#روز_چهارم_محرم
#مناجات_با_خدا
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
#روضه_حضرت_حر
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ
تو دیگه روتو از ما برنگردون
إِذَا نَاجَيْتُكَ
چرا؟
آخه
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ
ما همون عبد فراری در خانهی خودتیم، امروز به سوی تو داریم فرار میکنیم
مگه تو قرآن نفرمودی
فَفِرّوا إلَی اللّه
بندهی فراریت اومده در خونت
وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ
چجوری اومدم؟
وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ
دارم ضجّه میزنم در خونت، دست خالی اومدم، اما
رَاجِياً لِمَا لَدَيْكَ ثَوَابِي
هرگز از تو نا امید نیستم با امید تمام اومدم در خونه ات،
مثل حُر که از وسط لشکر دشمن فاصله گرفت
منم از وسط منجلاب گناه میام به سمت تو، توام دیگه روتو از ما برنگردون
دست گداییمون رو بالا بیاریم
خدایا به این دلهایی که تا خبردار شدن حر محاصرشون کرده شکست، چقدر ترسیدن
به دل زینب کبری، به نالهها و نگرانی بچههای اباعبدالله تو را میخوانیم
الهی العفو...
الهی العفو...
الهی العفو..
مرحبا به شما ع ادارات ابیعبدلله
اینها رو مقدمه قرار میدیم برای آشتی با خدا
اومد پیش عمرسعد گفت امیر نکنه میخوای با حسین بجنگی؟
به ما گفتند فقط محاصرش کن
گفت حر چی داری میگی کار از محاصره گذشته
با او میخوام جنگی کنم که سرها از بدن جدا بشه، اعضا وجوارحش رو قطعه قطعه کنیم
تازه فهمید کجا ایستاده
خوشبحال اونا که وسط روضهی اباعبدالله بفهمن کجا هستن
آیا با امامند یا نقطه مقابل امام؟
بدنش شروع کرد به لرزیدند
همینجا یه گریز بزنم، تو فقط شنیدی میخواند حسین رو «مُقَطَّعُ الاَعضاء» کنند بدنت شروع کرد به لرزیدن
پس ببین اون دختری که دید بدن بابا ، ارباً ارباست،
اون خواهری که دید ابیعبدلله دیگه قابل شناسایی نیست
چه حالی پیدا کرد
نه عبا داره
نه عمامه داره
نه لباس داره
نه دست داره
نه انگشت داره
هان
ساکت نباش
نالههات دیگه باید عاشورایی باشه
به بهانهی آب دادن به مرکبش از لشکر جدا شد
حُر ، همینجا من ازت یه سوال دارم
چجوریه که آب به روی مرکبهاتون بازه
اما همین آب فرات به رو ابیعبدلله وزن و بچش بسته هست
ننگ برتو ای فرات
حرکت کرد،
اومد سمت اباعبدلله
بدنش داره میلرزه
فرماندهی که زبانزد خاص و عامه
دو دستش رو روی سرش گذاشت،
بعضیها نوشتند چکمههای جنگیش رو هم حمایل گردنش کرد، که دلالت بر ذلت او میکنه
هنوز به ابیعبدلله نرسیده بود
شروع کرده مناجات کردند
اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ
فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِک
خدایا منو بخر
من بودم که دل ابیعبدلله و زن و بچش رو ترسوندم
من بودم که دل اینا رو لرزوندم...
بعد رسید محضر ابیعبدلله گفت
هَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ
امام بی معطلی فرمود
نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ إرْفَعْ رَأسَک
خدا توبهات روقبول کرده
پیاده شو
از خجالت پیاده نشد
آقاجان اجازه بده هنوز عرق توبهام خشک نشده خونم رو تقدیمت کنم
آمد وسط لشکر، خطبه خواند، موعظه کرد
فایده نداشت؛ تیر بارونش کردند
برگشت نزد ابیعبدلله، حضرت فرمود إنْزِل
من اینجوری میفهمم.
شاید امام به او میخواست بگه، خسته شدی قدری استراحت کن بازم پیاده نشد
تا خونم رو در راهت ندم رو زمین قرار نمیگیرم
وقتی خورد زمین خود ابیعبدلله یارانش رو فرستاد
اللهاکبر
فرمود برید حُر رو بیارید سمت خیمهها
آوردنش سمت خیمهها، تنها شهیدی که سر از تنش جدا نشده حُر هست
قربونت برم آقاجان
هزینهی همه رو پرداخت کردی
حتی نخواست سر تو از تنش جدا بشه
فهمیدی چی گفتم؟
آقا اومد بالا سرش اولین کاری که کرد، گردوخاکها رو از سر و روی حُر کنار زد
قربونت برم که حتی راضی نشدی گرد و خاک رو صورت اصحاب بشینه
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
اما وقتی خودت رو زمین افتادی، جوری خاک مالیت کردند
به همین اکتفا نکردند
با لگد به سینه و صورتت زدند
بدنت رو برگردوندند
اسب بر این بدن تازوندند
حسین...
=================== حجتالاسلام میرزامحمدی