هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فرمانده_دلها
« همۀ ما، باید اتکال به خداوند داشته باشیم این مغزهای پوسیدۀ ما؛ این عقل های ناتوان و ضعیف ما و آن کسانی که طرح می ریزند و نقشۀ عملیات را بر روی مالک ها ترسیم می کنند🍃، از تضمین قطعی نتیجۀ عملیات، قاصرند و ناتوان این که عملیات، سخت باشد یا پیروز، به دست ما نیست دیدگاه و بضاعت ما، محدود و مادی است👌 آن چه در توان داریم، انجام می دهیم، لیکن بقیه اش با خداست☺️☝️ زیربنای جنگ ما، معنویت است ما این جنگ را، با نثار خون💔 پیش بردیم ابزار مادی برای پیشبرد امر جنگ را به ما نمی فروشند ناچاریم بسازیم و بسوزیم و با دست خالی و مردانه مبارزه کنیم✌️ ناچاریم...
منبع کپشن کتاب شراره های خورشید ، صفحه ۷۰۵ بیانات
#حاج_همت ، ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ ، حوالی غروب ، پادگان #دوکوهه ، بعد از شش بار حملۀ ناکام برای بازکردن جادۀ طلائیه💛 به نشوه در عملیات خیبر ✅
📷 #عکس_کمتر_دیده_شده از #حاج_همت در قلاجه پاییز ۱۳۶۲ عملیات والفجر چهار🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
گفتم : دوکوهه را میشناسی؟
پاسخ داد: آری.😊
گفتم : چرا به آن می گویند #دوکوهه ؟ تو می دانی؟
گفت : علتش را نمی دانم. ولی #دو_کوهَش را می شناسم. [از جیبش 🖼عکسی بیرون آورد و ادامه داد:] همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی میکند. [♡حاج #همت و حاج احمد #متوسلیان♡] گفتم : پس اگر این چنین است، باید به احترام همه بسیجیانی که قدم در اینجا نهادند؛
#هزار_کوهه بنامیمَش💔☝️
#دوکوهه
#راهیان_نور_مجازی
#به_یاد_شهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• #غافلگیری_فرمانده *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. #حاجهمت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند😕 هیچکدام حرفی نمیزدند😐 بار دوم #حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از #دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان #حاجهمت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند
#همت گفت: «خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند، حرفشان را پس گرفتند. تمام راه #حاجهمت حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از #همت بشنوند😂. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• #غافلگیری_فرمانده *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. #حاجهمت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند😕 هیچکدام حرفی نمیزدند😐 بار دوم #حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از #دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان #حاجهمت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند
#همت گفت: «خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند، حرفشان را پس گرفتند. تمام راه #حاجهمت حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از #همت بشنوند😂. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جادهای که به جفیر میرفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیشبینی بود. #همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین😃 خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!»😊 یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمیگفتی هم میدانستیم.»😂😒
🌸🌈🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱
•|... ﷽... |• #غافلگیری_فرمانده *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. #حاجهمت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند😕 هیچکدام حرفی نمیزدند😐 بار دوم #حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از #دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان #حاجهمت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند
#همت گفت: «خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند، حرفشان را پس گرفتند. تمام راه #حاجهمت حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از #همت بشنوند😂. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جادهای که به جفیر میرفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیشبینی بود.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱
•|... ﷽... |• #غافلگیری_فرمانده *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. #حاجهمت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند😕 هیچکدام حرفی نمیزدند😐 بار دوم #حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از #دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان #حاجهمت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند
#همت گفت: «خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند، حرفشان را پس گرفتند. تمام راه #حاجهمت حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از #همت بشنوند😂. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جادهای که به جفیر میرفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیشبینی بود. #همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین😃 خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!»😊 یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمیگفتی هم میدانستیم.»😂😒 🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
• ﷽
غافلگیری_فرمانده
اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود.حاجهمت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣.روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند😕هیچکدام حرفی نمیزدند بار دوم حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از #دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان حاجهمت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند
همت گفت:خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد،کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند،حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حاجهمت حرفی نزد😃.سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از #همت بشنوند😂.او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جادهای که به جفیر میرفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیشبینی بود.همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین😃خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت:میریم، طلائیه!😊 یکی از آنها با لحن خاصی گفت:نمیگفتی هم میدانستیم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا#آسمان_اول🌙
💠 بچه ها از همین جا به مناطق مختلف اعزام میشدند.
دوکوهه نام آشنای همه ی رزمنده هاست...😢
سردار فراوان داشت: حاج احمد متوسلیان، حاج همت، حاج عباس کریمی و...🕊😭
اگر خوب گوش کنی صدای دلنشین شهید گلستانی را می شنوی:اللهم اجعل صباحنا،صباح الابرار...😭
یکی از بسیجی ها روی یکی از دیوارها نوشته:
"ای کسانی که بعداً به این ساختمان ها می آیید، تورو خدا با وضووارد شوید..."🌹😭
ایمان استوار، شاخص بچه های دوکوهه بود...
#راهیان_نور_مجازی
#دوکوهه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
19.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#از_شهدا🍃
بشنویم!
همٺ؛ زین الدین !
میبینی که دوکوهه را غم گرفته،😢😢
ولی بهش بگو...
#دوکوهه مغموم نباش😢
که یاران آخر الزمانی ات از راه میرسند...🌙😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f