هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۱۱
🌸صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش
#تقوا #ترک_گناه #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۱۱
🌸صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش
#تقوا #ترک_گناه #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
📝متن خاکریز خاطرات ۱۱
✍ صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش
#متن_خاطره :
ده سال بعد ازشهادت مهدی و مجید زین الدین ، پدر بزرگوارشون میگفت: من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشتهام. اما هر چه فکرکردم تا یک خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نکردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من که پدرشون هستم ، به خداییِ خدا گناهی ازشون سراغ ندارم...
📌خاطره ای از زندگی شهیدان مهدی و مجید زینالدین
📚منبع: کتاب سرداران تقوا ، صفحه 43
#تقوا #ترک_گناه #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۱۴
🌸 ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات
#جلسه #مدیریت #توسل #نمازمستحبی #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۱۴
🌸 ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات
#جلسه #مدیریت #توسل #نمازمستحبی #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
👆خاکریز خاطرات ۳۱
🌸چرا شهید زینالدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟
#تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
👆خاکریز خاطرات ۳۱
🌸چرا شهید زینالدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟
#تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۳
✍ فرماندهی خاکی یعنی این ...
#متن_خاطره:
رفتم دستشویی و دیدم آفتابهها خالیه. تا رودخانهی هور فاصلهی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمیشد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمیداشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرماندهی لشکرمون....
✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زینالدین
📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹
#اخلاص #فرمانده #شهیدزین_الدین #تواضع #تقوا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f