eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ راه‌ های تکمیل نماز 🌷 قسمت اول: ناقص بودن نماز عالیه حتما دنبال کنید👌👌 ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 1⃣1⃣ بعد از نماز صبح از من پرسيد: «دوست داری كجا بريم؟» گفتم «گل زار شهدا.» سرش را به حالت شكر رو به آسمان كرد، گفت :«ميترسيدم غير از اين بگويی.» چند ساعت آن جا بوديم. حاجی دلش نمی آمد برگرديم. از هر كدام از شهدای آن جا خاطره ای داشت، شرح و تفصيل ميداد، زمزمه هايی ميكرد و اشك ميريخت. من گوش ميدادم و نگاهش ميكردم، به او حسوديم ميشد. صبح روز بعد با هم آمديم پاوه.ماشين كه دوباره ايستاد و حاجی برای پياده شدن نيم خيز شد، ديگر طاقت نياورد، گفتم: «تا پاوه ميخواهيد همين طور سوار و پياده بشيد؛ توي اين بارون؟» حاجی چيزی نگفت، پياده شد. و من هم پشت سرش پیاده شدم. قطره های باران روی كتف های حاجی ميخورد و سرازير ميشد پشتش دلم آرام نگرفت. بلند گفتم «كاش بادگيرتون رو برداشته بوديم!» اما او حواسش نبود. چشمش كه به بچه ها و سنگرها می افتاد، ديگر حواسش به هيچ چيز نبود. چند نفر كه بيرون بودند، جلو دويدند و شروع كردند بدن و لباس حاجی را دست كشيدن و بوييدن. يكيشان، انگار همت پدرش باشد، پشت او را بوسيد و با دل تنگی گفت «اين چند روز كه نبوديد سنگرامون رو آب گرفت، خيلی اذيت شديم.» حاجی با حوصله گوش ميداد و دست هايش را از دو طرف قلاب كرده بود پشت آن ها. انگار ميخواست همه شان را در حلقه ی دو دستش جا بدهد. وقتی برميگشتیم داخل ماشين، حس كردم حاجی هول و ولا دارد. بخار نفسش را می ديدم كه تندتند در فضا گم می شود. گفتم «پيشونيتون خيس عرقه، آروم تر بريم.» حاجی گفت: «بايد هرچه زودتر خودمون رو برسونيم پاوه.»همين كه رسيديم پاوه ايشان من را گذاشت داخل همان ساختمانی كه قبلا با گروه خودمان بوديم و رفت. بعد فهميدم آن طور با عجله به سپاه رفته، براي پی گيری مشكلات آن بچه ها كه سنگرشان آب افتاده بود. راستش من تعجب كردم. حاجی را آدم خشنی ميدانستم، اما همان جا در كردستان با آن كه مدتش كوتاه بود و ما چندان كنار هم نبوديم، متوجه شدم اين حاجی چه قدر با آن «برادر همت» كه من ميشناختم و حتی با همه ی آدم ها فرق دارد. اصلا محبت ها فرق كرده بود. شايد خطبه ی عقد از معجزات اسلام باشد؛ وقتی جاری ميشود خيلی چيزها تغيير ميكند. 🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱 ادامه دارد...... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽🌷 راه‌ های تکمیل نماز 🌷 قسمت دوم: مهم نبودن نماز 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸 عالیه حتما دنبال کنید👌👌 ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣﷽❣ 7⃣6⃣✨ ✍ مجنون واقعی ✅ قابل توجه اونایی که همیشه خودشون رو از همه سر تر میدونن😎 ☝️ خدا از بنده‌ای که و باشه، خیلی بدش میاد،🙁 👇👇👇 🕋 إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸) ✨ خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد. ✅ پیامبر اکرم(ص) هم، و رو از صفاتِ افراد عاقل نمیدونه❌ بلکه میگه: کسی است که👇 ⛔️ با راه میره. ⛔️و با گوشه چشم به مردم نگاه میکنه. 👈 مردم از شرش در امان نیستند. 👈و هیچ امیدی هم به خیرش نیست. 📚الخصال، ج ۱، ص ۳۳۲ ✨✨✨✨✨ ✅ پس حتی اگر: ☜خیلی پولدارید💰 ☜خیلی خوشگلید👸 ☜خیلی خوش تیپید 😎 ☜تحصیلات عالیه دارید🎓 ❌بازم به خودتون نباشید❌ 📢 و به این نصیحتِ حضرت لقمان گوش کنید تا خدا دوستتون داشته باشه👇 🕋 لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸) 😒 پسرم! با بی‌اعتنایی از مردم روی مگردان، 🚶 و مغرورانه بر زمین راه مرو، ❌ زیرا خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد. ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
22 اسفند ماه🗓سالروز تاسیس بنیاد انقلاب اسلامی💪به فرمان حضرت امام خمینی(ره) ❤️با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۸۳ به نام روز بزرگداشت نام گرفت 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📝 دستخط: خاک پای همه‌ی شهدا و آرزومند مقام آنها. سیدعلی خامنه‌ای 🕊بیست و دوم اسفند؛ گرامی باد http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 2⃣1⃣ یادم می آيد ايشان رفته بود برای پاك سازی ارتفاعات «شمشير» و من برای كاری رفتم باختران. موقع برگشتن حاجی ديده بود پاوه نيستم، آمد آن جا دنبالم. من وقتی چشمم افتاد به او شروع كردم گريه كردن. به من ميگفت «چرا اين قدر گريه ميكنيد؟» و من فقط اشك ميريختم، نميتوانستم صحبت كنم. حاجی هم گذاشت من خوب گريه کنم. بعدا گفتم : توی این چند شب من همش خواب تو رو میدیدم .خواب میدیدم وسط یک بیابان تاریک یک کلبه هست .من این طرفم و تو اون طرف . من مدام میخوام تو رو صدا بزنم ؛ یا حسین یا حسین میکنم و تو نمیفهمی .همش فکر میکردم از این عملیات زنده برنمیگردی . حاجی آن شب من را برد خانه ی عمويش، گفت «اگه خدا توفيق بده،ميخوام برای عمليات برم جنوب.» من خيلی بی تابی كردم، گفتم: «با شما ميام.» اما ايشان اجازه نميدادند. مقدمات عمليات فتح المبين بود و حاجی سختی آن شرايط را ميدانست. نمی خواست چيزی به من بگويد، فقط ميگفت «من اصلا راضی نيستم شما با من بياييد.» زمستان بود كه حاجی رفت و من سخت مريض شدم، اما دلم آرام نگرفت. به نيت اين كه سالم برگردد، سه روز روزه گرفتم. ظهر جمعه، نماز جناب جعفر طيار ميخواندم كه ديدم حاجی يكی را فرستاده دنبال من كه بروم دزفول. كمی گردن كشيدم و از بالای شانه ی پاسداری كه جلو نشسته بود، خيابان را نگاه كردم. حاجی چند متر جلوتر ايستاده بود، سرش پايين بود و تسبيح مي گرداند. با خودم فكر كردم «انگار نه انگار منتظر كسی است؛ اصلا ما رو نديد.» تا ماشين ايستاد و بقيه پياده شدند و حاجی آمد بالا به نظرم يك عمر طول كشید. حاجی همين كه نشست گفت «اولين بار بود كه فهميدم چشم انتظاری چه قدر تلخه. فهميدم بدون تو چه قدر غريبم.» 🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱 ادامه دارد ...... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 🔽نفر ایستاده از سمت چپ، شهید محمد ابراهیم همت 🔽شهید محمد اویسی مسول اولین گروه پا سداران اعزامی از قم به کردستان، 🔽 احمد اقا متوسلیان فرمانده سپاه مریوان وبنیانگزار سپاه محمد رسول الله وطراح عملیات فتح المبین وبیت المقدس، 🔽 نفر بعدی حاج علی اکبر کسائی 🔽 نفر نشسته از سمت چپ شهید رضا چراغی فرمانده لشکر بیست وهفت، 🔽 شهید سلطانی قمی 🔽وجاوید الاثر اقا تقی رستگار مقدم، ✔ عکاس این عکس شهید عباس کریمی فرمانده لشکر بیست وهفت محمد رسول الله 🔹 زمان این عکس حدود پنج ماه قبل از شروع جنگ، 🔸مکان عکس داخل خاک عراق ارتفاعات مشرف بر بیاره، سید صادق وحلبچه، 🔴 در ماموریت کاری روزی سپاه سقز رفتم شهید کاوه گفت چنگیز عبدی که معاونش بود کارت دارد او هم اهل مشهد بود وبا من بسیار صمیمی دو پناهنده عراقی که از مرز بانه امده بودند یک نفر مهندس کشاورزی ویک نفر دبیر که حاضر نشدند فراخوان ارتش عراق شوند واز جابجایی تانک ونفر بر از اربیل وسلیمانیه به بصره خبر می دادند از انجاییکه با اغلب لهجه های کردی اشنا بودم ولی پاسخگویی خوبی نبودم از افراد مسلط کمک گرفتم، این خبر را بلافاصله به شهید بهشتی درکاخ دادگستری منتقل کردم شهید بهشتی دستور تحقیقات محلی ومیدانی داد به احمد اقای متوسلیان گفتم من با چند دوست درویش قادریه این ماموریت را انجام می دهم ولی به دلیل محبت زیاد حاضر نشد گفت دونفر باهم میرویم در صبح حرکت بعد نماز چندین بیست لیتری بنزین اضافی در ماشین اهو بیابان جا سازی کردیم اما شهید همت گفت من باید باشم ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f