صدا زد دخترم
دیدم تو میگی حسین ،
علی میگه حسین ،
نگاه کردم دیدم
همه ملائکه دارن
سرکشی میکنن
همه میگن جانم حسین ..
دیدم اینجا حسنم غریبه :)!
امشب یه عهدی ببند با آقا
بگو اگه اربعین رفتم کربلا
برا امام حسن روضه میخونم و
گریه میکنم ..💔
وقتی همه رفتن اومد وداع کنه ،
صدا زد خواهرم حواست
به این بچه ها باشه ..
اما خواهرم من
یه امانتی دارم
دسته عبدالله رو
گذاشت تو دست زینب ..
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ..
نه سید الشهدا برجدال طاقت داشت ..
هوا زِجور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید !💔
یه وقت زینب نگاه کرد دید
یه گوشه شلوغ شده ..
حسین از ذوالجناح افتاد :)💔
این تیرها تو بدنش شکسته ..
یه وقت دیدن عبدالله دست عمه رها کرد ..