هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
⭕️داستان تکان دهنده واقعی⭕️
ساعت ۳:۳۰ شب بود...
بعد از یه #کابوس وحشتناک بالاخره از خواب پریدم و جای شوهرم و خالی دیدم!
سابقه نداشت شب از خواب بیدار بشه ولی بعد از اون #تصادف لعنتی درگیر چیزی شد که حتی فکرشم نمیکردم😓 .....!
ناگهان صدای ناله ای از طبقه ی پایین به گوشم رسید سريع پتو رو کنار زدم و به سمت صدا میرفتم که #یکدفعه دستی روی شونم نشست وقتی برگشتم شوهرم رو دیدم که با #چشمایی به خون نشسته #التماس میکرد و
بهم میگفت:...😱😰❌🔞
📌ادامه ی داستان واقعی👇
https://eitaa.com/joinchat/1136263199C437710bf87