eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
755 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#رمان_طواف_و_عشق #پارت11 ...نگاه هردو به میزدوخته شده بود... خوشبختانه سفارشها رسید و انها را از
دستي به پیشانیش کشید و جوري که او بشنودگفت: - راستي ... خانم کریم شیدا ایستاد و لبخند محوي زد ... به ارامي برگشت: - بله؟ - اممم... مي خوا ستم بپر سم... کي برا تعویض پانسمان دستتون مي اید بیمارستان؟ شیدا سرش را پایین انداخت و انگشتش را به چانه اش کشید... براي تعویض پانسمان... بیمارستان؟... خب... - دکترگفت که یك روز در میان پانسمانش روعوض کنم... - اهان... دیگر چه مي بایست مي گفت... اي بابا... اوکه هزار تا از هم کلاسی هایش را مي شست و پهن مي کرد در افتاب... حاال چرا درمانده بود؟!... شیدا هنوز منتظر بود... - من فردا ساعت 1 به بعد در بیمارستانم!!! بد که نبود... احتماال نه... نه تقاضایي کرده بود... نه غرورشدرا شكسته بود... ونه... ونه چه؟!... نمي دانست ... تنها چیزي که در ان لحظه مي دانست واز ان اطمینان داشت این بودکه دوست داشت او را باز ببیند و این اخرین دیدار نباشد... شیدا لبانش را با زبان خیس کرد وگفت: - خوبه ... پس من فرداعصر براي تجدید پانسمان میام بیمارستان... - باشه... منتظرتون هستم!!!!! - با اجازتون... - به سلامت چند دقیقه اي ایستاد و دور شدنش را نظاره کرد... هنوز به طرف ماشین نرفته بود موبایلش زنگ خورد... عرفان بود... لبخندي زد ... از دیروزتماسهایش را رد کرده بود... * * * گوشیش را بدست گرفت... خودش بود... عرفان ... چه حلال زاده هم بود... در حین پیاده شدن گوشي را دمگوشش گذاشت : - سلام ... - - سلام عرض شد اقاعرفان ... - - زیر لفظي مي خواي؟... سلام ... خوابي؟ بالاخره اقاعرفان افتخار دادند: - سلام وکوفت... سلام و درد بي درمان... تو خجالت نمي ک شي اسم منو میاري ... اصال اسم من یادت هست؟... دیروزدوست امروزاشنا... هومن به جان خودت که مي دوني هیچ ارزشي برام نداره.. خیلي بي معرفتي... ببینم اصالا شماره من توگوشیت سیو هست یا پاکش کردي کالا... هومن درحال خنده گفت: - چته باز دور برداشتي؟ - ببین هومن یه چیزي مي گم ها بهت!!!... - توکه هزارماشاا... صدتا چیزگفتي!!... حاال چطوري؟یادي از ماکردي؟ - واي نگو... داغونم... هومن مكثي کرد دوستش را مي شناخت... با ان همه القاب با ارزشي که اورا مستفیض کرده بود نباید حالش زیاد بد بوده باشد... براي همین گفت: - چرا باز؟... دوقلو ها چطورن؟ - آي نگوکه هر چي مي کشم از دست این دوتا وروجكه... باورکن در هفته گذشته به اندازه یه روز هم خواب درست و حسابي نداشتم... هومن باخنده گفت: - چرا؟ - چند روز پیش وقت واکسنشون بود... برا همین پدرمون رو دراوردن... چند شبه هردومون بالا سرشون بیداریم... این مي خوابه اون پا مي شه ... تب این کم مي شه تب اون یكي زیاد مي شه باورکن عین الا کلنگ مي مونن... هومن به لحن زار دوستش مي خندید: - دوقلو داشتن این دردسر ها رو هم داره دیگه... ولي خودمونیم ها عرفان تو هیچ کارت به ادمیزادها نرفته!... مریم خانوم چطورن؟ - ممنون اون هم مثل من... - این روزا چهکاره اي؟ - دربدر... - نه منظورم کار جدیدتربود!!!