تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#رمان_طواف_و_عشق #پارت23 کیف داشت... " بچه جون یه حدو حدودي نشونت بدم که خودت حظ کني!!" برایش خط و
یه پارت جبرانی😍
#رمان_طواف_و_عشق #پارت24
چمدان دستیش را بالای
سرشان در جایگاهش قرار داد و نشست... ملیكا برگشت و با چشمان گشاد
شده به او نگاه کرد... اوه... فكر اینجایش را نكرده بود... خب وقتي کارت
پروازها دست او بود ... یعني پشت سرهم هم بود دیگر... عجب ... به طرف
طاها چرخید و اه سته گفت: - طاها جان پسرم تو بیا اینجا بشین من بیام
جاي تو... - نمي خوام ...اینجا رو دوس دارم...
ملیكا دو باره با مهرباني
گفت: - چه فرقي مي کنه!... بیا جامون روعوض کنیم... صداي ملیكا اینقدر
اهسته بودکه به پچ پچ شبیه تربود... یك مرتبه طاها دادکشید: - نمي خوام ...
نمي خوام ... دوس دارم کنار پنجره بشینم... هومن دستش را روي لبش کشید
و خنده اش را به ارامي به بیرون فوت کرد... ملیكا نمي دانست چه کند...
ا صالا دو ست نداشت پیش این اقاي رستگار بن شیند... ا
سم کوچكش چه
بود؟!... اصال فراموش کرده بود!!!... حتما اسم درست و حسابي نداشت که
در خاطرش نمانده بود!... حاال اگرمي نشست هم زیاد اشكال نداشت ولي
تحمل این سه چهار ساعت برایش خوشایند نبود... ان هم کنار یه
مرد ... یه
مرد چي ؟... اهان ...احتمالا کمي نفهم که بود... پررو هم بود... فضول هم
که به احتمال زیاد بود... خب در دوبار دیدار بیش از این نمیتوانست اورا
بشناسد!!...
کم کم شناخت بیشتري از او پیدامي کرد!! از طرفي هم دلش مي
خواست گوش طاها را بپیچاند که با ان دادش ابرویش را برده بود... ولي فعالا
فقط مي توانست با سیاست کارش را پیش ببرد... دعوا با بچه جري ترش مي
کرد... پسر لجبازش را که مي شناخت با ان قد فسقلي اش اگر سر لج مي
افتاد هرگز به حرف کسي گوش نمي داد... - مامانم... خوشگلم... مي دوني
که حال من تو هواپیما بد مي شه!... اگه اونجا بشینم برام بهتره! - چرا؟ - چرا
چي؟ - چرا اینجا بشیني حالت بد نمي شه؟اي خدا بیا و درستش کن... از
دست تو بچه... براي هر چیزي یك چرا داشت... - برا اینكه ... اونجا... چه
جوابي مي داد ... مانده بود... همینطور پراند... - برا اینكه کنار پنجره هوا
ا... مامان مگه پنجره اینجا باز مي میاد!!!!! طاها باذوق بي نهایت باال پرید: -میشه؟!! واقعا که... این هم جواب بود که داده بود... اخ که بچه هم بچه هاي
قدیم که خدایي هیچي حالیشيان نمي شد !!!... بچه هاي امروزي که تا از
انرژي رانشي موشك هم سردرنیاورند دست بر نمي دارند... همین طاها اگر
ولش مي کردي دران واحد جعبه سیاهرا هم حالجي مي کرد... ان وقت ملیكا
به او مي گوید برا اینكه هوا میاد!!!... هومن نمي دانست تاکجا مي تواند خود
راکنترل کند تا قهقهه نزند جریانشان جوکي شده بود براي خودش... ملیكامن
من کنان گفت: - نه منظورم این بود بادکولر بالایي به اونجا بیشترمیخوره!!!
در دل دعا کرد" محض ر ضاي خدا این یك بار را گول بخور " طاها لبانش را
غنچه کرد و بعد از کلي اندیشه ملوکانه گفت: - اخه مي خوام بلند شدن
هواپیما رو ببینم...
- باشه ... بعد از اینكه هواپیما بلند شد جامون رو عوض
کنیم؟ طاها با مكثي گفت: - اونوقت برام از اون تیرکموني شكست دوباره
مي خري؟! بچه هم اینقدر فرصت طلب؟؟!!... اي از دست تو طاها!!...
- اره
مي خرم! بیا...
بعد این همه روانشناس جمع مي شوند و هي بحث و بحث ...
که چرا بچه هاي این دور و زمانه لوس بار مي ایند!! خب به هر حال ... مهم
این بودکه مجبور نبود تمام مدت پرواز چشمانش راعین جغد باز نگه دارد ...
ان هم با ان شرایط نا مناسبي که در پرواز داشت...
عاقبت هواپیما از زمین کنده شد... دستان ملیكا محكم بازوي صندلیش را
فشرد... سرش را به پشتي صندلي تكیه داد... چشمانش را بست... نفسهایش
منقطع ولي عمیق شده بود... با خود اندیشید...خدا اخروعاقبت این سفررا
به خیر کند... بخصوص که مسعود هم نبود... نبود تا د ستانش را در د ست
مردانه اش بگیرد و بفشيارد... نبود تا در گوشيش زمزمه کند... "ارام باش"...
نبود ... دیگر نبود... مانند اینكه هرگز نبوده... هومن ناخوداگاه متوجهش
بود... و طاها که اگر اجازه مي دادند خود هواپیما را مي راند... چه لذتي
مي برد!... کمي بیشتر از یكساعت از پرواز گذشته بود... مادر و پسر
جاهایشان را باهم عوض کرده بودند... طاها سرش را روي پاي مادرش نهاده خوابیده بود... چشمان ملیكا هم از اول سفربسته بود و بیحرکت... و هومن
متعجب از این که چطور مي شود با این همه سرو صداو حرکت خوابید...
#ادامه_دارد
تو ضمانت نکنی در شب قبرم چه کنم
بار عصیان مرا جز تو کسی ضامن نیسٺ
@ReyhaneYeKhelghat
تمام جنگ ها سر همین #حجاب است...
اگر می گویند #آزادی...
قصدشان این است که
که حجابت را بردارند...
#جنگ امروز #اسلحه نمیخواهد...
و جنگ نرم یعنی این
@ReyhaneYeKhelghat
#ریحانھ❃
ضامـن لبخنـد
مھــدۍ |💚|
چـادرِ مشڪـےِ توستـــ😇|•°
چهرهاٺـ بـا چادرٺـ
مثـل گـل|🌸|
#ریحـانھ شــد🍃|•°
#تاج_بندگی👑
┄┅─✵💝✵─┅┄
@ReyhaneYeKhelghat
🔺این غربیهای چشمپاک، دلسیر و کاردرست!
🔸زنان فرانسوی نسبت به خشونتهای جنسی و خانگی و کشتار زنان توسط شریک زندگی خود، در شهر پاریس دست به اعتراض زدند. تعداد کسانی که در سال ۲۰۱۷ میلادی قربانی خشونت جنسی غیر خانگی بودهاند، دست کم به میزان ۵۳ درصد نسبت به سال پیش از آن افزایش یافته است!
👈مگه کشورهای غربیها همهچیزشون اوکی نبود؟ پس چی شد؟🤔
👈یه وقت حالا مسیح جون ناراحت نشه؟😜
🆔 @ReyhaneYeKhelghat
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید!
@ReyhaneYeKhelghat
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود.
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد.
چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشوند
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
گاهی هم آنها را دیوانه میدانند
#ناشناس
@ReyhaneYeKhelghat
مــے گـفـتـ:🗣
اگر میگویـید الگویتانـ
حــضرت زهرا(س) استـ باید
کاری کنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد.
👤| #شهید_ابراهیم_هادے
| @ReyhaneYeKhelghat
#شهیدانہ🥀
میگفت:
لباس شهادت تک سایزه
باید صاحبش پیدا بشه.. :)
راسمیگفت...🌿|.•
@ReyhaneYeKhelghat
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
*📍دو جور زن داریم.*
زنانی که در اوج امنیت می جنگند برای برداشتن تکه ای پارچه از سرشان!
و
زنانی که زیر بمباران می گردند به دنبال همان یک تکه پارچه برای حفاظت از شرافتشان!
فهم کدامشان بالاتر است ؟
🛑🔳🛑🔳🛑🔳🛑
⛈آیت الله جوادی آملی
میفرمایند:
👇🏼👇🏼👇🏼
🌟 حرمت زن 🌟
✨ نه اختصاص به خود زن دارد ، نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندا نش می باشد ،
⛔همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود،
✅ چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است .
✅ حجاب زن حقی است الهی ٬ عصمت زن"حق الله" است٬ زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است.
⛔زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.
⛔حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم .
⛔حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند .
*✅حجاب زن حقی الهی است.
#تو_ریحانه_خدایی
@ReyhaneYeKhelghat ❤️
#امام_خامنه_اے
هر ملتے که متکے به #شهــادت شد✨🌼
یعنی #شهادت🍃 را بلد بود و هنر #شهادت را یاد گرفت ،
برای همیشه #سربلند است
و #هیچ_قدرتی بر این ملت #پیروز نخواهد شد..
@ReyhaneYeKhelghat
#چــادرے❤️
چـادری اگر هستم✋
لباس های قشنگ هم دارم😉
غروب جمعه اگر دلم میگیرد💔
شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!😁
سر سجاده اگر گریه میکنم!😭
گاهی هم از ته دل میخندم😂
شاید جایم بهشت نباشد!🤔
اما چادر من بهشت من است.😉🙃
#پروفایل
#دخترانه
•┄┅─✵💝✵─┅┄
Join::: @rEYHANEyEkHELGHAT
┄┅─✵💝✵─┅┄
36.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #امام_زمان(عج) و یارانش از نگاه قرآن و احادیث
فوق العاده دیدنی👌
برای عشاق حضرت مهدی علیه السلام حتما فروارد کنید😍❤
✅ @ReyhaneYeKhelghat