نماهنگ یا أیها العزیز - گروه سرود.mp3
5.36M
يا أيها العزيزْ
لو مَسَّنا وأهلَنا الضُرُّ
يا أيها العزيزْ
لو مَلَّ مِنْ صَبْرِنا الصَبْرُ
#️⃣ #سید_حسن_نصرالله
#️⃣ #انا_علی_العهد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلًا | احزاب ۲۳
#انا_علی_العهد
#سید_حسن_نصرالله
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فأنا متعب من الشّوق إليك
ما از شوق دیدار شما خستهایم..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🤎🧡 پوزخندی زدم و سرم رو روی میز گذاشتم😒 چند روز گذشت و همونجور شد که فیروزه خانم میگفت، دهن اون ز
🤎🧡
اونم بدتر از من عصبی شد و گفت: حواست باشه با کی داری اینجوری حرف میزنی!
اشک هامو پس زدم و گفتم: آره حواسم هست اما دیگه خسته شدم،منو ببین تا کی باید منتظر تو بمونم!
_اصلا میدونی چیه،نمیخوامت، دلم نمیخواد باهات باشم
با دست کوبیدم به تخت سینه اش و گفتم:پس چرا زن صیغه ای گرفتی
جا خورد و گفت:چی...کدوم زن!😳
_هه،زن صیغه ایت اومده بود تا حساب پس بگیره،من زنتم حق نداری بهم خیانت کنی، منم یه حقی دارم
_برو بیرون،نمیخوام حرف بزنم!
_نمیرم،تا تکلیفم رو روشن نکنی نمیرم
بهم پشت کرد و یهو سیلی محکمی نثار صورتم کرد جوری که حس کردم هر آن ممکنه بخورم زمین و داد زد:گفتم نمیخوام برو بیرون،دفعه بعد اگه اینجوری ببینمت زنده زنده گورت میکنم، گمشو..😠😤
از شونه ام گرفت و پرتم کرد بیرون
با گریه به سمت اتاق خودم رفتم
از گریه نفسم بالا نمیومد،
اون بازم منو پس زد، بازم منو خار و خفیف کرد اون هر زنی رو به من ترجیح میده با عصبانیت لباس هارو در آوردم و پرت کردم و داد زدم:خدا خیرت نده خدا ازت نگذره سپهر، اگه علایقت چیز دیگه ای بود..!
اگه از زن های هرجایی خوشت میومد پس چرا با من ازدواج کردی و منو اینجا زندونی کردی آخه !
تا ساعت ها به این موضوع فکر کردم و همش گریه کردم، از این وضعیتی که در عین شوهر داشتن باکره بودم !
و انگار شوهر نداشتم به جنون رسیده و رو روانم تاثیر مخربی گذاشته بود،همش با خودم درگیر بودم که من چی کم دارم و چرا سپهر نمیخواد باهام باشه،
اون شب انقدر درگیر گریه و فکر کردن بودم که نفهمیدم کی خوابم برد..🥱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
يا مَنْ عِنْدَهُ نَيْلُ الطَّلِبات
ای که رسیدن به تمام خواستهها
و آرزوها در دست توست..!
#خدایمن🤍
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
تو خطِ خونی از کربُوبَلا در عصر ما بودی..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🤎🧡 اونم بدتر از من عصبی شد و گفت: حواست باشه با کی داری اینجوری حرف میزنی! اشک هامو پس زدم و گفتم
🤎🧡
صبح مهناز اومد و بیدارم کرد، اصلا حواسم نبود همونجوری بی لباس خوابیدم،خجالت کشیدم و مهناز رو فرستادم تا بره و خودمم بلند شدم ،.
خواستم لباس های همیشگیمو بپوشم اما یادم اومد دیگه قرار نیست برم روستا و کاری انجام بدم، پس یکی از لباس های زرق و برق دارم رو پوشیدم و مثل قبل شدم😒😮💨
خلخال ها و جواهراتم رو انداختم و رفتم پایین، فیروزه صبحانه رو آماده کرده بود
تا منو دید صدام کرد،حتما میخواست راجب دیشب ازم سوال کنه😣🤦🏻♀
_خب...بگو چی شد، سپهر تورو دید؟خوشش اومد؟!
_آره دید، ولی میدونی چی شد؟ اون منو کتک زد و از اتاقش پرت کرد بیرون
فیروزه هینی کشید و گفت: چی داری میگی دخترم،امکان نداره!😳😓
_آره داره،اون منو نمیخواد منو دوست نداره دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم دیگه نمیخوام دلم بشکنه!
_نه حتما یه مشکلی پیش اومده،من باهاش حرف میزنم شونه ای بالا انداختم و رفتم سر میز،
انگاری یه حسی با رفتار آخر سپهر تو من مرده بود دیگه نمیخواستم هیچ تلاشی برای اینکه شوهرم بشه بکنم،!
به اندازه کافی تو این یکسال تحقیرم کرده و غرورمو شکسته بود وقتش بود قوی بشم، انقدری که یه روزی بتونم از پیشش برم😣😤
من از اول سپهر و به عنوان شوهر قبول کرده بودم نه کسی که دوستش داشته باشم یکسال هم جنگیدم برای اینکه بتونم به خودم علاقه مندش کنم،
نشد
و برای همین دیگه نمیخواستم تلاش کنم برای مردی که هیچ احساسی بهم نداشت...
سپهر اومد ولی ننشست و گفت باید بره
، هر چی فیروزه صداش کرد گفت باید برم و بعدا حرف میزنیم،!!😒
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شُـــــــکر 🌼
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°