eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! 🌹داستان هامون براساس واقعیت می‌باشد کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : نجات در چیست ؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : فریب در مشورت ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅آیت الله عبدالکریم حق شناس: ✍سفر به سوی خدا ممکن نیست مگر اینکه سحرها بلند شوی. داداش جون! باید سحرها برای نماز شب بیدار شوید ولو اینکه مختصر بخوانید ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🍃🌺🪴 پسرش هم کلا حالاتش جوری بود که نمیشد تشخیص داد ازینکه داره با زن و بچه‌اش مستقل میشه خوشحاله یا
🍃🌺🪴 بخاطر اینکه لیلا حامله بود و توی ماه نُهمش بود و جاده‌ی روستا هم نصفش خاکی بود نتونست بیاد پیش خاله‌اش و فقط احمد یک روز مرخصی گرفته بود و تا عصر و برگشته بود شهر،! عباس و سعید بعد از مراسم هفتم محمد برگشتن شهر همراه خدیجه هر روز سر مزار محمد میرفتیم و خدیجه اونجا یه دل سیر گریه میکرد🥺😭 آروم که میشد یه چرخی باهم میزدیم و برمیگشتیم، اینقدر توی اون مدت مشغول رسیدگی به خدیجه بودم که به کل ماجرای خاستگاری امیر از تارا رو فراموش کرده بودم،! یادم رفته بود که قرار بود بهمون زنگ بزنن و ما منتظر خبر خونواده‌ی عمادی بودیم پسر خدیجه که اتاق کرایه کرد توی کرج و نقل مکان کرد اونجا؛ خدیجه هم برگشت خونه‌اش و تازه من دقیق شدم توی اوضاع و احوال امیر! ریش هاش کامل دراومده بود و لاغر هم شده بود!، نتونستم مستقیم از خودش چیزی بپرسم به دختربس گفتم ننه تو میدونی امیر چرا اینقدر لاغرو نحیف شده؟!🙁🤔 دختربس که در حال همزدن سوپ ماست روی اجاق گاز بود با خنده‌ی همیشگیش گفت :وا ننه انگار نمیدونی که ته تغاریت عاشق شده! بعدشم ملاقه رو آورد جلوی دهنش و مثل خواننده ها گفت : هوای عشق در سر دارد! یدونه با کف دستم آروم خوابوندم پشت کمرش و گفتم: کاش تو یکم جدی باشی و هرچیزی رو مسخره نکنی! الکی داد و بیدادی راه انداخت و بعدشم شروع کرد قاه قاه خندیدن😅😂 از مطبخ اومدم بیرون و از عمد با صدای بلند گفتم فکر کنم این دختر آخریم واقعا خُله! دیگه تا نیم ساعت بعدش همین جمله شده بود آدامس دهن دختربس! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍امام حسین (علیه السلام) فرمودند: آقای من! اطاعت و بندگی ات سودی به تو نرساند و گناهم زیانی متوجه تو نساخت. پس آنچه را سودت نمی دهد، به من عنایت کن! و آنچه را به تو ضرر نمی رساند، به من ببخشا! که به راستی تو مهربان ترین مهربانانی 📚احقاق الحق، ج۱۱، ص ۴۲۴ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚 ✨💚 💚 ✅ نفی عوام فریبی وجود مبارك پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقدورش نبود که در عالَم طبیعت همه را بر اساس ﴿یعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ بپروراند؛ اما جلوی عوام_‌بازی را گرفت. وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا درگذشت، آن روز كسوف شد، مردم خیال می ‌كردند كه مثلاً معجزه حضرت است، حضرت فرمود این طور نیست: «إِنَّ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ آیتَانِ مِنْ آیاتِ اَللَّهِ یجْرِیانِ بِأَمْرِهِ مُطِیعَانِ لَهُ لاَ ینْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ». جلوی عوام_‌بازی و و اینها را باید گرفت. این را می‌ شود به مردم گفت كه «أخوك مَن صَدَقَك لا مَن صدَّقَك»؛ این را می ‌شود به مردم گفت كه «كَفَى بِالْمَرْءِ كَذِباً أَنْ یحَدِّثَ بِكُلِّ مَا سَمِعَ»؛ این را می ‌شود به مردم گفت كه شایعه_‌پراكنی_حرام_است. 📚 دیدار فضلای حوزه با حضرت استاد تاریخ: 1392/03/11 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺با این ذکر دیگه فقیر نمیشی! استاد رفیعی🎙 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌿 عامل بی‌برکتی امام صادق علیه‌السلام: 📜 اِنَّ مَعَ اْلاِسْرافِ قِلَّةُ الْبَرَكَةِ 📖 همانا اسراف با كمىِ بركت همراه است. 📚 وسائل الشيعه، ج ۱۵، ص ۲۶۱. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
وَ لَوْلا اَنْتَ یا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ المُؤمِنُونَ بَعْدی یا علی اگر تو نبودی، مؤمنان پس از من شناخته نمی‌شدند 📚دعای_ندبه ‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🍃🌺🪴 بخاطر اینکه لیلا حامله بود و توی ماه نُهمش بود و جاده‌ی روستا هم نصفش خاکی بود نتونست بیاد پیش
🍃🌺🪴 هی میومد و میرفت و حرف میزد، خودم‌ میدونستم دختر زرنگ و عاقلیه، همیشه پر انرژی بود و همیشه هم نیمه‌ی پر لیوان رو میدید! هر کاریم که بهش میسپردی از پسش به نحو احسن برمیومد!🥰😌 ولی خب بدم نمیومد گه گاهی یکم اذیتش کنم و عصبیش کنم ببینم چی میگه! چون خیلی کم پیش میومد که عصبی بشه و سالی یکباری که عصبی میشد هم نمیتونستم جدیش بگیرم چون همیشه‌ی خدا شوخ بود،!! پس مینشستم و با خنده به غر غرهاش گوش میدادم ،با لبخند روی ایوون نشسته بودم و داشتم گوش میدادم ببینم زیر لب داره چی میگه واسه‌ی خودش یهو از مطبخ اومد بیرون و چشمش بهم افتاد، دست به کمر روبروم وایساد و گفت :اِاِاِ…دلبر خانوم من با همه آره ؛حالا شما با من آره ؟! وایسا الان حسابتو میرسم🤨 اومد جلو و شروع کرد به قلقلک دادنم هرچقدر سعی میکردم نذارم نمیتونستم! دست هاشو محکم گرفته بودم اما زورم بهش نمیرسید،!! اونقدر خندیده بودم که آب از گوشه‌ی چشمم میومد پایین😅 دیگه نفسم داشت تنگ میشد هرچقدرم میخواستم بهش بگم ولم کنه حالم بده بخاطر خنده نمیتونستم کلمه‌ام‌ رو کامل کنم،! آخر سر دیگه به سرفه افتادم تا ولم کرد رفت و با یک لیوان آب برگشت!🚰 اونقدری خندیده بودم که دل و روده‌ام بهم میپیچید، آب رو که سر کشیدم و نفسم جا اومد سرزنش وار نگاهس بهش انداختم و گفتم :چرا اینطوری میکنی دختربس… نمیگی این ننه‌ام دیگه پا به سن گذاشته یهو نفسش میگیره برنمیگرده! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــ🌷ــــلام عصر قشنگتون بخیر🌼 الـهـی🙏 حااااااااال دلتـون خـوب باشه🌷 ‌‌‍‌‌‌‍‌•✾❀🕊💓🕊❀✾••┈