eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‍ من همٺ هستم، اما فرمانده لشڪر نیستم . بهترین عكسم شاید همان تصویری باشد كه از شهید محمد ابراهیم همت و لبخندش به ثبت رساندم. من وصف شهید همت را خیلی شنیده بودم. خیلی دوست داشتم از نزدیك ایشان را ببینم. بعد از عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق كارت تردد گرفتم و با هماهنگی با وزارت ارشاد به منطقه رفتم. وقتی به پنجوین رفتم و متوجه شدم همت فرمانده لشكر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) است. از عمو حسن خواستم به من كمك كند تا همت را ببینم. گفت تو لباس نظامی نداری؟ باید لباس رزمی بپوشی. برای همین یك دست لباس نظامی به من داد. به من گفت برای دیدن همت هم باید صبر كنی تا فرصتی مغتنم پیش آید. مدتی گذشت. یك بار داشتم عكاسی می‌كردم كه متوجه شدم یك نفر كنار منبع آب وضو می‌گیرد و دو نفر هم كنارش ایستاده‌اند. جلو رفتم و سؤال كردم ببخشید آقای همت را می‌خواهم ببینم. گفت من همت هستم، اما فرمانده لشكر نیستم. من هم باور كردم و برگشتم. حین بازگشت یكی صدایم كرد و گفت بیا ایشان خود همت هستند. من برگشتم و به ایشان گفتم حاج آقا من دوست داشتم شما را زیارت كنم. شهید همت گفت همه این بچه‌ها از این رزمنده ۱۴ ساله گرفته تا آن رزمنده ۸۵ ساله همه آنها هستند و من از اینها درس می‌گیرم. اینها بچه‌های نازنینی هستند كه من در كنار آنها خیلی چیزها یاد می‌گیرم. بعد همین طور كه داشت برای رزمنده‌ها حرف می‌زد و تشكر می‌كرد و دست روی سینه‌اش گذاشت من همان لحظه از ایشان عكس گرفتم. عكسی كه بسیار معروف شد و مورد استفاده قرار گرفت. به عبارتی این عكس‌ها می‌سازند. . راوی: اباصلت بیات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46
ای از از زبان همرزمان : صبح روز بعد از ، عباس کریمی بلند شد رفت قرارگاه موقع برگشتن آمد پیش من ساکت بود گفتم چرا ساکتی؟گفت نمیتوانم بغضم را بترکانم نگذار بقیه هم بفهمند من بدتر از او بودم نگذاشتیم کسی بفهمد یکی از فرمانده گردان ها آمد گفت میگویند حاجی شده شما هم شنیدید؟گفتم نه کی گفته؟شایعه است هر دومان اصرار داشتیم که دروغ میگوید که اصلا نباید حرف بزند یا به این دروغ دامن بزند تا اینکه رادیو اعلام کرد دیگر نمیشد گفت دروغ یا شایعه یا هر چی دیگر لازم نبود بغضمان را نگه داریم نه من نه عباس نه هیچ کس دیکر هر کس رفت گوشه ای لای نی ها و گوشه کنارها جایی پیدا کرد نشست به گریه کردن مجنون آن روز خیلی گریه کرد میتوانید بروید از هر کس که دلتان میخواهد بپرسید "راوی سعید مهتدی" شاید باورتان نشود ولی بعد از شدن همت،آتش عراقی ها سبک شد به قول عباس کریمی "انگار آن آتش سنگین فقط برای این بود که بیاید ابراهیم را از ما بگیرد ببرد" "راوی محسن پرویز" 🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f