۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 ستاره ای که از هیچی خبر نداشت و قرار بود به زودی همه چیز و بفهمه نمیدونستم چطوری باید به ستاره ب
🕊🌱
نمیتونستم باور کنم که رحمت داره همچین حرفی و میزنه با تردید گفتم مطمئنی؟
_آره همین که کنارم باشه ببینمش برای من کافیه.!
با این حرفش ترس به دلم افتاد کنارم باشه؟؟یعنی میخواد ستاره رو با خودش ببره؟😰
ولی ما شرط گذاشته بودیم که اگه راضی به ازدواج امیر و ستاره بشیم باید ترکیه باشن ولی خب اون واسه اون موقع بود الان شرایط فرق کرده.!!
رحمت نگاهی بهم انداخت و گفت کی تاریخ عقد بچه ها باشه؟🤔
من که هنوز شوکه بودم گفتم نمیدونم!
_به نظر من برای دو هفته دیگه خوبه ما برمیگردیم ایران برای دو هفته دیگه میایم ترکیه که عقد کنن برای مراسم عروسی و این چیزا هم بعدا صحبت میکنیم.،
_رحمت تو واقعا نمیخوای به ستاره بگی پدرشی؟
_اگه راستشو بخوای خیلی دلم میخواد بهش بگم ولی دلم نمیخواد حالا که داره با عشقش ازدواج میکنه و بهترین روزهای زندگیشه با گفتن حقیقت حالشو بد کنم.!
_رحمت منو ببخش من واقعا اون موقع ها نمیدونستم باید چیکار کنم نمیدونستم چی درسته چی غلطه🥺😔
_با ندونم کاریات و سر خود بازیات زندگی هممونو به باد دادی اگه همون موقع گفته بودی بارداری !
هیچ کدوم از این اتفاقها نمیفتاد من آزاد شده بودم بچه امون به دنیا اومده بود و این همه سال از هم دور نبودیم حالا میگی منو ببخش؟
با بخشیدن من چی درست میشه؟😤😠
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم از خونه بیرون رفت، خیلی حال بدی داشتم دلم به حالش میسوخت ،!.
رحمت خیلی در حقش ظلم شده بود همه بهش ظلم کرده بودیم
خواسته و ناخواسته خان داداشم که زندگیمونو از هم پاشیده بود ولی اگه منم انقد ندونم کاری در نمیاوردم !!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع)
▪️حسین علیه السلام ثابت کرد که پیروزی به زنده ماندن در میدان نبرد نیست. پیروزی به زنده ماندن قرنها پس از صحنه و میدان نبرد است.
زندهتر و محبوبتر از امام حسین علیه السلام چه کسی را میتوان نام برد …♥️
🏴عاشورای حسینی بر شما تسلیت باد
✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡حسرت روز قیامت💡
💠 استاد حامد کاشانی
✍️ بیان حدیثی شگفت انگیز درباره یکی از حسرت های همه ما در روز قیامت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 نمیتونستم باور کنم که رحمت داره همچین حرفی و میزنه با تردید گفتم مطمئنی؟ _آره همین که کنارم باشه
🕊🌱
اگه به خانم جونم میگفتم حامله ام خیلی چیزا عوض میشد 🤦♀😓
دلم به حال سهراب هم میسوخت سالها این همه سال بهترین همسر و بهترین پدر برای ستاره بود.!
بعد از این همه مدت تلفن و برداشتم و شماره خونه زری و گرفتم دیگه وقتش بود ازش بپرسم چرا اینکار و با من کرد چرا بهم دروغ گفت.😤
شماره خونشونو گرفتم و بعد از چند تا بوق صدای زری تو گوشی پیچید.📞
_الو
-سلام پروانه
_سلام
-پروانه من خیلی وقت بود میخواستم بهت زنگ بزنم ولی نمیتونستم.،😥
_چرا نمیتونستی؟
-خب راستش نمیدونستم چی باید بگم؟
_ولی حالا من زنگ زدم که بهم بگی بهم بگی که چرا بهم راستشو نگفتی چرا دروغ گفتی چرا اون روز وقتی زنگ زدم نگفتی رحمت آزاد شده؟!
-پروانه باور کن من به خاطر خودت نگفتم.
عصبی داد زدم به خاطر خودم؟؟چی فکر کردی با خودت واقعا؟🤨😤
-پروانه اون روز و یادته رنگ زدی گفتی خواستم بگم دیروز عقد کردیم من وقتی فهمیدم ازدواج کردید دیگه چی میگفتم تو دیگه شوهر کرده بودی،
من چی میگفتم بهت مجبور شدم به خاطر اینکه رحمت بیخیال بشه بهش بگم تو خودکشی کردی.!!
_تو میدونی با این دروغت چه بلایی به سر رحمت آوردی تو که میدونستی ستاره بچه رحمته چرا اینکار و کردی ازدواج منو سهراب که فقط یک روز ازش گذشته بود مهم بود یا ستاره؟؟!
زری با ناراحتی گفت باور کن من قصدم خیر بوده.😓
بدون اینکه جوابشو بدم گوشیو قطع کردم.
میدونستم زری کاری و کرده که فکر میکرده درسته و هدف دیگه ای نداشته.!
با خودم گفتم یعنی الان سهراب کجاست؟
حتما تو شرکتشه چقد شرایط بدی داشتم.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
حدیث قدسی:
ای فرزند آدم همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم
يَابنَ آدَمَ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي مکیال
مکیال المکارم، ج ۲، ص ۳۷۳
#حدیث
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹خودت رو درست کن!
🔸استاد#رفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 اگه به خانم جونم میگفتم حامله ام خیلی چیزا عوض میشد 🤦♀😓 دلم به حال سهراب هم میسوخت سالها این ه
🕊🌱
تلفن و برداشتم تا شماره شرکت و بگیرم تا مطمئن بشم اونجاست یا نه که پشیمون شدم و تلفن و گذاشتم سر جاش📞
نمیدونم چقد گذشته بود که در خونه باز شد و ستاره وارد خونه شد.
-سلااااام به مامان خوشگلم.!🥰😊
_سلاااام دختر گلم چه عجب ما شما رو دیدیم.
_مامان این چند روز همش با امیر بیرون بودیم نمیدونی چقد خوش گذشت.!
لبخندی زدم و گفتم خب خوبه.
_بابا کجاست؟
_بابااااا یه کاری داشت رفته دنبال کارش.
-آخه امروز صبح بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود.🙁🤔
_خب زنگ میزدی شرکت
-زدم ولی شرکتم نبود.!
_خب حتما رفته دنبال کاراش دیگه برو لباساتو عوض کن بیا یه شربت خنک بخوریم.
چشممممم.
دلم شور افتاده بود ستاره گفت گوشیش خاموشه شرکتم نبوده نکنه بلایی سرش اومده؟😣😰
ستاره با لباس راحتی از تو اتاق بیرون اومد و گفت مامان نمیدونی این چند روز چقد خوب بود وقتی فکرشو میکنم قراره هر روز کنار امیر باشم خیلیییی حس خوبی داره!
_ستاره قرار نیست سریع عروسی کنیدا.
-میدونم فعلا عقد کنیم بعد چند سال عروسی میکنیم.
_بعد به امیر و باباش گفتی که ایران نمیری؟!
به امیر گفتم ولی امیر فعلا به باباش نگفته چون که میگه باباش فقط امیر و داره و نمیتونه تنهاست بزاره.!
_خب آخرش که چی؟؟
امیر میگه بابامو راضی میکنم بیاد ترکیه
_اگه نیومد چی؟؟
-مامان از الان استرس چیو داری امیر میدونه باید بیایم ترکیه زندگی کنیم خودشم دوست داره اینجا زندگی کنیم.
نفسمو بیرون دادم و گفتم خیله خب بیا شربت بخور.😮💨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°