امور ازدواجی. ✅تعلیم و تعلم و امور آموزشی. ✅خرید وسیله سواری و حیوان. ✅آغاز به نوشتن کتاب و مقاله. ✅ارسال نامه و مکاتبات‌. ✅دیدار بزرگان. ✅صید و شکار و دام گذاری. ✅و شاگرد گرفتن خوب است. ✅برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه"تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 💠حتما به کانال حرز ما سری بزنید.👇 @Herz_adiye_hamrah 👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و از او خیر انتظار می رود. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب است و حاجت روایی در پی دارد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️دادن سفارشات تجاری. ✳️دعوت کردن افراد. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️ افتتاح کسب و کار. ✳️و امور تعلیم و تعلم و آموزش خوب است. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث رفع درد بدن می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق آیه ی 20 سوره مبارکه "طه" است. فالقاها فاذا هی حیه تسعی... و از معنای آن استفاده می شود که دلیل قویی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن : 02537747297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇‌اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹 دو برادر، یک دعا... شب قبل از عملیات رمضان بود. رفیقم جلیل عبدی با اصرار گفت: «تو دعا بخون، تیر بخوره به قلبم، همون‌جا شهید بشم. نه دستم قطع شه، نه صورتم له بشه...» دعا کردم... همون شب، تیر خورد به قلبش... همون‌جور که خواسته بود، شهید شد. منم مجروح شدم... بعد از مدتی که بهتر شدم، رفتم پیش خانواده‌اش. جلال، برادر کوچکترش، منو برد سر قبر جلیل. اونجا، کنار مزار برادرش، با اشک گفت: «تو رو به روح جلیل قسم، همون دعا رو برای منم بکن...» اول قبول نکردم. ولی انقدر اصرار کرد که بالاخره دعا کردم. مدتی بعد... جلال هم شهید شد. و درست همون‌جایی که عکسش رو گرفته بودم، کنار برادرش به خاک سپرده شد... 🕊 این بود قصه‌ی دعای دو برادر... جلیل و جلال عبدی نوروزانی 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان جلیل وجلال عبدی نوروزانی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شکستگی های دلم را نگه داشتم شما ترمیمشان کنی... صاحب دلهای بیقرار💔 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
سلام می‌دهم و دلخوشم كه فرموديد هرآنكه در دلِ خود یادِ ماست ؛ زائر ماست ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍️ 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌ها زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃