eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣ اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم. تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌺 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت9⃣3⃣1⃣ ((نفس شما در پشت بیسیم برای ما قوت قلب است حاجی!))😌 حاج احمد نمی تواند از قرارگاه دور شود و کارهایش را به کمک حاج همت پیش می برد.👌 محمود شهبازی هم در کنار آن هاست.شب اول خرداد ساعت یک نیمه شب نیروهای تخریب با هدایت حاج همت از نقطه هایی به سوی دژ مارد حرکت می کنند.منطقه به شدت زیر آتش خمپاره ها و گلوله های کاتیوشای دشمن است.😢 حاج همت و حاج محمود شهبازی با نیروهایی که پشت خاکریزند ،گفتگو می کنند .👌 حاج همت بالای خاکریز می رود و به فرمانده گردان ها یعنی رضا چراغی، اسماعیل قهرمانی و کاظم رستگار فرمان حرکت می دهد.🌹 محمود شهبازی هم با اندک فاصله ای داخل سنگر می رود تا محوری را که هدایت عملیاتش با اوست کنترل کند.اما سنگرش توسط خمپاره ی دشمن منفجر می شود.اما چون شدت انفجارها و درگیری ها بسیار زیاد است، کسی متوجه شهادت محمود شهبازی نمی شود.😢😞 حاج همت مدام سراغ او را می گیرد و این در حالی است که خودش در کنار فرماندهی گردان ها ، آرپی جی به دست می جنگد و نیروهایش از جاده شلمچه_خرمشهر می گذرند و خود را به نزدیکی شهرک ولیعصر می رسانند.😞😢 پس از ۲۴ساعت توقف،آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر،تحت هدایت حاج احمد و حاج همت و فرماندهان گردان های حبیب، میثم، حمزه و نیروهای رزمنده ای مانند علی موحد دانش ، شفیعی،رضا اردستانی،حسین مظاهری و دیگران خرمشهر در ساعت ۱۱شب سوم خرداد ۱۳۶۱و پس از ۵۷۵روز اشغال آزاد می شود.👌🌼 در این عملیات دشمن بیش از شانزده هزار کشته و حدود بیست هزار اسیر می دهد.😢😭 حاج احمد همت را که می بیند،سراغ محمود شهبازی را میگیرد، همت دلش می لرزد این سوالی است که او بارها از همه پرسیده:حاج محمود را ندیدید؟😢😢😭 و هیچ کس ندیده یا دیده و چیزی نگفته است .حاج محمود شهبازی،ضلع دوم مثلث فرماندهی لشکر ۲۷محمدرسول الله (ص)است و حالا یعنی ممکن است ؟همت جرأت نمی کند این سوال را در ذهن خود مطرح کند .این را که ممکن است حاج محمود شهید شده باشد .😔😢پس به حاج احمد می گوید: ادامه دارد...🌹 ادامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣﷽❣ 7⃣4⃣✨ ⭕️ برکاتِ آسمان و زمین ✅ قرآن میگه اگه و ما درست بشه، برکات آسمون و زمین هم نازل میشه: 📖 وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُریٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (اعراف/۹۶) 👈 اگر مردم شهرها و آبادی‌ها، ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، قطعاً درهایِ برکات آسمان و زمین را بر آنان می‌گشودیم، ولی آنان آیات ما را تکذیب کردند. پس ما هم به خاطر عملکردشان آنان را با قهرِ خود گرفتار کردیم. 🔸 "آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا" 👈 یعنی و ، درهای برکات آسمان و زمین رو باز میکنه. بنابراین ایمانِ تنها کافی نیست، تقوا هم لازمه. 🔸 از اون طرف، و ، درهای خیر رو به روی انسان می‌بنده. 🔹 اگر تو زندگی‌ها نیست، 🔹 اگر تو درآمدها خیر و برکت نیست، 🔹 اگر هوای خوب، بارندگیِ خوب، آب و خاکِ سالم و ... نداریم، 🔹 اگر گرفتارِ بسیاری از مشکلاتِ زیست‌محیطی هستیم، 🔹 اگر آسمون و زمین با ما سر جنگ دارند، 🔹 اگر و اگر و اگر.... ☝️ یکی از دلایلش گناهانِ ماست. جدی بگیریم. چون آسمون و زمین هم شعور دارند: 📖 یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِِ (جمعه/۱) 👈 آنچه در آسمانها و زمین هستند، همواره تسبیح خدا می‌گویند. پس با گناهانِ ما قهرشون میگیره، و برکاتشون رو از ما دریغ میکنند 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • « به خیلے علاقه داشت و آنها را «دریا دل» می‌نامید او روی ڪارت شناسایی منطقه‌ی جنگی خود ، علامتی کہ او را عضو سپاه معرفی می‌کرد ، خط زده❌ و در مقابل بسیـج علامت ضربدر گذاشته بود »🙂 مادرش در همین ارتبـاط سخنی دارد پسرم می گفت « من خاڪ کف پای هم نمی شوم ، ای ڪاش یک و در سنگرهای خط مقدم بودم😊✌️ راوی:حاج صادق آهنگران 🌹 » 📚 صنوبرهای سرخ ص ۸۷ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴 گونی های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار، وقتی فهمید خیلی عصبانی شد. پرید به ما که: «دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره»😶 از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده، کسی حق ندارد☝️ نان بپزد و بدهد به بچه ها. تا مدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره، نان های سالم تر را جدا می کردیم و می خوردیم.🙂😑 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ⏳ پاییز سال 1364 ➖نقشه و قرارگاه عملیاتی 💔آخرین حضور در غرب کشور، او در عملیات بعدی (خیبر) و در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید🕊 دوران ✌️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴یکے از اصلی‌ترین رموزِ موفقیتِ 👇 سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهره‌اش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️ تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم☺️... کنارش ایستادم. حس می‌کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده... 📌خاطره ای از زندگی سردار 📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید🌹 ✨ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 📸عکس_کمتر_دیده_شده قلاجه اردوگاه شهید بروجردی 1362🌸 من همان‌دم که وضوساختم از چشمه عشق🕊 چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست✨ به یاد همه فداکاران هشت سال 🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🌸من زندگی را دوست دارم، ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و مرا فراموش و گم کنم،🍁 🕊علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.💔 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • . 🍁آنقدر به شما نگاه میکنم تا شبیهتان شوم...♥️ تـا عشـق اسـت🌱 چـرا منـت مرگ؟! باید بـه «شهیدان»🕊 تو پیوست «حسین»✋ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🏠خــانه به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه🏠 برایت بخرم . گفت : نه حرف این چیز ها را نزن ، هیچ ارزشی ندارد شما هم غصه مرا نخور ،😊 خانه ی من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دوتا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه ... را گذاشته ام برای ، خانه هم باشد برای .🌸 راوی مادر شهید 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣ دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست، همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند. تپه مصلّی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی هم آنجا مستقر بودند، پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند، خانه ما می لرزید. گلوله ها که شلیک می شد، از آتشش خانه روشن می شد. صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند، این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند. مانده بودم چه کار کنم. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا. دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه وآتش پدافندهای هوایی را دید،گفت: «قدم خانم! شما نمی ترسید؟!» گفتم: «چه کار کنم.» معلوم بود خودش ترسیده. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f