eitaa logo
طعم زندگی
89هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
0 فایل
خانواده شاد درویش مامان و بابای دهه شصتی با ۳ تا دختر و ۳ تا پسر😍 آیدیم @Maryam_fallah_tafty تبلیغات @tablighat_taamezendegi کانال آموزشی طعم زندگی https://eitaa.com/a_Taam_e_Zendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ سلام وقتتون بخیر بنده متولد ۶۵ هستم ۱۶ سالگی ازدواج کردم اولین فرزندم تو ۱۸ سالگی بدنیا اومد متاسفانه بخاطر مشکلات مالی و خانوادگی ۹ سال فاصله فرزند اول با فرزند دومم شد. دوست داشتم فرزند سوم هم داشته باشم چند سال اول متاسفانه دخترم همیشه مریض بود و این فرصت از من گرفته شد بعد دوسال درس خوندم و ...بازهم فاصله زیاد بعد از ۷سال فرزند سومم بدنیا اومد اینبار تمام تلاش رو میکردم تا فرزند چهارم وارد زندگیمون بشه ولی متأسفانه دخترم کولیک داشت و گریه های شبانه روزی یک سال رو ازم گرفت بعدش هم خدا نخواست. دوا درمون کردم نشد نذر کردم به هردری زدم نشد امروز پشیمانم از روز های جوانی که گذشت از قدرت بدنی که به ضعف تبدیل شده وکاری از دستم برنمیاد. فرزندانم همه تنها بزرگ شدن اون ها خواهر و برادر داشتن. ولی تک فرزند بودن. چون تو کودکی همبازی نداشتن تونوجوانی هم صحبت. حالا هم که فرزند اولم پا در مسیر جوانی گذاشته همراه نداره و چه ظلمی کردم من. امروز راضیم به رضای خدا صلاح بوده فرزند دیگری نداشته باشم. بازهم شکر. خواستم بگویم عزیزان. وقت برای تحصیل. سفر .کلاس هنری ...... هست وقت برای فرزند آوری کمه. روزی می‌بینید که سنتون رفته بالا و تو حسرت یه فرزند دیگه موندید بچه ها نباید تنها بزرگ بشن تنهایی پسرم. برای ما گران تمام شد. شما اشتباه ما را تکرار نکنید. کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
😊سلام و خیر مقدم به عزیزانی که به تازگی به طعم زندگی پیوستن 🤝اینجا یه دور همی گرم و صمیمی داریم با محوریت فرزندآوری و تربیت صحیح فرزند از قبل از بارداری گرفته تا نوجوانی و جوانی 💢البته دوتا کار به عهده شماس 1⃣ داریم که منتظر عکس فرزندان خشکلتون در کنار هم هستم 2⃣ که به قلم خودتون برامون مینویسین تا همه از تجربه شما استفاده ببرن منتظرتون هستم👇 @Maryam_fallah_tafty
۳ سلام من مامان فاطمه هستم🧕 متولد آبان ۱۳۷۶ در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و فرزند آخر (پنجم )خانواده هستم ،از همون بچگی مامانم همش میگفت تورو شوهرت نمیدم 😅 منتهی انگار برعکس شد همه چی، از همون سنین ۱۱و۱۲سالگی خواستگار بود که پشت هم ردیف میشد و انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودن که ما زود بزرگ شیم😁 خلاصه تابستان سال ۹۰بود که همسرم به خواستگاری اومد و من فقط ۱۳سال و ۸ماه سن داشتم ،یه شناخت نسبی هر دو خانواده داشتیم و همسرم از دوستان صمیمی برادرم آقا هادی بودن خلاصه بعد از سماجت های طولانی خانواده همسرم بله رو گفتم و ....👰‍♀👨‍⚖ تقریبا یه دوسالی عقد بودیم... اون موقع ها حقوق همسرم ماهی ۸۰هزار تومن بود ولی اندازه ۸۰۰هزارتومن برکت داشت ☺️ کلا دختر پرتوقعی نبودم و اینو مدیون مادرآگاه و فهمیده ام هستم که ما رو پرتوقع بار نیاورد همیشه می‌گفت حواست باشه به شوهرت فشار نیاری و از این جور نصیحت ها ....خلاصه بعد از دوسال با یه مراسم جمع و جورو در حد عرف و بدون گناه رفتیم سرخونه زندگیمون نمیگم همه چی گل و بلبل بود و همه چی داشتیم نه اوایل دست و بالمون خیلی خالی بود ولی به همون کممون هم خدا برکت میداد و خوش بودیم البته ناگفته نماند همسرم مدیریت بسیار قوی داشتن و تو همون دوران عقد با حقوق ۸۰ تومن تونسته بودن یه پراید بخرن که خیلی ها تعجب میکردن با این حقوق چطورتونسته اینطور مدیریت کنه .... خلاصه یک سالی گذشت دیدم نع اینطوری نمیشه دلم بچه میخواد ....از همون اولم عاشق بچه بودم 🥰 تا اینکه تقریبا دوسال بعد از عروسی دختر اولمون زینب خانم به دنیا اومدن ..... من، یه دختر ۱۷ساله که از نظر خیلی ها بچه بودم حالا خودم مامان شدم ....👩‍🍼 خیلی ها فک میکردن نمیتونم از پس بچه داری بر بیام و باید همش مامانم بیاد زندگیمو جمع و جور کنه 🤦‍♀ ولی بر خلاف تصور عموم طوری زندگیمو مدیریت میکردم که یکی از اقوام برای دیدن بچه اومده بود خونمون خیلی شوکه شده بود می‌گفت توقع داشتم الان با یه خونه منفجر شده مواجه شم دمت گرم با اینکه یک ماه نیس زایمان کردی چقدر خونه زندگیت مرتبه چقدر همه چی روتینه ..... خلاصه زینب خانم ما که اومد خیر و برکت بود که با خودش سزرازیر کرد و خیلی وضعمون بهتر از قبل شده بود ..... زینب یک سال و چهار ماهش بود که تصمیم گرفتیم براش یه همبازی بیاریم و زهرا خانم رو باردار شدم 😍 با اومدن زهرا بانو قشنگی های زندگیمون صد چندان شده بود ...... راستی اینم بگم تو تمام این مدت عقد و عروسی و بچه داری درسمم میخوندم آخه دوم راهنمایی بودم که عقد کردیم و مدرسه روزانه دیگه منو راه نمیدادن ودر مدرسه شبانه با حضور دوتا جوجه هام دیپلممو گرفتم... ✍ادامه دارد... کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۴ سلام من 39 سالمه 24 سالم بود که ازدواج کردم بعد از گذشت یک سال از زندگیمون تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم اما خدا نمیخواست خیلی نگران بودم کلی دعا کردیم بالاخره خدا خواست و باردار شدم❤️ ودر 27 سالگی امیر علی پسر با نمک و دوست داشتنی رو خدا بهمون داد😘 زندگیمون باوجود پسرم خیلی شیرین تر و شاد تر شد امیرعلی دو ساله بود که تصمیم گرفتیم یه همبازی بر‌اش بیاریم 31 ساله بودم که خدای مهربون یک فرشته کوچولو به اسم فاطمه بهمون داد🥰 دوتا کوچولو سختی های خودش رو داشت ولی شیرینیش می چربید فاطمه جون 4 ماهه بود که تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم و با وجود دو تا وروجک رفتم حوزه علمیه تمام تلاشم رو کردم هم درس می خوندم هم به بچه هام میرسیدم خدا به وقتم برکت میداد و خداروشکرهردو کاررا انجام میدادم 😃سال دوم حوزه بودم که برای سومین بار باردار شدم و 33 ساله بودم که زینب خانم فرشته کوچولوی ناز رو خدا بهمون هدیه داد 😍خونمون پر شد ازهیاهو پراز انرژی من یکسال مرخصی گرفتم از حوزه تا زینب کمی بزرگتر بشه وبعد باز شروع کردم درس خوندن سرگرم بچه داری و درس خوندن بودم که تصمیم گرفتیم فرزند چهارم رو بیاریم و بالاخره فرزند چهارمم در سن 37 سالگی به دنیا اومد نرگس خانم ناز مامان با اومدنش شادی دوچندان رو به خونه ما آورد خداروشکر الان من چهارتا دسته گل دارم💐❤️❤️ درست بچه ها هر کدوم سختی های خودشونو دارن ولی واقعا یک خانواده پر جمعیت با بچه زیاد هم شادتر هستن وهم بچه های بزرگتر مراقب کوچکترها هستن وزندگی با این دسته گلها خیلی خوبه💓💓 اینم عکس دسته گلام با باباشون😍👇 کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۵ 😊سلام من مامان مرضیه هستم متولد ۷۲. هفده سالم بودکه عقد کردم و تو هیجده سالگی عروس شدم ،من اولِ زندگی قصد بچه دار شدن نداشتم چون فرزند آخر بودم برا خانوادم هم هنوز کوچولو موچولو بودم ولی انگار خدا خواست زود بچه دار بشم بعد از پنج ماه متوجه شدم که باردارم خیلی شوکه شدم 😩و البته خیلی هم ناراحت بودم چون برام مادر بودن هنوز زود بود، خب دیگه خدا خواست چیکار میشه کرد تا کم کم به نی نی توی شکمم حسابی وابسته شدم لحظه شماری میکردم تا تو بغلم بگیرمش😍 که بعد از چندماه توی نوزده سالگیم خدا به ما پسری عطاکرد اسمش آقا ابوالفضلِ که الان ۱۰سال و نیمش . اقا ابوالفضل که یک سال ونیمه شد فهمیدم که دوباره باردار شدم 😫وای دوباره کلی گریه زاری که هنوز پسرم کوچیکه و....ولی خب با گذر زمان آروم شدمو فهمیدم تو راهیم دخملِ منم که عاششششق دختررر🥰 ،خلاصه خییییلی خوشحال شدم تا اینکه توی بیست ویک سالگیم ریحانه جانم به دنیا اومد،زندگیم چند برابر برام شیرین شد ،درسته خستگیای خودشو داره به خصوص من که روبچه دومم باردار بودم پسرمو داشتم از پوشک میگرفتم از شیر میگرفتم🤯 واینا یکم برام سخت بود ولی خداروشکر گذشت، الان برام خاطره شدن من برا هرکدوم واقعا پیشرفت زندگیمو میدیدم ( میگن خدا روزی بچه هارو میرسونه )من به چشم میدیم که خداروزیشونو میرسوند. خلاصه که بعد از دو سه سال شوهرم گفت که یِ بچه دیگه باید داشته باشیم ولی من آمادگیشو نداشتمو میگفتم فعلا نه تاچند سالی گذشت از شوهرم اصرار از من انکار تا بالاخره تصمیم گرفتم موافقت کنم . بچه دومم پنج سال ونیمش بود که من دوباره باردار شدم و بچه سومم تو سن ۲۸سالگیم به دنیا اومد و اسمشو گذاشتیم آقا یاسین ☹️بعضی وقتا احساس پشیمونی میکنم ، من که قصد بچه سوممو داشتم کاش زودتر اقدام میکردم تا اختلاف سنیش نسبت به خواهرش کمتر از شش سال بود . الان یاسین جانمون ۱سال ونه ماهشه،داداشش وآبجیش خیلی هواشو دارن ، خیلی تو کارای یاسینم کمکم میکنن بیشتر وقتا برای کارام پیش داداش وآبجیش میذارمش که میرم بیرون. 😌خدارو شکر میکنم که سه تا از فرشته هاشو نصیب من کرده امید وارم چراغ دل همه خونه ها روشن باشه وهیچکی آرزوی بچه دار شدن به دلش نمونه🤲 ✅یِ نکته: پسر اولم که به دنیا اومد باگذر زمان متوجه شدم خیلی آروم و خجالتیِ اما وقتی خواهرش به دنیا اومد و همبازیش شد خیلی پسرم سر حال تر و پر شور تر شد الانم خداروشکر مردی شده و بیشتر کارای بیرونمو انجام میده کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۶ ✍من یه مامان دهه شصتیم ... از اول به اجتهاد فکر می کردم به همین خاطر خواستگارانم رو رد می کردم ☺️ولی همسر جان که اومد گفت که خودم مجتهدت می کنم غریبه غریبه بود استادشون توحوزه همرزم بابام تو جبهه بود، 🥰ولی خب به دلم نشست دیگه ،بعداز عروسی آقامون گفتن باید بریم قم منم باید درسم و ادامه بدم ، فاطی گلم رو که باردار بودم پایه چهار حوزه بودم با فاطی دوماهه می رفتم سر جلسه امتحانی 🌺مدیر جونم خیلی خانم خوبی بود نگه می داشت من ورقه رو می نوشتم تو گرمای تابستون☀️ توسرمای زمستون❄️ اما خیلی بچه دوست بودم عاشق فاطمه بودم ، حتی وقتی ازشیر می گرفتمش ی هفته گریه کردم آخه گلم تنها بود هم بازی نداش فقط منو باباش بودیم بچه خب دلش آبجی داداش میخاد خلاصه دوماهه باردار بودم احساس مریضی کردم رفتم بقیه الله قم گفتن بچت افتاده 😭یعنی انگار دنیا سرم خراب شد سقط شد دوماهه بود طفلکی ولی دکتر جان امر فرمودن نباید تامدتی باردار شوم چون علت سقط و تشخیص ندادن چند مدتی اومدم شهرستان همه سرزنشم می کردن تو مستاجری تو شهر غربت بچه رو میخای چکار😔 خلاصه سطح سه قبول شدم ، فاطمه پنج سالش بود داداشش به دنیا اومد،👶 فاطی اصلا نمی تونس به خودش بقبولونه که من مامان ی بچه دیگه هم باشم ...😩 سطح سه رو با محمدتقی خوندم الانم تو کتابام اثراتش مونده 😅 فقط شبها درس می خوندم اما بهترین دوران عمرم رو طی می کردم وقتی محمدتقی رو از شیر گرفتم بازم هوس بچه کردم اطرافیانم راضی نبودن اما خودم با آقامون خیلی بچه دوس بودیم 😉 آقامحمدباقر گل پسرم به دنیا اومد امتحانات ترم آخر رو بااون دادم می بردم معصومیه خواهرا زحمت می کشیدن نگهش می داشتن منم ورقه امتحانی می نوشتم 😀خلاصه محمدصادق گلم عزیزدلم نزاش دادششو از شیر بگیرم یعنی محمدباقر ۱۹ ماهه بود حس کردم باردارم رفتم دکتر گفت بله تواین آخری این همه حرف و حدیث از اطرافیانم شنیدم البته همش پشت گوشم انداختم مامانم مریض بود گفت که نمی تونه بیاد قم برا زایمان من ، برا همین مجبور شدم من برم پیش اونا ، سر محمدصادق پسر آخریم تو تبریزبه هر بیمارستانی سر زدیم حتی خصوصیا گفتن سزارین چهارم سخته خطر داره قبول نکردن آخرش همسرم دعواشون کرده بود بچه که نباید اون تاریکی بمونه به هر طریقی باید بیاد بیرون دیگه خلاصه به اجبار دکترا و اصرار فامیلا لوله هامو بستن 😒 🥰الان این چهارتا گل برا خودشون ی پارکن ی بوستان با صفا همدیگرو دوس دارن خیلی هوای همو دارن یکی تو خونه نباشه انگار هیش کی نیس به درس همدیگه کمک می کنن محمدباقر به محمدصادق املا میگه فاطمه کلا ازشون امتحان می گیره بخدا تلویزیون رو جمع کردم برا خودشون شبکه پویان بازیشونو جهت میدم خیلی خوب باهم بازی می کنن باهم نماز می خونن باهم روزه می گیرن کار به هم یاد میدن دوچرخه رو ازهم یاد گرفتن ،محمدتقی عصای دستمه این همه راحت با اون به همه جا میرم ، فاطمه تو کارای خونه کمک دستمه محمدباقر که آچار فرانسمه توهر کاری، 🤩خلاصش کنم خونه پر برکت خونه پربچه اس 🤲الهی خونتون همیشه پربرکت این چهار تا دسته گلم بچه هامن👇 کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۷ ✍سلام من ۲۴ سالمه،همسرم طلبه اس و قم زندگی میکنیم کسی رو غیر از خدا و حضرت معصومه تو قم نداریم ☺️تو سن ۱۹ سالگی با اینکه از طلبه ها خوشم نمیومد(سانسور کنید😉) با طلبه ازدواج کردم که البته الان دیگه....😍😍 🥰سه ماه بعدش باردار شدم و پسر اولم محمدعلی جان به دنیا اومد، اونموقع قزوین بودیم، 😅وقتی پسرم ۶ ماهه بود متوجه شدم دوباره باردارم، اما اندفعه همسرم نبود و رفته بود قم برای ادامه تحصیل و من تنها بودم با یه بچه کوچیک😔 بعد که پسر کوچیکم حسین جان سه ماهه بود رفتیم قم و وقتی پسر بزرگم ۲۸ ماهه و پسر کوچیکم ۱۴ ماهه بود دوباره باردار شدم☺️ و الان حسن جان ۱۶ روزشه خودم دانشجو هستم و تو شهر غریب واقعا سخته ولی انقدر شیرینی و برکت دارن که از الان به فکر چهارمی هستم😉😁 🥰اینم عکس سه تا پسر گلم👇👇 کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۸ سلام من یک فرزند دختر دارم❤️ و همسرم هم فوت کرده 😭و عملا یک خانواده دو نفری هستیم... 😔 چند ساله در زندگی به شدت موقعیت هایی رو تجربه میکنم که فقط و فقط خودم و دخترم رو به خداسپردم 💐سن 33 سالگی ازدواج کردم و دوست داشتم حداقل 3 فرزند داشته باشم، دخترم به دنیا آمد و 2سال و نیمه بود که همسرم فوت کرد و مارو تنها گذاشت😭 خیلی وضعیت سخت و پیچیده ای بود برای خودم و آرام کردن دخترم و با حداقل بحران گذراندن آن ایام... که خداوند مهربان مرحله دیگه ایی برای ما باز کرد😩 و دخترم یک سال بعد از مرگ پدرش متوجه شدیم که سرطان داره و دنیا دوباره روی سرم خراب شد... الان یک سال و هشت ماهه که به لطف و یاری خدای مهربان درمانش رو ادامه دادم (مراحل سخت و دردآور شیمی درمانی، عمل‌های جراحی، پیوند سلول‌های بنیادی، بستری شدن های 20 روزه و 30 روز ) و به امید خدا رضایت بخش، 🔥خیلی سخت بود خیلی... هم برای من و هم برای دخترم که اصلا نفهمید بچگی یعنی چه... خانواده ام بسیار پشتیبان و حامی بودند و هستند و به این فکر میکنم که واقعا 👬👭وجود خواهر و برادر بزرگترین نعمت است مخصوصا در بزرگسالی و بروز مشکلات زندگی (به شرط تربیت خوب در کودکی و داشتن حس تعلق و حامی یکدیگر بودن) که من با وجود برادرهایم این حس و تجربه کردم (3 ساله که من و فرزندم رو در آغوش گرفتن) نیازی به حمایت مالی نیست چرا که به لطف خدا خودم دکتری دارم و هیات علمی دانشگاه و مرحوم همسرم هم به همین طور... ولی خانواده ام از همه جنبه حمایتگر بودند و به این فکر میکنم که با وجود تنهایی دخترم و خواهر و برادر نداشتن 🧍‍♀دخترم در آینده چطور حمایت های این چنین رو تجربه کنه غرض درد دل با شما بود که برای من و دخترم دعا کنید 🙏 شفای خیر کودکان بیمار و دخترم را در نظر داشته باشید که خیلی سختی ها و دردها را به جان کشیده، 😔دو ساله که شکوفه کردن درختان و جوانه زدن گلها و گرمای خورشید رو فقط از پشت پنجره بیمارستان نگاه کردیم. التماس دعا دارم انشاالله رحمت و برکت خداوند متعال برای شما و خانوادتان جاری باشه. از طرف یک مادر🧕 کانال انگیزشی طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e (حتما مطالب را با ذکر منبع نشر بفرمایید. متشکریم😊)
🔰 ۹ 🍃سلام مریم گلی خوبین زیارت قبول خوشابه سعادتتون که تو این سن خدا شماروطلب کرده منم چهار تا بچه دارم حدودا هم سن شمایم دختر بزرگم ۱۸ ساله پسرم ۱۱ ساله گفتم بسه ولی وقتی رهبر حکم دادن منم اقدام کردم و خدا یه دختر دیگه بهم داد هنوز دوسال نشده بود احساس کردم حالم خیلی خوبه انرژیم خیلی زیاد شده تست گرفتم ودیدم بله شکر خدا باردارم نمی دونم چرا ولی یه حس خیلی خوبی داشتم برعکس اکثر مامانا که می گن حالم بد بود ،ناخواسته بود ولی من خداروشکر کردم و گفتم لطف خداست به همسرم گفتم خیلی ناراحت شد گفت اینا همیشه کوچیک نیستن بزرگ می شن شرایط سخت تر می شه توقعاتشون می ره بالاترین خواست سقطش کنم منم بهش گفتم باشه ولی یه شرط داره من این بچمو سقط می کنم توهم دختر کوچیکمونو بکش گفت اینا خیلی باهم فرق می کنند گفتم جفتشون بچه های ماهستن وجفتشون لطف خداست گفت شرایط جامعه خرابه گفتم خراب اگه هست اونا دیگه نباید باشن؟ گفت وضع اقتصادی خرابه گفتم روزی همه مارو خداداده دست شما . روزی رسون دولت ،نماینده ملت نیستن روزی رسون خداست همه چی عوض شده درست ولی خدا همون خداست که وعده داده بالاخره قبول کرد که باشه از اون به بعد تصمیم گرفتیم نگه داریمش باور نمی کنید که از وقتی که باردار بودم خدا در رحمت رو به رومون باز کرده فکر می کنم دور تا دور خونم در داره خدا از هر در یه رحمت برامون می فرسته روزی هزار بار می گم خدایا شکرت از شیرینشم که براتون نگم از عسل شیرین تره این بچه هزار ماشاالله صبور، فهمیده، زیبا با شعور 😍😍😍 😊اینم عکس چهار تا دسته گلی که خدا بهم داد👇👇 کانال طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e (حتما مطالب را با ذکر منبع نشر بفرمایید. متشکریم😊)
🔰 ۹ 🍃سلام من مریم هستم الان ۴۲ سالمه اردیبهشت ۱۴۰۰ ناخواسته باردار شدم😫 در حالی که دختر بزرگم نوزده ساله و پسرم سیزده ساله بودن بشدت ترسیده بودم و ناراحت بودم🥺 نمیدونستم باید چکار کنم چون واقعا شوکه شده بودم وقتی به همسرم گفتم که باردارم شروع کرد به سر و صدا و غر زدن که چرا مواظب نبودی و دقت نکردی😳 و اینکه من نمیتونم از پس مخارج یه بچه دیگه بر بیام خلاصه مصر شد که بچه رو بندازیم وضع مالیمون خوب نبود درآمد آنچنانی نداشتیم و یک جورایی به شوهرم حق میدادم که ترسیده باشه و خودمم وقتی به این فکر میکردم که نه توانایی جسمی و نه روحی و نه مالی دارم و با گفتن چند بار عبارت من نمیتونم به این نتیجه رسیدم که بله باید بچه رو بندازم😢 😔غیر قانونی دارو تهیه کردم و استفاده کردم و دکتر به ما گفت با خوردن این چهار عدد قرص کار بچه تمام اما قرصها رو مصرف کردم و خبری نشد😰 شب خیلی گریه کردم و غصه خوردم که خدایا این چه کاریه من دارم میکنم😭 فرداش رفتم سونو گرافی چون بهم‌گفتن ممکنه بچه آسبب دیده باشه پس باید یه فکر اساسی بکنی تو سونو گرافی صدای قلب دخترم رو شنیدم و دکتر گفت زنده ست 😌خوشحال شدم و به شوهرم گفتم بچم رو نگه میدارم خدا بزرگه خودش کمک میکنه 🙁دوباره دعواها شروع شد ولی توجه نکردم و اهمیت ندادم تا چند روزی دیگه خودش کم‌کم قانع شد 🥰الان دخترم یکسال و نیمه ست خدا رو شکر الحمدلله از همون روز اول خدا هوامون رو داشت دوران بارداری پرخرجی داشتم آزمایش ژنتیک و اینحرفا بعدم که دنیا اومد مجبور شدم بهش شیر خشک بدم الحمدلله تا الان که خدا رسونده و دستم خالی نشده برعکس دختر خوش قدم و پر روزی هست زایمانم خیلی سخت بود ولی شکر کارم به سزارین نکشید همه ی اینا لطف خدا بود ☺️خدا از اولش نخواست این بچه از بین بره و من مرتکب این گناه بزرگ بشم من نمیدونستم سقط جنین اینقدر گناه بزرگی هست بعدها که خوندم شکر خدا کردم که اینقدر دوستم داشته 😅الان دختر من عزیز دل بابا و آبجی و داداش و مامانش شده و اینقدر شوهرم دوستش داره و بهش وابسته شده که خدا میدونه من واقعا نمیدونستم سقط جنین اینقدر گناه بزرگی هست وگرنه همون بار اول هم دست به اینکار نمیزدم ولی شکر خدا هوامو داشت و هنوزم استغفار میکنم 😉یه چیز دیگه از روزی که دخترم به دنیا آمده احساس جوانی و سرزندگی میکنم واقعا میگم روحیه‌ام خیلی بهتر شده شاد و سرزنده شدم حس میکنم حداقل پونزده سال جوانتر شدم😅 🤯با اینکه ماشالله به شدت فضوله و مرتب خرابکاری میکنه اینم عکس عزیز کرده کل خانواده👇☺️ کانال طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۱۰ 🔺سلام منم مثل خیلی از بچه هایی که بیرحمانه پا به دنیا نگذاشتن قرار بود سقط بشم 🍃 مادروپدرم مشکلات زیادی داشتند و می خواستند ازهم طلاق بگیرند مادرم خیلی تحت فشار مالی وروحی بود چون پدرم خرجی رونمیدادومدام مادرم رو کتک میزد مادرم ۶ماهه بارداربود و میخواست به خانه پدرش برگرده ولی خانواده اش می گفتند بچه ی طلاق بدردنمیخوره وما با بچه قبول نمی کنیم برگردی ! مادرم نوبت سقط گرفته بودولی شب قبلی که باید می رفت برای سقط خواب دید نوری در حرم حضرت معصومه با بوی گل وعطر فراوان به یک محل ساطع میشه که آن محل قبر یک کودک بوده است.ومادرم درحرم زیراین نور می دویده فردای آن روز برای سقط نرفت والان هم اصلا پشیمان نیست بااینکه ما در زندگی وبالخصوص مادرم سختی زیادی کشیدیم حالا من پزشک شدم وعصای دست مادرم به هر لحاظی هستم مادرم می گه تنها کسی که برای من تواین دنیا مانده وباعث دلخوشی من بعدازخدا تویی که میخواستم سقط کنم😔 کل فامیل اونایی که از لحاظ مالی وخانوادگی خیلی راحتترازمادرم زندگی کردند به مادرم میگن بچه شما چقدر بهتراز بچه های ما رشدکرده چه به لحاظ کاری وزیبایی ودرسی واخلاقی وفتارخوب با مادر.... مادرم به من همیشه میگه به حرف خداگوش کن..حتی اگر به ضرر خودت می دونی اون مسئله رو.. متاسفانه درنهایت پدرومادرم ازهم جداشدند ولی منو ومادرم دلگرم هم هستیم وخدارو شکر می کنیم.🙏🙏😍💕 بچه هایی که میخواین سقط کنین شاید درآینده بهترین بچه وکمک رسان وهمدم ومونس شما بشن ..❤ کانال طعم زندگی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2226520107C68d3bdd90e
🔰 ۱۱ 🔺سلام مریم خانم خوب هستین؟ تسلیت میگم،انشاالله غم آخرتون باشه،خدا به شما و خونوادتون اجرو صبر بده. انشاالله مادربزرگتون همنشین حضرت زهرا سلام الله علیها باشن. ✍خواستم یه تجربه رو براتون بگم که البته دیدم.یه چیزی که در مورد فرزند آوری تو زندگی امروزی هست اینه که خیلیا سر بچه اول یا دومشون به مشکل، بیماری یا مسئله ای برخوردن برای همین دیگه فکر یه بچه دیگه نمیکنن.مثلا بعضیا دیدم بچشون مشکل لکنت زبون داره و به خاطر همین دائم کاردرمانی و اینجور چیزا می‌ره و چون اذیت میشه میگه دیگه بچه نمی‌خوام دوتا بشن دردسرا هم دوبرابر میشن. ولی این فقط طرز تفکر ماست،اصلا حساب کتاب خدا یه چیز دیگه است.ما فک میکنیم هر چی تو دل مشکلات بریم کار سخت تر میشه بلکه اگه توکل و اعتقاد داشته باشیم آسون تر میشه. من خواهرم بچه اولش دیر راه افتاد.یک سالش شد راه نمیرفت،حتی چهار دست و پا هم نمی‌تونست بره.شد یک سال ونیم،دوسال ولی خبری نبود.دکتر و آزمایش و اینا که می‌رفت مشکلی نداشت.داروها و روغنا گیاهی هم اضافه کنین.این بین هر وقت خواهرم عمم رو که خودش ۸تا بچه داشت میدید میگفت یه بچه دیگه بیار خوب میشه.خواهرم میگفت آخه عمه بچه من هنوز نمیتونه راه بره ،منم حاملگیم باید استراحت مطلق باشم آخه چه جوری به این بچه برسم،عمه منم میگفت بذار حامله بشی خوب میشه.شاید باور نکنین چند بار به خواهرم گفت تو کل این دوسال. تا اینکه خواهرم بالاخره گذاشت حامله شد.یادمه ماه چهارم یا پنجم بارداریش بود که یهو بچه خواهرم کم کم خودش دست می‌گرفت به دیوار بلند میشد بعد راه میرفت،ازین دیوار به اون دیوار.مث معجزه بود.هنوز فیلماش نگاه میکنم میگم فقط خود خدا خواست که شد.وقتی خواهرم فارغ شد بچه اولش مث یه آدم سه ساله راحت راه می‌رفت مینشست. برام خیلی جالب بود بدونم عمه از کجا میدونست خواهرم باردار بشه بچش خوب میشه.تا اینکه یه روز دوباره عمم رو دیدیم، به خواهرم میگفت دیدی گفتم بذاری حامله بشی همه چی درست میشه؟من هم بچه هام همین جوری بودن.میدیدم اولی راه نمیره دومی میومد خوب میشد،دومی دستشویی خبر نمیکنه سومی میومد خبر میکرد،سومی مریضه چهارمی میومد خوب میشد😂😂 گفتم این بگم شاید خیلیا بهونشون این باشه.ولی این یه واقعیتیه به برکت ورود بچه جدید یا مشکل حل میشه یا خیلی بهتر میشه. فقط کافیه با خدا معامله کنن،توش حتما سوده. ✅کانال 👇 @Taam_e_Zendegi