eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 خاکریز خاطرات ۱۱ 🌸صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش #تقوا #ترک_گناه #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆 خاکریز خاطرات ۱۱ 🌸صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش #تقوا #ترک_گناه #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝متن خاکریز خاطرات ۱۱ ✍ صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش : ده سال بعد ازشهادت مهدی و مجید زین الدین ، پدر بزرگوارشون می‌گفت: من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشته‌ام. اما هر چه فکر‌کردم تا یک خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نکردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من که پدرشون هستم ، به خداییِ خدا گناهی ازشون سراغ ندارم... 📌خاطره ای از زندگی شهیدان مهدی و مجید زین‌الدین 📚منبع: کتاب سرداران تقوا ، صفحه 43 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆 خاکریز خاطرات ۱۴ 🌸 ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات #جلسه #مدیریت #توسل #نمازمستحبی #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆 خاکریز خاطرات ۱۴ 🌸 ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات #جلسه #مدیریت #توسل #نمازمستحبی #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 👆خاکریز خاطرات ۳۱ 🌸چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ #تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 👆خاکریز خاطرات ۳۱ 🌸چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ #تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۳ ✍ فرمانده‌ی خاکی یعنی این ... : رفتم دستشویی و دیدم آفتابه‌ها خالیه. تا رودخانه‌ی هور فاصله‌ی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمی‌شد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمی‌داشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرمانده‌ی لشکرمون.... ✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f