✨ #داستان_های_بحار_الانوار
🔺شکر نعمت در سختی ها
ابو هاشم می گوید: زمانی از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی علیه السلام رفتم، اجازه ورود دادند. همین که در محضرشان نشستم، فرمودند:
❓ای ابو هاشم! شکر کدام یک از نعمتهایی را که خداوند به تو عطا کرده، می توانی به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
🍃 آن حضرت فرمودند: خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده و به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود و به تو قناعت بخشید و با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
✨ آنگاه فرمودند: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت می کنی. اینک سفارش کردم صد دینار (طلا) به تو بدهند. آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📚 بحار ج 50، ص 129
@Menbaraali
✨ #داستان_های_بحار_الانوار
💠 عنایت امام کاظم علیه السلام به شیعیان
🔸روزی هارون الرشید مقداری لباس از جمله جبه زرباف سیاه رنگی را (که پادشاه روم به هارون فرستاده بود) به عنوان قدردانی به علی بن یقطین، هدیه کرد. علی بن یقطین تمام آن لباسها، همراه همان جبه و مبلغی پول و خمس اموال خود را به محضر امام کاظم سلام الله علیه فرستاد.
🔹امام علیه السلام پول و لباس ها را قبول کردند اما جبه را باز گرداندند و نامه ای به علی بن یقطین نوشتند و تأکید کردند جبه را نگهدار و آن را هرگز از دست مده! چون به زودی به آن نیازمند خواهی شد. علی بن یقطین علت برگرداندن جبه را نفهمید و به شک افتاد در عین حال آن را محفوظ نگه داشت.
🔸چند روز گذشت، علی به یکی از غلامان خدمتگزارش خشمناک شد و او را از کار بر کنار کرد. غلام متوجه بود علی بن یقطین هوادار امام کاظم سلام الله علیه است، ضمناً از فرستادن هدیه ها نیز باخبر بود، لذا پیش هارون رفت و از او سخن چینی کرد، گفت: علی بن یقطین، موسی بن جعفر را امام می داند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان می فرستد، به طوری که جبه ای را که خلیفه برای احترام از وی داده بود همراه خمس اموال فرستاد.
🔹هارون الرشید بسیار غضبناک شد گفت: اگر صحت داشته باشد علی را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد علی را آوردند و گفت: جبه ای را که به تو دادم چه کردی؟ گفت: نزد من است آن را عطر زده، در جعبه ای در بسته محفوظ نگه می دارم، هر صبح و شام در جعبه باز کرده به عنوان تبرک آن را می بوسم و دوباره به جایش می گذارم.
🔸هارون گفت: هم اکنون آن را بیاور!
علی گفت: هم اکنون حاضرش می کنم، به یکی از غلامان خود گفت: برو کلید فلان اتاق را از کنیز کلیددار بگیر اتاق را که باز کردی فلان صندوق را بگشا! جعبه ای را که رویش مهر زده ام بیاور! طولی نکشید غلام جعبه مهر شده را آورد و در مقابل هارون گذاشت. دستور داد جعبه را باز کردند.
🔹هنگامی که هارون جبه را با آن کیفیت دید که عطر آگین است خشمش فرو نشست، به علی بن یقطین گفت: جبه را به جایش بازگردان و به سلامت برو! هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت و نیز دستور داد به علی جایزه بدهند. سپس امر کرد به سخن چین هزار تازیانه بزنند در حدود پانصد تازیانه زده بودند که از دنیا رفت.
📚 بحار ج 48، ص 137