eitaa logo
تبیان گناباد
1.6هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
6هزار ویدیو
287 فایل
✅ارسال خبر به آدرس زیر بصورت کلاژ @ste_gonabad5 https://eitaa.com/Tabyingonabad/39880
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبیان گناباد
✅داستان کوتاه بسیار زیبا 💝 ✍️دو برادر بودند و مادری ، هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی. و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود . آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدا خوش بود برادر را گفت : امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن ؛چنان کرد . آن شب به خدمت خداوند سر بر سجده نهاد در خواب شد. دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم و ترا بدو بخشیدیم . او گفت آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار او می کنید ؟ گفتند زیرا که آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازیم. و لیکن مادرت از آن بی نیاز نیست که برادرت خدمت می کند . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
⭕️داستان آموزنده و خیلی زیبا روزی حضرت موسی علیه‌ السّلام درضمن مناجات به پروردگار عرض کرد:خدایا می‌خواهم همنشینی را که در بهشت دارم،ببینم که چگونه شخصی است! جبرئیل بر او نازل شد و گفت:یا موسی قصابی که در فلان محل است،همنشین تو است،حضرت موسی درب دُکان قصاب آمد، دید جوانی شبیه شب گردان، مشغول فروختن گوشت است،شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل رفت،حضرت به دنبال او رفت تا به منزل رسید به جوان گفت:مهمان نمی‌خواهی؟ گفت:بفرمائید،حضرت موسی علیه السّلام رابه درون خانه برد،حضرت دید جوان غذائی تهیه نمود،آنگاه زنبیلی از طبقه بالا آورد،پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او راشستشو داد،غذا را با دست خودبه اوخورانید،موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد،پیرزن کلماتی را گفت که مفهوم نبود؛ بعد جوان برای حضرت موسی علیه السّلام غذا آورد و خوردند،آن حضرت سؤال کرد،حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟عرض کرد:این پیرزن مادر من است،چون وضع مادی‌ام خوب نیست کنیزی برایش بخرم،خودم او را خدمت می‌کنم،پرسید:آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟گفت:هر وقت او را شستشو می‌دهم و غذا به او می‌خورانم می‌گوید:خدا ترا ببخشدو همنشین و هم درجه حضرت موسی علیه السّلام در بهشت گردی... حضرت موسی علیه السّلام فرمود:ای جوان بشارت می‌دهم به تو که خداوند دعای مادرت را مستجاب کرده،جبرئیل به من خبر داد در بهشت تو همنشین من هستی. 📚 یک‌ صد موضوع پانصد داستان
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚
❇شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید. 🍂استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن! 🍂شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت. استاد گفت: جواب دادند؟ 🍂شاگرد گفت : نه. استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن! 🍂شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت : نه. 🍂استاد گفت: برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن! 🍂نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان! 👌بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش گیری
هدایت شده از تبیان گناباد
📕 معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی (علیه السلام)به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟ «به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»
داستان_های_اخلاقی ✍️روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می‌گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی‌کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ. 📚 کیمیای سعادت، جلد اول
🕒روزی عیسی علیه السلام از خانه خارج شد و به کنار 🌊دریا رفت، که چیزی نگذشت که مردم زیادی دور او جمع شدند او هم سوار 🛶قایق شد و شروع کرد به تعلیم دادن مردمی که در ساحل جمع شده بودند، در حین صحبت حکایت های زیادی برای آنها تعریف کرد که یکی از آنها چنین بود: 📖یک 🌾کشاورز در مزرعه اش تخم می کاشت، همینطور که تخم ها را به اطراف می پاشید؛ 📍بعضی در گذرگاه کشتزار می افتادند و 🕊پرنده ها می آمدند و آنها را می خوردند، 📍بعضی نیز روی خاکی افتاد که زیرش سنگ بود، که تخم ها روی آن خاک کم، خیلی زود سبز می شدند، ولی وقتی ☀️خورشید سوزان روی آنها می تابید همه می سوختند و از بین می رفتند، زیرا ریشه عمیقی نداشتند. 📍بعضی از تخم ها لابه لای خارها افتاده و خارها و تخم ها با هم رشد می کردند و 🌱ساقه های جوان گیاه زیر فشار خارها خفه می شدند، ولی مقداری از این تخم ها روی خاک خوب افتاده و از هر تخم ، سی، شصت و حتی صد تخم دیگر بدست می آمد. 🧐در این موقع شاگردانش پیش عیسی علیه السلام آمدند و پرسیدند، چرا همیشه هایی تعریف می کنید که فهمیدنش سخت است؟ ✨بعد به آنها گفت: 📌گذرگاه کشتزار که تخم ها روی آن افتاده، ❤️دل سختِ کسی را نشان می دهد، که گرچه مژده ی 👑سلطنت خداوند را می شنود ولی آن را نمی فهمد، بعد 👹شیطان سر می رسد و تخم ها را از ❤️قلب او می دزدد. 📌خاکی که زیرش سنگ بود، ❤️دل کسی را نشان می دهد که تا پیغام خدا را می شنود فوری با خوشحالی آن را قبول می کند، ولی چون آن را سرسری می گیرد، این پیغام در دل او ریشه ای نمی دواند و تا و بخاطر می بیند شور و حرارتش را از دست می دهد و از ایمان بر می گردد. 📌زمینی که از خارها پوشیده شده بود حالتِ کسی را نشان می دهد که خدا را می شنود ولی های زندگی و به پول، کلام خدا را در او خفه می کنند و او خدمت موثری برای خدا نمی کند. 📌و اما زمین خوب ❤️دلِ کسی را نشان می دهد که به پیغام خدا می دهد و آن را فهمد و این پیغام را به نیز می رساند، و سی، شصت و حتی صد نفر به آن ایمان می آورند. 🌱🌱