⭕️ اضطرار برای فرج
❓پریشان و مضطر واقعی کیست؟
🌷 در تفسیر آیه ی:"أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض"
(سوره نمل، آیه۶۲)
(آیا بت ها بهترند) یا آن کسی که وقتی درمانده او را می خواند، اجابتش می کند و بدی و گرفتاریش را بر طرف می سازد و شما را در زمین، جانشین (گذشتگان) قرار می دهد؟
🌸 امام صادق علیه السلام می فرمایند:
🔅این آیه درباره قائم از آل محمد علیهم السلام نازل شده است.
🔅 سوگند به خدا، #مضطر و درمانده (واقعی) اوست.
🔅 زمانی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزارد، خدا را با تضرع می خواند، خدا او را اجابت می کند و بدی و گرفتاری او را از بین می برد و او را در زمین خلیفه قرار می دهد.
📚ترجمه منتخب الأثر، جلد۴، صفحه۱۳
#اضطرار_فرج
#حدیث_مهدوی
🔻 ظهور بسیار نزدیک است
بسمه رب سجاد علیه السلام😊
دوستان کد های
*7272#
*500#
لمکان ارسال پیام رایگان برای زائرین اربعین رو داره... لطفا اطلاع رسانی کنید😊
#لبیک_یا_حسین(ع)
#اربعین
@ReyhaneYeKhelghat
🔆متن شبهه:
#کانال_ریحانه_خلقت
قاضی: جرم شما چیست؟
متهم: دختر هستم
قاضی: خب، شرح واقعه بدید
متهم: در ایران به دنیا امدم.
میگویند صدایم تحریک میکند
بدنم تحریک میکند
میگویند موهایم اتش به جان مؤمنین میاندازد و خدا را فراموش میکنند
#لطفاتحریک_نشوید
🔆پاسخ شبهه:
1⃣از شیطنت های شبهه افکنان حجاب، فروکاستن بحث از دستور الهی به قضیه دست چندم تحریک برخی مردان است.
2⃣اول از هرچیز باید دانست حجاب دستور خداست و عقل و شرع حکم می کند که لازم است دستورات الهی در جامعه رعایت شود.
3⃣ دوم اینکه حجاب دستوری برای ارتقاء شخصی زن و پرورش انسانیت و رسیدن به گوهر کمال وجودی و انسانی اوست.
4⃣ بله یکی از فواید حجاب، پیشگیری از برخی مفاسد اجتماعی است که این موضوعی است ثابت شده به نحوی که در جوامع غربی که پوشش مناسبی در بین زنان نیست، آمار #تجاوزبه_عنف وضع وخیمی دارد. به گزارش نهادهای غربی، در امریکا هر دو دقیقه یک بار، یک زن مورد #آزارجنسی واقع میشود. (ویکی پدیا)
5⃣این درحالی است که به زعم برخی جاهلانِ چشم و گوش بسته و تابع غرب علی القاعده باید به دلیل در دسترس بودن لذتهای جنسی، مَردانشان هیچگونه تحریک نشوند وبرایشان عادی شده باشد.
6⃣ضمن اینکه استدلال «من هرطور بخوام می پوشم تو تحریک نشو» مانند آن است که طلافروشی بگوید من هروقت بخواهم درب مغازه را می بندم هرگاه نخواهم نمی بندم، بقیه آدما نباید #تحریک بشن و دزدی کنن!!
7⃣ طبیعی است، حتی اگر کسی دزد نباشد وقتی مبلغ زیادی پول ببیند و پلیس یا ایمان و وجدان قوی مانعش نشوند، به دستبرد زدن به مال دیگران #تحریک می شود.
8⃣تکرار میشود که فروکاستن دستور قرآنی حجاب به تحریک و تمسخر این واژه، شیطنتی است برای دور زدن تکلیف دینی. اصل قضیه حجاب، پرورش گوهر انسانی و کمال روحی و معنوی زنان است و جلوگیری از مفاسد، بخشی از فلسفهٔ حجاب به شمار میرود.
@ReyhaneYeKhelghat
•{گویـنـد ڪہ
گــرد اسـت↓
زمیـن گـوشـه نـدارد
•{شش گوشہ ے
آن ڪشف
شـده سمـت← عراق است:)
#روزتون_حســیــنے🌹😍
🖤 @ReyhaneYeKhelghat ❤️
#تلنـگر
#در طول روز به این جمله یکم فکر کنیم
یه #آقای خیلی ساله منتظر#313نفره
😊❤️
#تلنگر_برای_لحظه_ای_تفکر ...
@ReyhaneYeKhelghat
*اکثریت اروپاییها «آزادی پوشش» را باعث آزار جنسی میدانند!*
دهها سال است که دولتهای اروپایی و رسانههای غربی در گوش مردم خود چنین میخوانند که پوشش هرکس به خودش مربوط است و کلاً زنان هرچه برهنهتر باشند، مسئله عادیتر میشود.
جالب اینکه تلاش دارند همین طرز فکر را به کشورهای دیگر هم صادر کنند که هرچه برهنگی بیشتر شود، مسئله عادیتر و تجاوز جنسی کمتر میشود. باور نمیکنید؟ به ما اروپاییها نگاه کنید!
حالا یک نظرسنجی گسترده در سطح اروپا، نشان میدهد که به رغم تمام این تلاشهای چند ده ساله، فطرت مردم اروپایی همچنان بیدار است و معتقدند که طبیعی است اگر زنی با لباس نامناسب در خیابان حضور پیدا کند، تجاوز به وی "طبیعتاً" احتمال زیادی دارد.
در اسلام، زن عزیز شمرده شده و خداوند به واسطه محبت زیاد خود به زن، حجاب را برای او در نظر گرفت. در غرب، لذت تکبعدی عزیز شمرده شده و برای دستیابی به آن، به هزار بهانه و سفسطه، زن را برهنهتر و ذلیلتر کردند.
منبع: https://www.statista.com/chart/6999/many-europeans-consider-rape-acceptable/
#چراحجاب #دور_دنیا #آزادی_پوشش
#کانال_ریحانه_خلقت
@ReyhaneYeKhelghat
#وعده_الهے
🌺 مےدانے چرا #خدا به زن و مرد گفتہ است پاکدامن باشید، عفیف باشید❗️
🌸 زن ها #حجاب داشتہ باشند و مردها #نگاهشان را حفظ کنند❗️
💗 براے اینکه:
💕 اللطیّبات للطیّبین و الطیّبون للطیّبات 💕
☝️اے #مـرد، اگـر زن خوب مے خواهے، زن پ#اکدامن و #عفیف مے خواهے، باید خودت پاک بوده باشے...
☝️ اے #زن، اگر #همسر چشم پاک مےخواهے، باید خودت عفیف و پاک بوده باشے...
@ReyhaneYeKhelghat
🌹آیت الله جوادی آملی:
نگویید جا ماندهایم!
کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست.
جامانده کسی ست که عشق و شور و طلب زیارت اربعین، به ذهنش هم نمیرسد و علاقهای ندارد.
اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را بردهاید.
✍شاکر باشید و نگویید جامانده ایم.
🏴 @ReyhaneYeKhelghat
#جامانده_ها_التماس_دعا
🌷پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
@ReyhaneYeKhelghat
👿 "شیطان تا زمانی از مومن می ترسد❗️
كه به نمازهای پنج گانه توجه كند
و در سر وقت نمازها را بجای آورد⏰
⏳اما هنگامی كه وقت نماز را ضایع كرد، بر او جرأت پیدا می كند😈
و او را در گناهان بزرگ می اندازد❌
📚وسائل الشیعه، ج 3، ص 18
@ReyhaneYeKhelghat
هدایت شده از تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
ای که گفتی از غمت
دردم مداوا میکنی من که مردم پس چرا امروزو فردا میکنی
یا بکش یا چاره ای ای درد مندان دوا
تابه کی جاندادن مارا تماشا میکنی
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند ارزوی کربلا
تشنه ی اب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
🆔 @ReyhaneYeKhelghat
💛❤️
#هیچ کدام را نمیخواهم!
نه آغوش های باز خیابانی...
و نه #خنده هایی که مفت میبرد ارزشم را...
تازه تو را پیدا کرده ام!
در هیاهوی این شهر #شلوغ هستند مردهای پرادعا...
دوست های به ظاهر خیر خواه...😏
و #دشمنان همیشه حاضر در صحنه!
من از تمام این خوشی های پر زرق و برق ، تنها سیاهی #چادرم را دوست دارم ☺️
#کانال_ریحانه_خلقت
@ReyhaneYeKhelghat
پایان گرفت این همه لحظه شماری ام
یک اربعین گذشت ز چشم انتظاری ام
یک اربعین گریسته ام، آب رفته ام
حالا به خون رسیده دو ابر بهاری ام
در چند گام مانده به کربلا بریده ام
این چند گامِ مانده می آیی به یاری ام؟
چِل شب برای دیدنت ای صاحب الزّمان
گرم نماز و گریه و شب زنده داری ام
سوغات کهنه پیرهن آوردم از سفر
شرمنده ام کنار تو از این نداری ام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@ReyhaneYeKhelghat
#احادیث 📜
✨ امام جعفر صادق (ع)
اگر زن عفتــ داشته باشد بہ دنیا مےارزد
و اگر نہ☝️🏻
به خاڪ هم نمےارزد.
@ReyhaneYeKhelghat ✨
میدانی! یک زن وقتی عاشق شد؛ تمام دنیای خود را تقدیم میکند به کسی که دوستش دارد؛ و اینگونه آن زن دیگر دنیایی ندارد تا در آن زندگی کند مگر حضور مردی که دنیایش را به او تقدیم کرده است. وقتی قلب میان سینهات را بخشیدی؛ دیگر قلب نداری مگر اینکه در سینه او به تپش برسی؛ آنگاه خودیت تو از بین میرود و دیگر همهجا را تنها با چشمهای او میبینی و من یقین دارم عشق از زندگی برتر است زیرا حرارتش بیشتر است، نورش روشنتر است و عشق یعنی پیوستن در انحنای چشمهای او...
@ReyhaneYeKhelghat ❤️
🍃روز قیامت نیکی هایمان را به محبوب ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد. اما مجبور می شویم آنها را به کسی بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم. گناه، مخصوصا حق الناس اوج حماقت است نه زرنگی.. زرنگی بندگی خداست...
آیت الله بهاء الدینی
#حق_الناس
#غیبت
#کانال_ریحانه_خلقت
@ReyhaneYeKhelghat
بسمه رب المهدی ❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
باسلام... معذرت بابت دیر گذاشتن رمان...
تو اربعین واقعا فرصت تایپ نبود...شرمنده.... ان شاءالله من بعد درخدمتیم😊😊😊😊
#پارت10 #رمان_طواف_و_عشق
هومن هم تعجب کرده بود... نگاهي به گو شي انداخت... حتما مال یكي از
دختر ها بوده... حاال بیا و درستش کن... مگر مي شيد از دست هدیه رها
شد؟!... هدیه با چشماني پراز شیطنت منتظر جواب بود...
- خب مال یكي هست دیگه...
هدیه یكوري نشست و با اشتیاق گفت:
- مثال؟!...
- مگه فضولي؟
- اره بدجوري...
هومن خندید وگفت:
- پیاده شو... مگه عجله نداشتي؟
- نه دیگه حاال که فكر مي کنم مي بینم هیچ عجله اي ندارم... یعني تا
نفهمم این گوشي اینجا چي کار مي کنه محاله برم پایین...
- هدیه کوتا بیا ... برو پایین کار دارم...
هدیه ابروهایش را به علامت نه بالا برد وگفت:
- اگه کار داري زود بگو... تا به کارت هم برسي ...
هومن با خنده سيري تكان داد... خواهرش را خوب مي شيناخت ... ول کن
نبودکه... از بچگي همینگونه بود... اگربه چیزي گیرمي داد... از الف تا یایه
جریان را نفهمیده ... امكان نداشت کوتاه بیاید... پس چاره اي نداشت...
سعي کرد خالصه ماجراي روز پیش را بیان کند ... اما هدیه انقدر سوال پرسید
که نه تنها جزبه جز جریان را فهمید بلكه اصال نكاتي راکه به انها توجه نكرده
بود هم توسط هدیه کشف گردید!!!...وسراخرگفت:
- حاال مي خواي چي کارکني ؟
- اگهرمز نداشته باشه به یكي از شماره هاش زنگ مي زنم بیان ببرن... اگه هم
داشته باشه مي برمش بیمارستان شاید اونجا اومدن دنبالش...باالخره پیاده مي
شي یا نه؟
- اهان ... اره... ه
َ
ا ببین چقدر وقتم روگرفتي ؟!!!!!
هومن خنده کنان راه افتاد ... چه مي شد کرد !... یك خواهر که بیشتر
ندا شت... باید تحملش مي کرد...چند ثانیه بی شتر نگذشته بود که صداي
گوشي صورتي رنگ دوباره بلند شد... دفعه پیش انقدر حیرت کرده بودند که
اصال جواب نداده بودند... اینبارگوشي را برداشت... دگمه پاسخ را زد:
- بله بفرمایید...
صداي نازك دختري درگوشش پیچید:
- سلام ببخشید... این شماره اي که تماس گرفتم مال گوشي خودمه... گمش
کردم...
- بله ... گوشیتون توماشین من جا مونده...
- شما؟
- من... امممم... هموني که به بیمارستان رسوندمتون!
- اوه بله... حال شما؟... با زحمتاي ما؟!!
- ممنون... خواهش مي کنم.
- حاال چطور مي تونم گوشي رو ازتون بگیرم؟
هومن نگاهي به ساعت انداخت... نه دیگر نمي توانست به موقع به دانشگاه
برسد... استاد حتما تا حاال به کلاس رفته بود... باید وقتي دیگر براي دیدنش
مي رفت...گفت:
- ادرس بدید بیارم خدمتتون...
- نه ممنون... راضي به زحمتون نیستم.
- تعارف نكنید کار خاصي ندارم... اگه ادرستون رو بفرمایید... همین الان
میارم خدمتتون...
- نه... تشكر... شما ادرس بدید من خودم میام مي گیرم.
- گفتم که نیازي نیست... میارم.
دخترمكثي کرد و با صداي طنازي گفت:
- خب من نمي تونم برا شما ادرس بدم... الان کجا هستید؟
- خیابون......
- بسیار خب... من هم زیاد از اونجا دور نیستم... تو همون خیابون یه کافي
شاپه ست... شما برید اونجا من هم میام همونجا ازتون مي گیرم... تا ده
دقیقه مي رسم...
- باشه... مي بینمتون
وبه طرفکافي شاپ رفت...
حدود یك ربعي مي شد که نشسته بود... البته از خودش با بستني پذیرایي
نموده بود... به چیز خا صي فكر نمي کرد... حتي به اینكه کدامیك از ان سه
دختر خواهد امد... اما کاش شیدا باشد!!!... چرایش را نمي دانست... شاید
هم مي دانست... خوب بود که فكر نمي کرد!... نمي دانست بستني سوم را هم سفارش دهد یانه؟... عاشق بستني بود... اوه چه عشق پاکي !!! و چقدر
هم خوشمزه؟!!... خداوند از این عشقهاي خوشمزه نصیب همه بنماید... با
ظرف خالي بستني ور مي رفت...
- سلام
سربلند کرد و بي اختیار نگاهش در همان دوجفت چشم مشكي گیر افتاد...
مخت صر تكاني خورد و نیم خیز شد... کافي بود!!... بی شتر از این رودل مي
کرد...
- سلام ... بفرمایید
و با دست به صندلي روبرویش ا شاره اي کرد... شیدا با ناز نشست... در
تمامي حرکاتش نرمي دخترانه م شهود بود... کیفش را روي میز گذا شت ...
روپوش شلوار لي و شالي سفید با خطوط ابي به او تیپي ا سپورت بخ شیده
بود... و انصافا به اندام باریك و بلندش برازنده بود... ارایش متناسبي هم روي
صورتش داشت و چشمان زیبایش را بیشتربه رخ مي کشید... لبخندي زد و
حالت شرمنده اي به نگاهش داد:
- ببخشید ... توي زحمت افتادید!
- خواهش مي کنم...
- اصلا نمي دونم چطوري از جیبم افتاده؟!!!
- با اون حال و وضعي که داشتید ...کامال طبیعیه
و با این حرف نگاهش به دست باند پیچي شده شیداکشیده شد...
- دستتون چطوره؟
- به لطف شما خوبه... توصیه هاتون روعمل کردیم...
- عكس گرفتین؟!... مشكلي که نداشت؟
- بله... نه شكر خدا... اسيب جدي ندیده... فقط زخمه دیگه... طول مي
کشه تا خوب شه...
گارسون دم میزشان رسید... هومن پرسید:
- چیزي میل دارین؟
- یه قهوه لطفا...
هومن رو به گارسون سفارش دو قهوه باکیك را داد... شیدا با خنده
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#پارت10 #رمان_طواف_و_عشق هومن هم تعجب کرده بود... نگاهي به گو شي انداخت... حتما مال یكي از دختر
اي گفت:
- خیلي دیرکردم که هردو بستني رو هم خوردید؟
وبا این حرف به ظرفهاي خالي اشياره کرد...شيدا تصيور مي کرد که هومن
بستني ها را براي دو نفرشان سفارش داده بوده!!!!!... هومن گفت:
- نه ... داشتم سومي رو هم سفارش مي دادمکه رسیدید... حیف شد!!!
شیدا خنده بانمكي کرد وگفت:
- پس مزاحم شدم!!!... به هیكلتون نمي خوره زیاد پر خور باشید!
هومن ابروانش را باال برد... براي پسر خاله شدن زود نبود... حرف را عوض
کرد:
- از دوستتون چه خبر؟... پاش که اسیب جدي ندیده بود؟
- نه... تشخیصتون کامال درست بود... فقط یه ضرب دیدگي ساده بود.
- خب خداروشكر...
و گوشي را از جیبش در اورده و روي میز گذاشييت... جایي دم دست
شیدا...شیداگوشي را برداشته و بار دیگرتشكرکرد... چند لحظه اي سكوت برقرار شد
#ادامه_دارد
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
اي گفت: - خیلي دیرکردم که هردو بستني رو هم خوردید؟ وبا این حرف به ظرفهاي خالي اشياره کرد...شيدا تص
#رمان_طواف_و_عشق #پارت11
...نگاه هردو به میزدوخته شده بود... خوشبختانه سفارشها رسید و
انها را از بلا تكلیفي در اورد...
هردو مشغول بودند... شیدا فنجان را چرخي داد وگفت:
- راستي مي تونم اسمتون رو بپرسم؟
هومن قاشقي شكر داخل فنجانش ریخت وگفت:
- بله ... رستگار هستم... هومن رستگار... وشما؟!!!
- شیداکریمي...
شیداکمي ازکیك به دهن برد... و با طمانینه پرسید:
- شما با اون دوستتون خیلي فرق دارین!!
هومن لبخندي زد وگفت:
- عرفان رو مي گید؟... پسر خوبیه... فقط کمي شلوغ و شیطونه...
- کمي نه ... زیادي...
- به هرحال من از طرف اون ازتون معذرت مي خوام که تودردسر افتادین...
- نه بابا اشكال نداره... به رحال بعدش جبران کرد... اگه اونجا نبود... احتماال
حالا اینجا ننشسته بودم...
- دیگه دست گل خودش بود!
شیدا قهوه را در دهان مزه مزه کرد وگفت:
- شما پزشك هستید؟
- مي شه گفت...
- پزشك همون بیمارستان؟
- اوهوم...
با پایان یافتن فنجان قهوه شیدا کیفش را برداشت و از جا برخاست... هومن
نیزبه تبعیت از او بلند شد... شیداگفت:
- بازم ازتون ممنونم...
و به طرف صندوق رفت... هومن همگام او شد وگفت:
- کجا؟
شیدا دست درکیفش کرد وگفت:
- من که امروز شما رو ازکار و زندگي انداختم... حساب مي کنم!
هومن اخمي به پیشاني اورد وگفت:
ا... یعني چي ؟
-
وقبل ازاو صورتحساب را پرداخت نمود... با هم خارج شدند... هومن پابه پا
شد... علي رغم میلش تعارف نكرد تا اورا هم برساند... درست نبود... اهلش
نبود... نگاه شیدا انگار منتظر بود... مودبانه سري فرود اورد و خداحافظي
کرد... هومن کلافه هنوز ایستاده بود... اگر مي رفت دیگر رفته بود... خب
برود که چه؟... مي بایسيت کاري مي کرد ... حداقل حرفي چیزي... بین
خواستن و نخواستن مانده بود... بین حرف زدن و نزدن... اگر بیشتر فكر مي
کرد!!!... فرصت نداشت... زود تر... زودتر...
دستي به پیشانیش کشید و جوري که او بشنودگفت:
- راستي ... خانم کریمي
ت
دستي به پیشانیش کشید و جوري که او بشنودگفت:
#ادامه_دارد