هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
👆خاکریز خاطرات ۳۶
🌸هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد...
#امام_زمان #توسل #شهیدحسینی #نمازمستحبی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
این قسمت دشت های سوخته
فصل چهارم
قسمت 8⃣8⃣
-حق دارند هجده کیلومتر پیاده روی هرکسی را از پا می اندازد!🤕
_خود شما که خبر داشتید،حاجی جان؟!
_نه ، شما راه را اشتباه رفته اید .آن مسیر، مسیری نبوده که من مشخص کرده بودم.!😞
_حالا چه کار باید بکنیم با اینها؟!
حاج همت گفت:
_بگذارید پاهایشان کمی باد بخورد.بعد آرام آرام حرکت شان بدهید!
_کار ما نیست حاج آقا.مگر این که شما خودتان نماز مغرب را بیایید این جا، با این ها حرف بزنید.🤗
ابراهیم گفت:
_جمع کردن نیرو ها در ضمن عملیات، خطرناک است.فعلا شما بگذارید یک ساعتی استراحت کنند ،بعد حرکت کنید.
_چشم حاجی جان.
*عباس ورامینی این را گفت و حاج همت خداحافظی کرد و رفت.عباس ورامینی به سوی نیرو ها برگشت تا کم کم راهشان بیندازد.🚶♂️🚶♂️
......
دوباره به اسفند ماه رسیده بودند.دوباره زیر فشار توپ و تانک و خمپاره و موشک ،طبیعت در حال جوشیدن و روییدن بود.🌱
اسفند ماه از نیمه که گذشت، دشت و صحرا بوی گل و لاله گرفتند و شهرها هم جان و رونقی دوباره و دل های مردم هم زیر معجزه ی این تغییر و تحول به تپش افتاد.🌷🌹🌺💓
همه به جنب و جوش افتادند و هر کسی به طریقی خود را برای خانه تکانی آماده میکرد🙃
ژیلا هم به کمک فاطمه خانم، خانه را مثل یک دسته گل تمیز و آراسته کرد.طوری که وقتی ابراهیم آمد از تعجب خشکش زد؟!😮😊
_چه حوصله ای داری ژیلا جان؟!😉
ادامه دارد....
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم9
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#راوی_مادر_شهید
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 10
🔹سال 80 وقتی به سمت #فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول استان تهران🗺 می رسند همزمان #جانشین قرارگاه ثار الله هم بودند . در زمان معارفه می گفت : من فرمانده لشکر نیستم🚫 من امانتدار هستم و فرمانده #شهیدمتوسلیان است .
🔹در سال 62 هم جز اهرم های تیپ محمد رسول اله (صل الله علیه وآله وسلم) همراه با ✓شهیدان همت، ✓شهبازی، ✓متوسلیان بود ؛ همیشه سخنانش برگرفته از #دفاع_مقدس یا منویات #رهبر یا حضرت امام بود .
🔹آلبومی از حضرت امام و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت💔 آن را نگاه می کرد👁. بسیار #ولایت_مدار بود و می گفت اگر حضرت آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم✊ و درنگ نمی کنم❌
🔹درباره توصیهای که #سردارهمدانی به وی داشته است گفت : ایشان به من اشاره داشت که حداکثر عمر ما 60، 70 سال است و باید از مال دنیا دوری کرد🚯 و امیدوارم بتوانیم #پرچمی که ایشون برافراشت را بالا نگه داریم چون ایشان یک استاد تمام اخلاق است👌 و همواره با #یگانها و نیروهایی که با ایشان بودند روابط اخلاقی و فرهنگی هم داشتند✅
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_حسین_همدانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
📷 تیمسار ظهیرنژاد در حال سخنرانی🎤 برای قوای محمد رسول الله (ص) ، لحظاتی قبل از اعزام ، ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ، پادگان امام حسین (ع)🙂✌️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
این قسمت دشت های سوخته
فصل چهارم
قسمت 9⃣8⃣
_بهار آدم را سر حوصله می آورد.ابراهیم دوباره بهار دارد می آید و من و تو، توی خانه کنار هم هستیم.😍
_من و تو مهدی!😊
و هر دو برای در آغوش کشیدن مهدی با هم مسابقه گذاشتند و مهدی در آغوش پدر و مادرش ، قهقهه میزد و آن ها طعم شیرین باهم بودن را داشتند تجربه میکردند.👪 💞
.....
-لعنت به این جنگ که نمی گذارد خانواده ها در کنار هم زندگی کنند.😞
-لعنت به این جنگ و لعنت به کسی که این جنگ را شروع کرد. این جنگ را بر ما تحمیل کرد.ما که شروع کننده نبودیم ،ما آمدیم از خودمان ، از کشورمان،از دینمان و از انقلابمان دفاع کنیم.🙅♂️
و ژیلا سرش را گذاشت روی دست های ابراهیم و گفت:
_ان شاءالله که پیروز میشویم و زندگی میکنیم.😊
_ان شاءالله
ابراهیم این را گفت و دوباره یادش آمد که باید برود.دو ساعت بود که آمده بود و باید می رفت. باید میرفت امّا نمی دانست چگونه از جای برخیزد؟ چگونه به ژیلا بگید که دوباره باید بروم؟! و چاره ای نداشت.😥
صدای بوق ماشین را از کوچه شنید.سه بوق کوتاه،با وقفه ای چند ثانیه ای.راننده به او داشت میگفت:که منتظرش است.🚗🔊
و ابراهیم،مهدی را از روی دستهایش بلند کرد و بوسید و در حالیکه او را به ژیلا میداد گفت:
_خداحافظ👋
ژیلا دیگر چیزی نگفت.میدانست که نمی تواند اورا از رفتن باز بدارد.اصلا او با همین شرط با ابراهیم ازدواج کرده بوده و ابراهیم هم با همین شرط که همسرش،همسفرش باشد نه بیشتر از آن،همسنگرش باشد.با او ازدواج کرده بود و حالا ژیلا همسفر همسنگر ابراهیم اش بود.😍
ابراهیم میرفت و ژیلا دوباره نگاهش میکرد و به چشمهایش،به قدوبالایش و به گرمایی که با خود آورده بود و با خود میبرد.😔
ابراهیم دوباره رفت.بهار وزیده بود.آنده بود و رفته بود.بهار رفته بود و دوباره می آمد.به یقین به خانه ی ژیلا و ابراهیم. نَفَس ژیلا پر از بوی بهار داشت میشد کم کم .دوباره داشت می رویید.🌱
پایان فصل چهارم😍
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 13
🌺رابطہ ایشان با من و بچہ ها بسیار عالی بود و از این حیث در فامیل زبانزد بودند . در این ۱۵ سالی ڪہ ڪنار شهید زندگی ڪردم هیچوقت احساس سختی نڪردم ؛البتہ دشواری هایی بود اما همیشہ با یڪ نگاه مهربان با یڪ تشڪر همہ خستگی را از تنم بیرون می ڪرد .
🌺در حالی ڪہ خیلی دیر بہ خانہ می آمد ، اما باز هم با بچہ ها بازی می ڪرد مخصوصا با ابوالفضل . هیچوقت نمی گفت خستہ ام و همیشہ خستگی را پشت در خانہ می گذاشت و می آمد داخل ڪہ مبادا ما اذیت بشیم .
🌺همیشہ صبور و خونسرد بود . آرامش خاصی داشت . وقتی سفره پهن بود در حضور مهمان از من تشڪر می ڪرد و همین خستگی را از تنم در می آورد . می گفت من عاشق این زندگی ام . یڪ نظامی خشڪ نبود . متین و آرام بود و هیچ وقت عصبانی نشد . خودش می گفت چون عاشق اهل بیت هستم در رفتار با خانواده ام از آنها الگو می گیرم .
#شهید_مدافع_حرم_ستار_محمودی
#راوی_خانواده_شهید
🕊|🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 14
✨ در مدت زندگی مشترک خصلتهای بسیار خوبی از او مشاهده کردم. اخلاق و کردار نیکوی او، محبتهای بیمنتش، ساده زیستیاش و...که موجب شد تا به امروز بخاطر همه ی این خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس کنم و در دلتنگیاش غوطهور باشم.
🌺 من از عبدالرحیم تماماً خوبی دیدم و دلسوزانه بفکر من و بچهها بود. همین دسته از آدمها هستند که خدا انتخابشان میکند تا در کنار خودش منزل بگیرند.
عبدالرحیم نقش پررنگ و فعالی در بسیج داشت. همیشه سعی میکرد در همه ی مراسمات مذهبی و فرهنگی شرکت کند.
👥 جوانان محل را با ترفندهای مختلف به مسجد و بسیج میکشاند و به آنها آموزش نظامی میداد. دغدغه کار فرهنگی داشت و بدنبال جذب حداکثری نوجوانان و جوانان به مسجد بود.
بیست آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. من مخالفتی با رفتنش نداشتم، چون اعتقاد و باور هر دویمان برای این مسیر یکی بود و اینکه به رفتن و آمدنهای او عادت داشتم، ولی دفعه آخر به او گفتم که نمی گویم نرو، برو، ولی این دفعه کمی رفتنت را به تاخیر بینداز تا دلتنگی من و بچهها برطرف شود ...
🤔 یادم هست که رفته بود سوریه، یک هفته از او خبر نداشتم و هیچ تماسی با من در آن مدت نداشت. منزل پدرم بودم که تماس گرفت. از شدت دلتنگی نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه ام گرفت.
💫 آن لحظه دلم میخواست عبدالرحیم کنارم میبود تا یک دل سیر چهره به چهره با او حرف بزنم .
#راوی_همسر_شهید
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏 (13)
✍✍مثل شمع❗️
🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯
🔸شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیک تر باشی نور و روشنایی بیشتری دریافت میکنی.
🔹قرآن کریم می خواهد ما هم از جنس شمع و هم صفت شمع باشیم. می گوید: به گونه ای باش که هر کس به تو نزدیک تر بود، بهره و سود بیشتری ببرد.
🔹و نزدیکترین کسان به ما نخست پدر و مادرند و آن گاه همسر، و سپس فرزندان، و در آخر هم، بستگان و خویشان.
آیات ۸۳ بقره و ۳۶ نساء:
«وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ …»
🔹یعنی اول پدر و مادر خودت را مورد لطف و محبت قرار بده، آنگاه نزدیکانت را، همچون همسر، فرزندان و خویشان.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی 🙏 (14)
😵✍مثل سوزن❗️
📌📌📌📌📌📌📌📌📌📌📌
🔹شما اول انگشت خود را در استمپ می گذاری و آن را جوهری میکنی و بعد پای یک قرار داد انگشت زده و آن را جوهری میکنی. یعنی تا این انگشت خود جوهری نشود نمی تواند برگ کاغذی را جوهری کند.
🔸هندسه عالم هم همین است. ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم، نمی توانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند.
📖این است که قرآن کریم گلایه می کند از کسانی که حرف هایی می زنند و مردم را به خصوصیاتی دعوت می کنند، در حالی که در خودشان از آن ویژگی ها خبری نیست.
« لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»
آیه ۲ سوره صف
💠چرا یک حرف هایی میزنید که خود انجام نمی دهید.
🔹درست مثل سوزن که برای همه لباس می دوزد، اما خود برهنه است.
🔹یا مثل شمعی که اطراف خود را روشن می کند، اما پای خودش تاریک است.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
👆خاکریز خاطرات ۳۹
🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین
#احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
👆خاکریز خاطرات ۳۹
🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین
#احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f