هدایت شده از ܢ݆ߺܝ̇ߺـܥߊܝ̇ߺـܘ حܭـــیܩߊܝ̇ߺـܘ
⛔️داستان شب عروسی ( ازدواج ) ولی و هدی
در اولین شب #ازدواج ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد ، احساس کرد که #خوشبخت ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است....
نزد هدی رفت ، اما هدی #گریه می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !!
ولی گفت : چرا ؟
گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، چون من #قبلا 😰 ..⬇️⬇️
⛔️ادامه ی داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/2113601843C0c9cfcd636