eitaa logo
از تبیین تا جهاد
1.6هزار دنبال‌کننده
527 عکس
609 ویدیو
3 فایل
جهاد تبیین، یک فریضه قطعی و فوری است. بایستی در جهاد تبیین، راه پیشرفت و تعالی مادی ملت از بیراهه ها و کج راهه ها جدا بشود. https://eitaa.com/asarseyedreza آثار ارتباط @Koohsar30 پیام ناشناس https://gkite.ir/es/9757235
مشاهده در ایتا
دانلود
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰اگرم اجل ندهد امان، به محرّمت برسم حسین (ع)... ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 3 چیز توی خونه ممنوعه! ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
17.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 دیگه هیچی حالمو خوب نمی کنه الا حرم... ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تشکیلات بالاتر نیاز داریم... ما هنوز باور نکردیم وسط جنگیم!!! چگونه طرح‌های یک خیریه تبدیل به لایحه در مجلس می‌شوند؟! ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰لحظاتی از آخرین دیدار روز گذشته‌ی شهید اسماعیل هنیه با رهبر انقلاب ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه: خونخواهی مهمان عزیزمان را وظیفه خود می‌دانیم رژیم صهیونیستی زمینه مجازات سخت را برای خود فراهم ساخت 🔹️در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت شهادت این رهبر شجاع و مجاهد برجسته به امت اسلامی و جبهه مقاومت و ملت سرافراز فلسطین تاکید کردند: رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست با این اقدام زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم ساخت و خونخواهی او را که در حریم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید، وظیفه خود می‌دانیم. ✏️ متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: ✏️ بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون ملت عزیز ایران! ✏️ رهبر شجاع و مجاهد برجسته‌ی فلسطینی جناب آقای اسماعیل هنیه در سحرگاه دیشب به لقاء‌الله پیوست و جبهه‌ی عظیم مقاومت عزادار شد. رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست، میهمان عزیز ما را در خانه‌ی ما به شهادت رسانید و ما را داغدار کرد، ولی زمینه‌ی مجازاتی سخت برای خود را نیز فراهم ساخت. ✏️ شهید هنیه سالها جان گرامی‌اش را در میدان مبارزه‌ئی شرافتمندانه بر سردست گرفته و آماده‌ی شهادت بود، و فرزندان و کسان خود را در این راه تقدیم کرده بود. او از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت، ولی ما در این حادثه‌ی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، خونخواهی او را وظیفه‌ی خود می‌دانیم. ✏️ اینجانب به امت اسلامی، به جبهه مقاومت، به ملت شجاع و سرافراز فلسطین و بالخصوص به خاندان و بازماندگان شهید هنیه و یکی از همراهانش که با وی به شهادت رسیده است، تسلیت عرض می کنم و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سید علی خامنه‌ای ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ مصادف با ۲۵ محرم ۱۴۴۶ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰📱موشن استوری/ در خیمه بودم، هفت آسمان را بر سرم آوار دیدم😔 ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰خیلی دلتنگم خیلی دلگیرم، دوست دارم بیام حرم با مادر پیرم. ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
🛑انتشار اختصاصی کانال از تبیین تا جهاد سلام و شب بخیر از امشب ان شاالله هر شب داستان زندگی سردار شهید محمد فتح الهی را در کانال قرار میدیم. داستان جذاب و عاشقانه ی یک جوان حدود ۲۰ ساله که سر تا سر عشق و محبت به خانواده است. اما با شروع جنگ، داستان زندگی محمد تغییر می‌کند. کم کم سعی میکند از دلبستگی های زندگی دل بکند و به هدفی که دارد برسد. با ما همراه باشید... 🛑انتشار اختصاصی کانال ... ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
... فصل اول: «غربت» تابستان گرم و هوای شرجی خسته کننده‌اش تمام شد. ماه مهر شروع شد. هوا کم کم رو به خنکی می رفت. ناراحتی و دلتنگی های زیاد، بدنم را ضعیف کرد. از هفت ماهگی، گاه و بی گاه دردهایی به من عارض می شد. می دانستم که هنوز وقت زایمان نرسیده. به همین خاطر، توجهی نمی کردم. هر ماه برای انجام معاینه و چکاپ، به شهر نکا می رفتم. در این فاصله اگر مشکلی پیش می آمد یا نگران می‌شدم، به قابله ای که در روستا بود، پیغام می‌دادیم و می آمد. هر چندروز یک بار بستگان به دیدنم می آمدند. بعد از شهادت محمد، در کوهسارکنده همه نگران من و بچه ام بودند. یا خودشان می آمدند، یا خبر سلامتی مرا از دیگر اقوام می گرفتند. از آمدن شان خوشحال می شدم، ولی وقتی دعا می کردند که بچه پسر باشد، ناراحت می شدم. در مورد بچه ای صحبت می کردند که قرار است بدون حضور پدر او را بزرگ کنم. نمی توانستم به نبودن محمد عادت کنم. روزهای سختی بود. نگرانی ام بیشتر به خاطر این بود. به جنسیت فرزندم زیاد فکر نمی کردم. اگر هم به ذهنم می آمد، بیشتر دوست داشتم دختر باشد تا پسر! دلتنگی و آشفتگی هایم هر روز بیشتر می شد. گاهی به خودم می‌گفتم: «بچه اگر پسر باشد، مثل باباش رفیق نیمه راه می‌شود، ولی اگر دختر باشد، رفیقم می شود. می آید و تنهایی محمد را برایم پر می‌کند.» اما خودم را از این افکار و خیالات دور می کردم. کم‌کم وارد نه ماهگی بارداری شدم. با هر لحظه بزرگ شدنِ بچه، استرس، دل شوره و نگرانی‌ام بیشتر می شد. بعد از شهادت محمد، همه دل خوشی ام شده بود این بچه. هر روز فاصله تا زایمان کمتر می شد. حال و هوایی دیگری داشتم. غروب یک شنبه ششم مهر سال 1365 شمسی بود، که درد عجیبی به سراغم آمد . از شدت درد به خود می پیچیدم. بعد از شهادت محمد، بیشتر اوقات در اتاقی که پدر و مادر او بودند، زندگی می کردم. پدر محمد دایی نورالله حواسش خیلی به من بود. حتی نمی گذاشت لحظه‌ای تنها باشم. نرگس خواهر محمد و زن عموخانم جان زن عموی محمد هم کنارم بودند. آن ها که بی تابی و تغییر حالم را دیدند، با نگرانی بلند شدند، تا بروند سراغ قابله و او را بیاورند. قبل از این که از خانه بیرون بروند، با همان صدای گرفته و درد زیادی که داشتم، به سختی نفسم را حبس کردم و بریده بریده گفتم: «توی مسیر اگر کسی شما را دید... در مورد من حرفی نزنید... حوصله خبرگرفتن، پرس وجو و صحبت کردن با کسی رو ندارم.» توجهی به حرفم نکردند و زود از خانه خارج شدند. نگران سلامتی فرزندم بودم. این از همه چیز برایم مهم تر بود. هرچند از خدا می خواستم دختر باشد. دوست داشتم بعد از بزرگ شدنش، حتما با سید ازدواج کند، که نسل مان از تبار سادات باشد. از محمد کمک می خواستم. دلم می خواست آن لحظه کنارم بود و با حرف هایش آرامم می کرد. توی آن شرایط دردناک، فقط او می توانست قوّتی برای تحمل دردهایم باشد. چند دقیقه ای گذشت. تو این فکر و خیال ها بودم که مادر عباس زرین آمد. خاله خیران، زن مهربان و پخته و مسنی بود. فهمید موقع زایمان نیست. خیالش که راحت شد، گفت: «این دردها طبیعیه. درد زایمان نیست. هنوز وقتش نرسیده.» خاله خیران شب را کنارم ماند تا خیالش راحت باشد. سعی می کرد دائم با من حـــرف بزند، تا کمتر درد را احســاس کنم. می گفت: «نگران نباش. بچه‌ات به سلامتی به دنیا می آید. بغلش می کنی. نازش می‌کنی. همه این خستگی ها و دردها را فراموش می کنی.» تا صبح به خود می پیچیدم. لحظه ای درد تمام وجودم را می گرفت و رها می‌کرد. خاله خیران مهربان هم تا صبح کنارم ماند، ولی خبری از زایمان نشد. صبح زود بعد از روشن شدن هوا، خداحافظی کرد که برود. هنگام بلندشدن، دستش را گرفتم. هراسان به طرفم برگشت و نگاهی به من کرد. لبخندی زدم تا دل شوره نگیرد. تشکر کردم و با کمی تأکید گفتم: «خاله خیران، اگه بیرون کسی رو دیدی و از شما پرسید این موقع صبح کجا بودی؟ بگو رفته بودم به دخترم سر بزنم. به کسی نگو که این جا بودی.» دوست نداشتم موقع به دنیا آمدن بچه کسی چیزی بفهمد. شلوغی و همهمه را دوست نداشتم. خانه دخترش کبرا خانم، نزدیک خانه ما بود. خیالم که راحت شد، دستش را رها کردم. از شب قبل دراز کشیده بودم و توان بلندشدن را نداشتم. دردهای کش دار و کشنده امانم را بریده بود. مثل جریان خون در همه بدنم پخش می شد. نزدیک اذان ظهر دیگر نمی توانستم تحمل کنم. همین موقع نرگس خواهرشوهرم بی تابی مرا که دید، با دستپاچگی دنبال ماشین رفت. به خاطر کوچک بودن محیط روستــا، اگر اتفاقی در روستا می افتاد، معمــولاً همه مطلع می‌شدند. نمی دانم این مسئله، از خوبی های روستا بود، یا بدی هایش. ... ادامه 👇👇 ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
در هر صورت من دوست نداشتم کسی از حالم با خبر شود. نرگس که با رنگ پریده و حالت نگران از خانه خارج شده بود، رفت دایی سیدکاظم را خبر کند تا ماشینش را بیاورد. تو مسیر فامیل ها متوجه شدند که می خواهند مرا به بیمارستان ببرند. ماشین سر کوچه ایستاد. با زحمت زیاد لباسم را عوض کردم. چادر را سرم کردم و کیف لباس و وسایل نوزاد را هم نرگس برداشت. از چند روز قبل، همه را آماده و جمع کرده بودم. با نرگس به بازار می رفتیم و با هم وسایلی که برای نوزاد نیــاز بود می خریدیــم. موقعی که برای خــرید به بازار رفتــه بودم، نمی‌دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. حس عجیبی داشتم. لباس ها را که داخل مغازه دیده بودم، یاد روزی افتادم که با محمد آمده بودیم بازار. داخل مغازه ی لباس فروشی گشتی زد و با ذوق یک دست لباس نوزاد به من نشان داد. گفت میخوای اینو برای بچه مون بخریم؟ لباس با مزه و قشنگی بود. ولی برای نوزاد کوچک بود. انگار فقط برای زیبایی دوخته بودند. محمد که دیده بود من راضی نیستم، بیخیال خرید لباس نوزاد شد. تصمیم گرفتیم برای فرزندمان لباس بدوزیم. اما کاش آن لباس را می گرفتیم! کاش آن را به یادگار از محمد کنار می گذاشتم. حسرت نخریدن آن لباس به دلم مانده بود. از درِ خانه که خارج شدم، چشمم به فامیل ها افتاد که داخل حیاط منزل جمع شده بودند. ... ادامه دارد... ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دلسوزی برای هنیه و فلسطینی ها جایز نیست؛ چون مخالف اهل بیت هستند! 😳 ❓آیا فلسطینی ها کاروان اسرای کربلا را مسخره و اذیت کردند؟ 👌🏻پاسخ ۴شبهه مهم در۲دقیقه 📣 پاسخ‌ مرتضی کهرمی ✍️سید‌رضا ✴️از تبیین تا جهاد✴️ عضوشوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3813408900C41d1391e85